قربان چشمان آهونشان سلطان صاحبقران شوم
قربانت شوم! به چاکر نگاه کنید که چه هنری بر زمین دارالخلافهتان ریختهام! ... نه قربان به این بنده حقیر بنگرید که چه کردهام ... آهای شعبان، خموش باش! بگذار شاه شاهان خودشان تدقیق کنند ... قربان، ای شاه شاهان، ای سلطان صاحبقران، این عینکی که بر چشمان آهونشانتان زدهاید، ابهتی به قامت رعنایتان داده! ماشاءالله، نظرهای بد از وجود مبارکتان به دور!
این ناصرالدین شاه هم برای خودش عوالمی داشته؛ انگار که به این دنیا آمده تا دیگران را سر کار بگذارد و برود! آن از 50سال سلطنتاش که ولیعهدش مظفرالدین میرزای بینوا را نیم قرن، در رویای پادشاهی گذاشت تا هوسانههای شاهانهاش؛ از ساخت بلندترین عمارت آن روزگار تهران، شمسالعماره، تا آوردن دوربین عکاسی به ایران و گرفتن ژستهای متنوع جلوی آن و این هم از عینکی که بر چشم زده. کمی که با حضرت سلطانی خودمانیتر شوی و با عینکی عاری از حس نفرت به قاجاریان، به او بنگری، میبینی که ناصرالدین شاه، سلطان صاحبقران، اهل ذوق و نوآوری در روزگار خود بوده. نمیشد هرگونه ترقی و ابزار آن را در فرنگستان و کافرستان و هر جای دیگر ببیند و به دلاش وسوسه آزمودن آن نیفتد. عینک از آن جمله است. میتوان او را «نخستین شاه عینکی ایران» نامید!
عینک ابوی خلدآشیان رضوانمکان
آقا اسماعیل! میشود عینک ابوی گرانقدرتان را بهعنوان هدیه به این بنده دهید؟ ... جناب محمدحسنخان! از آنجا که میدانم جنابتان به اینگونه اشیای بزرگان علاقه دارید و تاریخ را نیز ارج میگذارید، پیشکش شما! ... قدردان محبتتان هستم. پس دستخطی هم به یادگار مرقوم بفرمایید ... «یوم جمعه ذیالقعده سنه 1300 که موکب مسعود ناصرالدین شاه از مشهد مقدس مراجعت میفرمودند محمدحسنخان صنیعالدوله بهخانه ما آمدند و عینک مرحوم خلدآشیان رضوانمکان حاجی ابوی اعلیالله مقامه را که مدت 15سال مرحوم استعمال میفرمودند بهمحمدحسنخان صنیعالدوله هدیه کردم».
این که چرا فیلسوفی چون ملاهادی سبزواری معتقد بود به لحاظ فلسفی امکان نداشت «صورت جوهری از اصل ماهیت آن جدا شود و به گونهای عرضوارانه روی فیلم عکاسی ظاهر شود» و از همینروی نتیجه میگرفت که عکس گرفتن محال است، حاضر شده بود در نیمه نخست حکومت قاجار، از عینک که در فرهنگ آن دوره تجمل به شمار میآمد و اساسا استفاده از آن به تعدادی از رجال و فرنگبرگشتهها محدود میشد، بهره بگیرد، هنوز روشن نیست اما در میان طبقه روحانیت، موردهای ملاهادی و سیدجمالالدین در بهرهگیری از عینک در نیمه نخست حکومت قاجار، استثنا به شمار میآید. برخلاف ملاهادی سبزواری که در هیچیک از تصویرهای به جایمانده از وی، تصویری با عینک به چشم نمیخورد، سیدجمالالدین اسدآبادی را در برخی عکسها میتوان با عینک دید. شاید ارتباط فراوان سید با جامعه فرنگی و زندگی درازمدت در سرزمینهای دوره موجب شده بود، پذیرش «عینکی بودن»، آسانتر باشد.
عینک ملاهادی سبزواری حکایتی شیرین و ماجرایی شنیدنی دارد. این حکیم و فیلسوف مشهور اوایل قاجاریه، در زمره نخستین بهرهگیرندگان عینک در ایران است. پسرش آقا اسماعیل، پس از درگذشت او، عینک را به محمدحسن خان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه) هدیه داد. مشخص نیست چگونه اما این تقدیمی ارزشمند، به وسیله حاجحسین آقاملک، گنجینهدار مشهور و بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک رسید.
عینک ملاهادی سبزواری/ موجود در کتابخانه و موزه ملی ملک
عینکهای لالهزاری، فقط برای متجددان
جناب! عینک بدم خدمتتون؟ عینک خوب دارمها! عینک دسته طلا هم دوست داشته باشید میدم برای جنابتون بسازند ... عینک بزنید دنیا رو ببینید ... عینک بدم خدمتتون؟ آگهی منتشر شده روزنامه ایران به تاریخ
24 آذر 1302 خورشیدی نشان میدهد این ابزار تجدد به آرامی درحال باز کردن جایی برای خود در ایران بوده است. دیگر نکته جالب درباره این عینکفروشی، مکان قرارگرفتن آن است؛ خیابان لالهزار. این خیابان خاطرهانگیز اواخر دوران قاجار و سراسر پهلوی اول را میتوان مرکز تهران آن روزگار دانست؛ از بهترین سینماها و تئاترها گرفته تا هتلها و البته جاهایی خاص برای اهل دل! بعید هم نیست که این عینکفروشی برای جلب توجه شیفتگان لالهزار، مغازه خود را آنجا راه انداخته تا یکی از مظاهر فرنگیمآبی آن زمانه را بر دیدگان رهگذران این خیابان سرشناس بنشاند.
عکس/ از کتاب 230سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسیزبان
عینکی که شازده شاعر را از راه به در میبُرد!
«هر کس از خزانه برد چیزی/ گفتند مبر که این گناهست ... تعقیب نمودند و گرفتند/ دزد نگرفته پادشاهست». ایرج میرزا، این شازده قاجاری در بیشتر عکسهای به جایمانده با همین عینکی دیده میشود که بر چشم دارد. شاید این عینک اعجازی داشته که شاعر طناز ما را سر ذوق میآورده است. ایرج میرزا از آن دسته آدمهایی است که انگار تکلیفشان با خودشان معلوم نیست. آخر برادر من! تو که شازدهای و باید حافظ منافع بورژواها باشی، چرا؟ چرا برای کارگران و طبقات پاییندست شعر میگویی؟ اصلا این هیچ! تو که مشروطهخواه نیستی، چرا در نقد محمدعلی شاه سرودی؟ شاعر هم اینقدر متناقض؟ نکند همه اینها زیر سر این عینک است؟ نکند وقتی آن را برمیداری، به دنیای شازدگیات برمیگردی و هر وقت که بر چشم میگذاریاش، هوس روشنفکری و طنازی به سرت میزند؟ همین کارها را کردهای که در روزگار ما از کنار خیابانها و بساط این دستفروشها سردرآوردهای! اگر خط مستقیم را میگرفتی و سربهسر این و آن نمیگذاشتی، الان جایت روی ویترین زیبای کتابفروشیها بود، نه بساط کتابفروشهای کنار خیابان، آن هم با چاپ افست!
سید با سلیقه فرنگرفته!
سیدجمالالدین اسدآبادی در دو سفر تاریخیاش به ایران که هر دو به دعوت ناصرالدین شاه قاجار صورت گرفت، در خانهباغ امینالضرب در پاییندست باغ مشهور سردار (امروز، سهراهی امینحضور) اقامت کرد. رفتارش به گونهای بود که به روایت مخبرالسلطنه هدایت، حاج حسن امینالضرب میلیونر آن زمان تهران را شیفته خود کرد. از همینرو بود که برخی وسایل شخصی خود را به یادگار برای او گذاشت. سید جهانگرد، گویی به عینک علاقهای فراوان داشت. چرا؟ شاید به دلیل سفرهایی که به ممالک راقیه میکرد و آشناییاش با ترقی آن ممالک. همین که سه عینک از او در خانه امینالضرب به جای مانده، بهترین شاهد برای علاقه سیدجمال به این نشانه ترقی و فرنگیمآبی در آن روزگار است دیگر! خاندان امینالضرب بعدها این سه عینک یادگار سیدجمال را به موزه مجلس اهدا کردند. این سید فرنگرفته هم از حق نگذریم، صاحب سلیقه بوده. برای درک سلیقه او، همین بس که مدلهای گوناگون عینکهایش را تماشا کنی.
عینکهای سیدجمالالدین اسدآبادی/ موجود در گنجینه موزه مجلس شورای اسلامی
عینک یک آزادیخواهِ بر دار کشیده شده
چه تلخ است تماشای قامت رعنای میرزا علیآقا تبریزی (ثقهالاسلام تبریزی) و دیگر مشروطهخواهان آذربایجان که از طناب دار متجاوزان روس آویزان شدهاند ... آن تلخی اما امروز با تماشای عینک و دیگر وسیلههای شخصی این روحانی روشنفکر در خانه مشروطه تبریز شیرین میشود ...
عینک ثقهالاسلام تبریزی/ موجود در خانه مشروطه تبریز