تستر گیتس سفالگر و فعال اجتماعي
من فکر کردم آیا راهی هست که من بتوانم درباره اینگونه ساختمانها بهعنوان راهی برای بسط و گسترش کار هنریام فکر کنم؟ و اینکه با سایر افراد خلاق مانند معماران، مهندسان، افرادی که دربخش مالی املاک و مستغلات کار میکنند، همفکری کنم. شاید همه ما با هم بتوانیم به راههای پیچیدهتری برای تغییر شکل شهرهایمان بیندیشیم.
و بدینترتیب من یک ساختمان خریدم. هزینه خرید آن قابلپرداخت بود و تا جایی که میتوانستیم آن را زیبا کردیم تا بتوانیم یکسری فعالیتهای محلهمان را در آنجا انجام دهیم. زمانی که ساختمان را حدود 18 هزار دلار خریدم، هیچ پول دیگری برایم باقی نمانده بود. شروع کردم بهعنوان یک هنر نمایشی، خانه را جارو کردن. این اجرای یک نمایش است و مردم میتوانند بیایند آنجا و من شروع به جارو کردن میکردم. اما آن موقع از ساختمان برای نمایشگاه و رستورانهای کوچک استفاده میکردیم و متوجه شدیم که آن ساختمان در منطقهمان در دورچسترDorchester - ما الان آن منطقه را پروژه دورچستر مینامیم- یهجورایی تبدیل به یک محل گردهمایی برای فعالیتهای مختلف شده بود. ما ساختمان را به خانه بایگانی تبدیل کردیم. افراد بینظیری در شهر و حتی خارج از شهر میتوانند خودشان را در این خانه بیابند. این زمانی بود که من احساس کردم شاید رابطهای بین تاریخ زندگی من با گِل و این چیز جدید که تازه داشت گسترش مییافت باشد، اینکه ما بهآهستگی تصورات مردم از قسمت جنوبی شهر را تغییر میدادیم.
یک خانه تبدیل شد به چند خانه، همواره سعی کردیم این را درنظر داشته باشیم که نهتنها نمای زیبای یک ساختمان مهم است، بلکه محتوای آنچه که در این ساختمانها رخ میدهد نیز بسیار مهم هستند. بنابراین نهتنها درباره توسعه ساختمان فکر کردیم بلکه درباره برنامهها هم فکر کردیم، درباره احتمال ایجاد تعامل بین یک ساختمان با ساختمان دیگر، بین یک همسایه با همسایه دیگر. این ساختمان تبدیل شد به ساختمانی که ما آن را خانه گوشدادن نامیدیم، مجموعهای از کتابهای دورانداخته شده از شرکت انتشارات جانسون در اینجاست و کتابهایی از کتابفروشی قدیمی که کارش را تعطیل کرد. درواقع قصدم این بود که این ساختمانها را تا جایی که میتوانم بهراه بیندازم با هر چیز و هر کسی که به من بپیوندد.در شیکاگو، ساختمانهای جالبی وجود دارد. يك ساختمان که قبلا مرکز کراک در منطقه بود و يك وقتی به حال خود رها شد، به فرصت بزرگی تبدیل شد تا تصور کنیم چهچیزهای دیگری میشود در آنجا اتفاق بیفتد. بدینترتیب این فضا را به جایی تبدیل کردیم که ما آنرا خانه سینما سیاه مینامیم. خانه سینما سیاه فرصتی بود برای اکران فیلم روی پرده که برای ساکنان اطراف منطقه من، مهم و مناسب بود که اگر میخواستیم فیلمی از «ملوین ون پی بلز»(نویسنده و فیلمساز) را نشان دهیم، میتوانستیم. اگر میخواستیم فیلم «کارواش» را نشان دهیم، میتوانستیم. این بینظیر بود. آن ساختمان خیلی زود برایمان کوچک شد و ما باید به فضای بزرگتری میرفتیم. خانه سینما سیاه، که فقط با یک تکه کوچک گل ساخته شده بود، میبایستی به یک تکه گِل خیلی بزرگتر تبدیل میشد. آنچه من فهمیدم این بود برای شماهایی که شیفته اختصاصیکردن منطقهها هستید، برخی کارها که من در ساختمانهاي رها شده انجام دادم، کارهایی نبود که قرار باشد در این ساختمانها انجام شود و مقررات شهری میگوید که «یک خانه مسکونی، باید مسکونی باقی بماند.» اما در محلهای که هیچکس مایل به زندگی در آن نباشد، شما چه کار میکنید؟ افرادی که استطاعت رفتن داشتند، آنجا را ترک کرده بودند، ما با این ساختمانهای رها شده چه کنیم؟ خب سعی کردم که آنها را برای استفاده فرهنگی بهکار گیرم.