شماره ۵۶۶ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۲۸ ارديبهشت
صفحه را ببند
وقتشه عاقل شم!

احمدرضا  کاظمی طنزنویس

[email protected]

مثل همیشه داخل اخبار دنبال سوژه‌ می‌گشتم. سروصدای خواهرزاده‌ها از یک‌سو، نبود خبر خوب از یک‌سو و البته گسستگیِ خودم از چندسو! همگی باعث شده بودند اجاقِ قلمم کور شود و نتوانم طنزی بزایم که ناگهان خبری جالب نظرم را جلب کرد: «از هر هفت ایرانی، یک نفر اختلال روانی دارد». اولش خیلی خوشحال شدم و از این‌که بالاخره سوژه‌ای پیدا کرده‌ام در پوست که هیچ، در گوشت خود هم نمی‌گنجیدم اما به محض این‌که کمی بیشتر دقت کردم موهای دستم فِر خورد! اعضای خانواده‌مان را یک بار زیر لب شمردم: «یدونه داداش دارم، سه تا خواهر یعنی در کل دو تا پسریم و دو تا دختر که بعلاوه بابا و مامانم میشیم 5+2 یعنی هفت نفر!». باورش سخت بود، به سراغ گوگل رفتم و صحت خبر را جویا شدم. دیدم که آمارِ «از هر هفت نفر یکی» کفِ قضیه است و برخی سایت‌ها خبر از اختلال روانی یک نفر در بین هر 3 نفر یا 4 نفر را داده‌اند. همین شد که تصمیم گرفتم یا بهتر بگویم ترجیح دادم به همان آمار اولیه استناد کنم چون آمارهای دیگر حاکی از وجود تقریبا دو عضو دارای اختلال روانی در بین اعضای خانواده بود اما طبق آمار اولی خوشبختانه خانواده‌ هفت‌نفری‌ ما فقط یک‌ عدد روان‌پریش دارد! تصمیم گرفتم برای پیدا کردن شخص متخلخل (دارای اختلال) اعضای خانواده را روانکاوی کنم:

1. پدرم
واقعا گاهی با خودم فکر می‌کنم که آدم در این شرایط اقتصادی تنها در دو حالت می‌تواند ریسک کند و پدر شود. حالت اول: «داشتن دل شیر» و حالت دوم: «خوردن مغز خر»! نگاهی به پدرم کردم و دیدم داشتن پنج فرزند ریسک غیرمعقولانه‌ای بنظر می‌آید. خیلی نگرانش شدم که ناگهان یادم آمد ایشان در زمانی ازدواج کرده و پدر شده که شما تقریبا با 50هزار تومان مولتی‌میلیاردتر محسوب می‌شدید در نتیجه می‌توان گفت او نه دل شیر داشته و نه خدای نکرده اختلال دارد.
2. مادرم
این‌که یک نفر صبح تا شب در منزل زحمت بکشد، بشورد، بسابد، غذا بپزد و تازه حرص‌وجوش آدم‌های قدرنشناسی مثل ما بچه‌ها را هم بخورد واقعا منطقی نیست اما خب این‌که اسمش را هم بگذاریم اختلال، واقعا بی‌انصافی است. هرچند بنده خودم اگر مادر یا پدر بودم و فرزندی مثل خودم داشتم؛ خفه کردن آن بچه را کار غیرعقلانی و جنون‌آمیزی نمی‌دانستم اما با این وجود شاید آنچه ما «عشق» صدایش می‌کنیم و در سطح «عجیجم! عجقم! قوبونت بلم! بوچ بوچ!» پایین می‌آوردمش همین حس مادرانه‌ای‌ست که تضادش با عقل و منطق کاملا توجیه‌پذیر است. پس برویم سراغ بقیه!

3. خواهرانم
برای روانکاوی خواهرانم وقتی نگاهی به شوهرانشان و انتخاب‌هایی که برای زندگی مشترک کرده‌اند انداختم به این نتیجه رسیدم که هر سه‌ تا پتانسیل اختلال ‌روانی دارند! اما خب این را گذاشتم به حساب بخت و اقبالشان و نه مغزشان!

4. برادرم
یک نکته مرا به برادرم خیلی مشکوک کرد. یادم آمد او درست در اولین لحظه‌ای که یک شغل خوب پیدا کرد و توانست ماشین و خانه تهیه کند بلافاصله زن گرفت! یعنی دقیقا زمانی که شرایط یک زندگی مجردی ایده‌آل را پیدا کرد؛ تن به تاهل داد. همین که خواستم او را بعنوان شخص دارای اختلال روانی معرفی کنم یادم آمد که از خودم غافل بوده‌ام!

5. خودم
آری! گویا خبر «از هر هفت نفر، یک‌نفر روان‌پریش» حداقل درمورد خانواده ما که صدق می‌کند و آن یک‌نفر خود من هستم! این‌که از پنجم دبستان استعداد و علاقه‌ات در نویسندگی و شعر نمود پیدا کند ولی در دوران دبیرستان ریاضی‌فیزیک بخوانی و بعدش هم 6‌سال در دانشگاه تا فوق‌لیسانس مهندسی عمران پیش بروی و آخرش برای چندرغاز حق‌التحریر مشغول طنزنویسی در مطبوعات باشی این خیلی اختلالانه‌تر! بنظر می‌رسد. پس بهتر است همین‌حالا بروم دنبال یک روان‌پزشک و البته احتمالا چون کار از کار گذشته است؛ دنبال یک تیمارستان خوب و ارزانقیمت باشم!

 


تعداد بازدید :  264