جناب اسکویی! چگونه شد که پدرتان، در مازندران به عینکسازی روی آوردند؟
زندهیاد پدرم درسال 1299 خورشیدی در شهر اسکو به دنیا آمده بود. وی تعریف میکرد «در دبستان شاپور اسکو که تحصیل میکردم، روزی فرزند حاکم آذربایجان، ابوتراب مکرمی را دیدم که سوار بر اسب وارد محوطه دبستان شاپور شد تا از دبستان بازدید کند. او عینک به چهره داشت. من هیچگاه قیافه این پسر جوان را فراموش نمیکنم. نیم قرن بعد همان جوان را که مرد پختهای شده بود و مسئولیتی هم در سازمان اداری استان داشت دوباره دیدم، اما این بار در مغازه عینکسازی خودم و از آنجایی که عینک به چهره داشت، آن خاطره کودکی زنده شد». این خاطره نشان میدهد که در گذشتههای دورتر نیز عینک مورد استفاده بخشی از جامعه قرار میگرفت هرچند میان همگان رواج نیافته بود. حرفه اولیه پدرم خرازی بود. یکی از کالاهایی که معمولا در خرازیها در آن زمان ارایه میشد، عینک بود؛ چون خرازیها همه کالاها را دارند. در این میان اما بحث فنی عینک یکی از موضوعاتی است که باعث میشود خرازی نتواند عینکسازی دایر کند. این جرأت و ماجراجویی پدرم بود که موجب شد در کنار خرازی به ارایه عینک نیز اقدام کند. در آن زمان البته برخی ساعتسازها و ساعتفروشها نیز میتوانستند عینک بفروشند زیرا با کاربرد عدسی و عینک آشنایی داشتند.
کسانی که در مازندران تا آن زمان به عینک نیاز داشتند، چه میکردند؟
در دهههای آغازین دوره پهلوی دوم، آنچه در زمینه عینک در مازندران مطرح میشد، عینکهای دید نزدیک یا عینکهای ویژه آبمروارید بود. از آنجایی که در آن مقطع زمانی اجناس از تهران در شهرستانها توزیع میشد اگر هم احیانا کسی به عینک نیاز پیدا میکرد با مسافرتی به تهران آن را به دست میآورد. هر چند اساسا مسأله آبمروارید چون در کهنسالی رخ میداد، اقدامی جدی برای رفع آن صورت نمیگرفت. به این ترتیب استفاده از عینک با محدودیت خاص روبهرو بود. در آن روزگار تهران، شیراز و تبریز، تنها شهرهایی بودند که عینکسازی داشتند. تبریز چون دروازه ورود به اروپا بود، به این ترتیب در این شهر عینک یافت میشد. شیراز نیز نخستین شهر بزرگ از سمت خلیج فارس برای ورود به ایران بود. به همین دلیل هم است که ماجرای «داستان عینکم» نوشته رسول پرویزی در شیراز رخ میدهد.
این مسأله حتی در دهه 30 خورشیدی هم وجود داشت؟
بله دقیقا! این مسأله در دهه 30 خورشیدی هنوز وجود داشت. ما در آن زمان اصلا عینکسازی در منطقه مازندران نداشتیم؛ با وجودی که دههها بود بهرهگیری از عینک در جامعه ایران رواج یافته بود. اساسا میان عینک و سواد ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. از آنجایی که افراد برای تحصیلات و دستیابی به علوم بالاتر ناچار بودند به شهرهای بزرگتر مسافرت کنند، به همین دلیل تهیه عینک در شهرهای بزرگ ممکن بود.
گشایش نخستین عینکسازی در مازندران آیا با استقبال روبهرو شد؟
خیر! استقبالی چندان در آغاز صورت نگرفت. پدرم ابتدا کاری مشکل در معرفی عینکسازیاش داشت زیرا هنوز خیلیها به فایدههای عینک پی نبرده بودند. وی برای تبلیغ، عینکهایی کودکانه ساخت و آنها را در زمان عید نوروز به بچههای 5 و 6 ساله هدیه داد. این مسأله موجب شده بود هنگام عید، بچههای شهر به خانه ما میآمدند تا از پدر عینک عیدی بگیرند. البته زندهیاد پدرم یک شانس بزرگ آوردند که موجبات موفقیت و سپس شهرت وی را فراهم آورد. وجود کارخانجات نساجی مازندران در شهرهای قائمشهر و بهشهر و حریربافی در چالوس، موجب میشد کارگران شاغل پس از 40 سالگی به پیرچشمی دچار شوند. به همین دلیل به عینکسازی نیاز بود تا خواستههای این افراد را برآورده کند. بدین ترتیب، فرصتی مناسب برای پدر فراهم شد و در پی همین مسأله بود که با عمومیت یافتن عینک، در شهرهایی چون بابل و ساری نیز عینکسازی دایر شد. از سویی دیگر، کارگران صنایع نساجی هم که از عینکهای وی بهره گرفته بودند، در صورت داشتن بچههای مدرسهای که چشمانشان احیانا به عینک نیاز داشت، به ضرورت بهرهگیری از این ابزار مهم در زندگی بیشتر پی میبردند. در شهرهای کوچک و محروم از امکانات و نیز سواد اما چنین چیزی نبود.
و اینگونه شد که پدرتان با گشایش عینکسازیاش به شهرت رسید.
بله! مسأله عینکسازی پدرم در قائمشهر به اندازهای برای مردم تازگی و جذابیت داشت که به وی لقب «نور چشم» داده بودند. روزی فرماندار شهر برای تعمیر عینک خود به وی مراجعه میکند. عینک جزو وسایلی است که نمیتوان به وسیله پیشکار برای تعمیر فرستاد، صاحب عینک خود ناچار است برای تنظیمهای لازم به همراه عینک به عینکسازی مراجعه کند. فرماندار میپرسد «سید! علت چیست که مردم تو را نور چشم مینامند. مگر تو نور چشمی هستی؟! پدر پاسخ داده بود که اگر هم نورچشمی نبودم نورچشمی شدم! اما علت آنکه این لقب را به من دادهاند آن است که وقتی فردی به عینکسازی مراجعه میکند تا عینکی برایش ساخته شود، آن هم برای فردی که پس از مدتی تحمل کمبینایی به کمک عینک، نور به چشماش بازگشته است، بازگرداننده بینایی را چه باید نامید؟ از آنجایی که نور و روشنایی به وسیله عینک به چشمان میرسد به من نور چشم میگویند». پدرم بهعنوان نخستین عینکساز مازندران به ما سفارش میکرد که عینک واقعبینی خود را همیشه به همراه داشته باشید. عینکسازی در روزگار پدرم، شغلی جذاب بود. اگر به امامزاده سیدنظام قائمشهر بروید، واژگان عینک و عینکسازی را میتوانید بر دو سنگ قبر ببینید؛ یکی متعلق به زندهیاد پدرم که عبارت «بنیانگذار اولین عینکسازی در استان مازندران و قائم شهر» روی آن نقش بسته و دیگری، سنگ قبر دختر بزرگ وی، که به اقتضای شغل پدر، روی آن نوشته شده است: «فرزند سیدحسن عینکساز». شاید برای نخستین بار باشد که شغل یک پدر، روی سنگ قبر دختر در گذشتهاش درج میشود.
اگر موافق باشید از مازندران به تهران سفر کنیم! طبیعتا بهرهگیری از عینک در تهران بهعنوان پایتخت و سرآغاز بسیاری از دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی، باید بیشتر میبود.
در دهههای گذشته یکی از نشانههای افراد تحصیلکرده دستکم در تهران، داشتن عینک بود. یعنی اگر فردی عینک بر چشم داشت، معمولا این گمان پیش میآمد که باید تحصیلکرده باشد. جالب اینکه معمولا صنف تجار و بازرگانان و نیز نظامیان علاقهای چندان به بهرهگیری از عینک نداشتند زیرا اساسا به کارشان نمیآمد. بعدها اما این عینکهای خلبانی رواج یافت که نظامیها معمولا به چشم میزدند. عینکسازیهای زیادی در دهههای گذشته بهویژه دهههای 30 و 40 خورشیدی در خیابان ناصرخسرو تهران وجود داشت. وجود کتابفروشیها و انتشارات بزرگ و معتبر در این خیابان قدیمی موجب شده بود عینکسازیها هم در این محدوده فعالیت کنند. همچنین وجود گاراژهای مسافری در ناصرخسرو موجب میشد مسافرانی که صبح از شهرستانهای مختلف میآمدند، عینکهای خود را به آسانی تهیه کنند و بعدازظهر به شهر خود بازگردند. ازجمله آن عینکسازیها میتوانم به عینکسازی شمس (حاج اکبر شالچی) و عینکسازی عینکچیان (پدر حاج اکبر شالچی) اشاره کنم. خاطرهای جالب از عینکسازی شالچی که دقیقا روبهروی شمسالعماره بود و عینکهای استاد مطهری دارم.
خاطرهای از رفتوآمد استاد مطهری به عینکسازی به یادتان مانده است؟
وی از عینک گرد معمولی بهره میبرد؛ عینکهایی که معمولا مورد علاقه طلبههای علوم دینی و روحانیان در آن روزگار بود. گردی شیشههای این عینکها تقریبا به اندازه سکههای 500 تومانی امروز یا همان 2 تومانیهای آن زمان بود. استاد به عینکهایشان علاقهای فراوان داشت و بسیار به آنها توجه میکرد. آقای مطهری در اواخر دهه 30 و سپس تا سالهای 1342 و 1342، اگر اشتباه نکنم، در مدرسه مروی تدریس میکرد. زمانی که تدریس به پایان میرسید، وی با توجه به قرابتی که مسئول عینکسازی شمس داشت، معمولا به بهانه تعمیر یا تعویض عینک خود یا عینک برخی از بستگان و عزیزانشان و گاهی نیز بدون دلیل و صرفا برای دیدار با حاج اکبر شالچی به عینکسازی میآمد. در این دیدارها معمولا علی فرزند استاد، که اکنون نماینده مجلس است، نیز همراه وی بود. شاگردان عینکسازی ازجمله من و آقای حمید ثابتقدم که اکنون رئیس اتحادیه عینکسازان تهراناند، مسئولیت تعمیر عینک ایشان را برعهده داشتیم. در این فاصله، استاد در مغازه مینشست و چای مینوشید. پس از گفتوشنودهایی گاه مفصل، هنگامی که عینک استاد تعمیر یا تعویض میشد، وی با بدرقه ما، مسیر ناصرخسرو به سوی میدان توپخانه را در پیش میگرفت. در هفته دو سه بار میزبان استاد مطهری بودیم. پدر حاج اکبر، یعنی صاحب عینکسازی عینکچیان، در همان خیابان ناصرخسرو به سمت بازار، مغازه داشت. وی جزو نخستین عینکسازان تهران بود که بیشتر تهرانیهای قدیم، عینکهایشان را از او میخریدند. نکته جالب اینکه اعضای خانواده وی به این دلیل که هیچیک مشکل بینایی نداشتند، همواره گله داشتند که نمیتوانند از کالاهای مغازه پدر خود بهره بگیرند.