«طرح نو» در سال جدید و در این صفحه طرحی تازه درافکنده است. طرح تازه ما این است که هر هفته یکبار به سراغ صاحبنظران حوزه جامعه میرویم و از آنها میپرسیم اگر شما روزنامهنگار بودید، روی کدام سوژه اجتماعی کار میکردید؟ سپس ایده/ سوژه دریافتی از این صاحب نظران را در قالب یک کار ژورنالیستی به مخاطبان عرضه میکنیم. امروز به پیشنهاد نیره توکلی، جامعه شناس سراغ
پیاده روها و نسبت آنها با زندگی شهروندی رفتهایم.
نیره توکلی- جامعهشناس | عکسها و تصاویر چرنوبیل را دیدهاید؟ شهری بیروح، شهری که در خیابانهای آن قلب عابری نمیتپد، صدای خنده شادمانه کودکی بهگوش نمیرسد و هیچکس کوری عصا بهدست یا پیرزنی را از خیابان رد نمیکند و در صورت اعتراض یا عدم تمایل آنها به رفتن به آن طرف خیابان، دوباره آنها را به این طرف خیابان برنمیگرداند. شهری رها به حال خود که گویی ساکنان آن را فقط ارواح سرگردان پنجمیلیون قربانی آن تشکیل میدهند.
حیات چنان از این شهر رخت بربسته که گویی از ازل برای زندگی طراحی نشده بود. انفجار رادیو اکتیویته ابتدا زندگی ساکنان این شهر و سپس زندگی مردم بسیاری را در نیمکره جنوبی تغییر داد و هنوز که هنوز است نوزادان بیدست و پا به دنیا میآیند و بیدست و پا، دست و پا میزنند که سهمی از زندگی در این جهان آلوده داشته باشند.
چرا تهران را با چرنوبیل مقایسه کردهام؟ زیرا که در طراحی تهران نیز - اگر بتوان لفظ طراحی را برای آن به کار برد - گویی زندگی فرع بر سودآوری مالی عدهای قرار گرفته است. چنانکه مدتهاست زمزمه ترک آن و انتقال پایتخت به جاهای دیگر به گوش میرسد. تهران شهری است که در آن مدتهاست دیگر خنده کودکان در کوچهها و محلههای آن بهگوش نمیرسد. حرکت مستقل معلولان با صندلیهای چرخدارشان که تا همین چند دهه قبل فراوان به چشم میخورد، دیگر در هیچ کجای آن امکانپذیر نیست. مادران نمیتوانند کودکان خود را با کالسکه در پیادهروهای آن به گردش ببرند. زیرا تهران شهری است که در آن، علاوهبر حقوق دیگر، مدتهاست یکی از بزرگترین حقوق شهروندان و زندگان از آنها گرفته شده و آن حق پیادهروی، نه فقط به قصد تفریح، بلکه حق عابر پیاده بودن و احساس امنیت داشتن است.
تهران شهری است که مدتهاست فضاهای آن بدون اراده ساکنان آن به فروش میرسد. با قراردادی میان خریدار خصوصی و شهرداری یا اساسا بیهیچ قراردادی و فقط با پرداخت جریمه پس از ساخت. مبلغ جریمه یا خلافی نیز بستگی دارد به میزان مهارت خلافکار در دور زدن راههای قانونی یا قدرت چانهزنی او. اما کار نشد ندارد. بهندرت دستور تخریب بنا صادر میشود. شاید تخریب طبقه هفتم و سوم پاساژ علاءالدین تهران از نمونههای نادری بود که به یمن رسانهای شدن خلافهای شدید و غیرقابل انکار سازندگان پاساژ، قدرت قانون بر قدرت پول غلبه کرد. وگرنه، معمولا کشف خلافهای فنی و ساختهای بیمجوز فقط به ایجاد وقفه در ادامه ساخت میانجامد و تخریبی در کار نیست. مثلا در خیابان آصف زعفرانیه، برجی است که بیش از 20سال است درحال ساخت است و به همین مدت پیادهرو و بخشی از خیابان را اشغال کرده است. ظاهرا خلاف فنی بزرگی - کج بودن بنا یا عدمرعایت نکات ایمنی- در ساخت آن مدتهاست که ادامه ساخت آن را متوقف کرده، اما خبری از تخریب یا تعیین تکلیف آن در دست نیست. برای ساکنان محل تحمل این ساختمان نیمهکاره، که به محل زندگی تعدادی از کارگران یا شاید کارتنخوابها تبدیل شده و داربستهای دایمیاش عادی است. تغییر کاربریهای نابجا و برجسازی حق زندگی ایمن را از مردم تهران سلب کرده است.
تهران شهری است که در آن یک فرمول ساده جای همهچیز را گرفته است. همهچیز در ازای پول واگذار میشود. در خیابان مقدس اردبیلی باغی با 15هزار درخت از میان میرود تا بازاری باشکوه ساخته شود. زميني به مساحت 10هزار مترمربع با مساحت زیربنای 10هزار مترمربع، 13 طبقه در ضلع جنوبي، 11طبقه در ضلع شمالي و 6 طبقه زیر همکف - درست است: 6 طبقه در زیرزمین و 13 و 11 طبقه روی زمین. مدتهاست که این قصه بناهایی است که در تهران ساخته میشود. البته درخت و پیادهرو و عابر پیاده نخستین قربانی زمینی است که بیش از 10 برابر مساحت زمین ساخته میشود. روز روشن از خیابان محمودیه میگذری و باران گچ و خاک و کلوخ از داربستی که بر فراز کوچه تنگ حداکثر 6 متری زدهاند، بر سرت میبارد. اول فکر میکنی برف دارد میآید، اما برف نیست، باران گچ و سیمان است. البته جرأت نمیکنی پیاده بروی، زره باید داشته باشی. زرهات هم خودروی است که مجبوری با وجود ترافیک انبوه سوار آن شوی تا سپرت شود. اما باران سنگ و کلوخ سقف خودروات را هم داغان میکند و کسی جوابگو نیست، زیرا برجسازی امر مقدسی است که میتواند الی غیرالنهایه ادامه یابد و خیابان و پیادهرو تا مدت زمانی نامحدود در خدمت و اختیار این امیر مقدس قرار گیرد. بیش از 15سال است که برجی در خیابان آصف درحال ساختن است. خلافی دارد یا نه، داربستاش برقرار است و پیادهرویی در کار نیست.
پیادهرویی در کار نیست. حتی پس از آنکه برج ساخته میشود هم پیادهرو جزیی از تزیینات برج میشود. برای تکمیل تجملات برج تبدیل به باغچه میشود، بنا بر شکل برج، پلکانی میشود. بازار باشکوه اول خیابان سعدآباد پیادهرو را که قبل از ساخت بنا هموار بود، پس از ساخت بنا پلکانی کرده است. حسینیه و شهرکتاب خیابان الف، در زعفرانیه، طوری ساخته شدهاند که تمام فضای پیادهرو را اشغال کنند و عابرپیاده برای عبور از خیابان ناچار شود خطر پریدن توی خیابان و زیر خودرو رفتن را به جان بخرد. حتی خود شهرداری در طراحی پارک ولنجک، در انتهای خیابان آصف زعفرانیه که بناست فضایی باشد برای رفاه و تفریح مردم محل، حاضر نشده یکمتر جهت احداث پیادهرویی باریک عقبنشینی کند تا جان مردم محل برای عبور از کوچه باریک شهید ترک زبان به خطر نیفتد. کوچهای که با پیچی 90درجهای دور پارک ادامه پیدا میکند و دیوارهای بلند پارک مانعی است برای آنکه خودروها یا عابران درحال رفت و برگشت سر پیچ یکدیگر را ببینند.
ساختمان درحال ساخت کوچه مینا در خیابان شهید اعجازی زعفرانیه، در آغاز ساخت، صددرصد پیادهرو را با ساختن دیواری با پایهای شبیه سنگ مرمر اشغال کرده و پس از شکایت مردم محل با این استدلال که موقتی است، همچنان به اشغال پیادهرو ادامه میدهد. ساخت این بنا کاملا، به قول آنور آبیها، سورپرایز است. چون، برخلاف قانون، هیچ تابلویی روی بنا نصب نشده که توضیح دهد این ساختمان قرار است تبدیل به چه چیزی شود و شرکت سازنده و مهندسان ناظر آن کدامند.
نتیجهگیری
قصه پیادهروهای تهران سر دراز دارد، اما از چند حالت خارج نیست:
حالت اول: عدم پیادهرو. یعنی پیادهرو اصلا وجود خارجی ندارد. یعنی معلوم نیست چرا سازهای که ساخته میشود، به جای عقبنشینی، جلونشینی کرده. مثال: پارک ولنجک در انتهای آصف، مسجد ولنجک در شهید ترک زبان، حسینیه خیابان الف و... حالت دوم: خداحافظی با پیادهرو. پیادهرو باریکی در کوچهای وجود داشته، اما سالهاست که برجی درحال ساخت، همان اندک پیادهرو را هم اشغال کرده است.
ظاهرا محدودیت و ضربالعجلی برای اتمام کار ساخت بنا وجود ندارد. بنا بر این، بهتر است با این توهم که در طول حیات خود آزادی آن پیادهرو را ببینی مبارزه کنی. در بسیاری از کشورها، ازجمله در ترکیه، اتریش، آلمان و هلند، هیچ بنای درحال ساختی حق اشغال تمام پیادهرو و سدکردن راه عابران پیاده را ندارد.
حالت سوم: پیادهرو- انبار یا پیادهرو- پارکینگ. یعنی پیادهرو هست، اما تبدیل به انبار صاحب مغازه یا پارکینگ خودرو صاحب ملک شده.
حالت چهارم: پیادهرو- پرتگاه. پیادهرو هست، اما در جایی یکدفعه تبدیل به پرتگاه میشود. به این علت که یا معلوم نیست به چه دلیلی یکدفعه پیادهرو جزو لاینفک بنا شده یا با توجه به شیب شمال به جنوب گذرگاه، شهرداری آن را به حال خود رها کرده. در این صورت، یا باید بیفتی توی جوب یا از دیواری به ارتفاع یک متر بپری پایین، یا بپری وسط خیابان. مثال: بیشتر پیادهروهای تهران و ازجمله کوچه مینا، واقع در کوچه زنبق زعفرانیه. درست است که پیادهروهای خیابانهای شمالی - جنوبی تهران شیبهای تندی دارند، اما اگر اصول صحیحی در شهرسازی اجرا شود، این شیبها را میتوان با روشهای تعدیلکننده تبدیل به رمپهایی کرد که برای حرکت کالسکه بچه، یا صندلی چرخدار یا چمدان و زنبیل خرید چرخدار مناسب باشند. در این صورت، استفاده از وسایل نقلیه موتوری به حداقل میرسد.
حالت پنجم: پیادهرو = رمپ. بدینمعنا که در پیادهروهای خیابانهای شرقی - غربی تهران نیز مدام با اختلاف سطح شدید روبهرو میشویم. زیرا از پیادهرو، به منزله شیب ورودی پارکینگ بنا، استفاده شده است. یعنی چون برای زمین کوچکی اجازه ساخت بیش از چهار طبقه بنا داده میشود، جایی برای تعبیه شیب ورودی و چرخیدن خودرو داخل خود بنا وجود ندارد و ناچار پیادهرو با ایجاد اختلاف سطحی به پهنای ورودی پارکینگ تبدیل به شیب مناسب برای خود آن بنا و نامناسب برای عابران میشود.
حالت ششم: پیادهرو = ناموس. یعنی پیادهرو هست و شاید مالک ساختمان عقبنشینی هم کرده، اما برای انتقامگیری یا به این دلیل که پیادهرو را ناموس ساختمان خود میدانسته، برای آنکه سالم به دست بیگانگان (یعنی به پای عابران پیاده بینوا) نیفتد، آن را با احداث باغچه یا خارزار طوری مسدود کرده که احدی نتواند از آن عبور کند. مثالها فت و فراوانند. پیادهروهای کوچه فرزان غربی و کوچههای مجاور آن در خیابان جردن و بینهایت کوچههای دیگر یا تبدیل به باغچه یا خارزار شدهاند، یا خودروها طوری روی آن پارک میکنند که جایی برای عبور عابرپیادهرو نباشد و تا به حال کمتر دیده شده که شهرداری به اشغال صددرصد پیادهرو برای باغچهسازی اعتراض کند یا پلیس راهنمایی خودروهایی که پیادهرو را اشغال کردهاند با جرثقیل حمل یا دستکم آنها را جریمه کند.
حالت هفتم: پیادهرو = پیست موتورسواری. یعنی گاهی پیادهروهای وسیع و دلگشایی در تکههایی از خیابانها مشاهده میشود، اما ملک طلق موتورسوارهاست تا برای فرار از ترافیک با سرعت دلخواه در آن رفتوآمد کنند. البته روبهرو شدن با عابرانپیاده باعث نمیشود که فکر کنند باید متوقف شوند یا راه خود را کج کنند یا از سرعتشان بکاهند. این عابر است که باید با هوشیاری تمام خودش را بچسباند به دیوار یا بپرد توی جوی باصفای آب تا حرکتش با حرکت موتورسوار هماهنگ شود. مثال: پیادهرو خیابان ولیعصر، بالاتر از چارراه پارکوی. به گزارش منابع آگاه و شاهدان عینی، ازجمله خود من، پلیس میگوید برای مقابله با موتورسواران خلافکار نیروی کافی ندارد.
حالت هشتم: پیادهرو = سطل زباله. یعنی پیادهرو باریکی هست، ولی سطل زباله شهرداری آن را سد کرده.
خلاصه آنکه در ابرشهر تهران بهطورکلی تعداد پیادهروهای امن و هموار به قدری ناکافی است که راهی جز استفاده از خودروهای شخصی یا کرایه یا سفینههای فضایی باقی نمیماند. درنتیجه، روز به روز بر سنگینی بار ترافیک و دود و دم و آلودگی هوا اضافه میشود.
نویدی برای حیاتوحش ایران
از آنجایی که سیاهنمایی کار خوبی نیست و جهانگردان خارجی ممکن است فکر کنند که برای دیدن جاذبههای گردشگری ما پیادهروهای امن وجود ندارد و در نتیجه به ایران نیایند، در اینجا توجه آنها را به یکی از جاذبههای گردشگری بسیار امیدبخش محیطزیستی جلب میکنم و آن توجه به حیاتوحش ایران است. بدین معنیکه گرچه نسل جانوران بسیاری از گیاهخوار و گوشتخوار در ایران درحال انقراض است و رفته رفته، از یوزپلنگ ایرانی و ببر جنگل مازندران و شیر ایرانی فقط آلبوم عکس و خاطرات دور آنها باقیمانده، اکنون در تهران و نیز در کل ایران، نسل جدیدی از جانوران زمینخوار، اعماق زمینخوار، فضاخوار، پیادهروخوار، فضای مشاعخوار، درختخوار، جنگلخوار، زمین زراعیخوار، باغخوار، دریاخوار، مردابخوار، حریم رودخانهخوار و حریم دکل برق فشار قویخوار بهشدت درحال تکثیر است.
فضولات این جانوران تبدیل میشود به برج و پنتهاوس 800 متری و ساختمانهای تجاری، بانک و مال (بازارها و پاساژهای باشکوه چند طبقهای که پیش آنها، «مال»های دوبی و استانبول مالی نیستند). همچنین تبدیل میشود به رشد سرطانی مدارسی غیرانتفاعی در شمال تهران که چون کاربری فرهنگی دارند و به هیچوجه برای کسب درآمد تأسیس نشدهاند، شهریههای آنها برای هر دانشآموز در سال اندکی کمتر از 20میلیون است!
پیشنهادها و راهکارهای سازنده
از آنجایی که به موازات برجسازی و بلندمرتبهسازی، تراسها و پنتهاوسها روزبهروز وسیعتر میشوند و کوچهها روزبهروز تنگتر و پیادهروها بیشتر حذف میشوند، برای ادامه حیات نسل عابران، کودکان، سالمندان و معلولان پیاده و چرنوبیلی نشدن شهر، پیشنهاد میکنم که بخشی از تراس برجها را تبدیل به پیادهرو کنند. این کار بسیار مقرون به صرفه است، زیرا بهزودی فضای خالی میان برجها باقی نمیماند. کافی است عابران خودشان را به هر ایستگاهی در تلهکابین توچال برسانند و از آنجا یکسره روی تراس ساختمانها فرود بیایند. وسط راه میتوانند به تحصیلات خود و کودکانشان هم ادامه بدهند. زیرا بناست برجسازی و مدرسهسازی در سراسر ارتفاعات البرز
ادامه یابد.
تهران شهری است که در آن مدتهاست دیگر خنده کودکان در کوچهها و محلههای آن بهگوش نمیرسد. حرکت مستقل معلولان با صندلیهای چرخدارشان که تا همین چند دهه قبل فراوان به چشم میخورد، دیگر در هیچ کجای آن امکانپذیر نیست. مادران نمیتوانند کودکان خود را با کالسکه در پیادهروهای آن به گردش ببرند.
درست است که پیادهروهای خیابانهای شمالی - جنوبی تهران شیبهای تندی دارند، اما اگر اصول صحیحی در شهرسازی اجرا شود، این شیبها را میتوان با روشهای تعدیلکننده تبدیل به رمپهایی کرد که برای حرکت کالسکه بچه، یا صندلی چرخدار یا چمدان و زنبیل خرید چرخدار مناسب باشند. در این صورت، استفاده از وسایل نقلیه موتوری به حداقل میرسد.