مهدی افروزمنش روزنامه نگار
شیراز شهر زیبایی است، شهر رودخانهها و شعر و بهارنارنجها، شهر تاریخ و ادب، مثل بانوی باوقاری که در جوار حافظ و سعدی شعر میخواند و لابهلای بادها قدم برمیدارد تا نگاهها خیره شود. اما روی دیگر این سکه گردشگرانه، شهریست که محمد میشناسد.
محمدهادی قانعی، 19 ساله که هر صبح با موتورش، از کنار باغ سعدی میگذرد و پی مسافر، اطراف بازارهای شهر میگردد. صورت استخوانی آفتابسوختهای دارد و لبهای کبود، که خودش آن را بهخاطر سالهای اعتیادش میداند. به سیاق شیرازیها، انتهای هر کلمهای را گرد میکند، ضمهای روی آن میگذارد و سعی میکند وزن درونی جملات را حفظ کند، البته که به گفته خودش، «این حرفزدن شیرازیهاست و نه بیشتر».
محمد، در کوچه پسکوچههای محله سعدیه شیراز بزرگ شده است، کوچههایی که ما به اسم کوچههای آشتیکنان میشناسیم. محله سعدیه در جوار آرامگاه سعدیست، روی سینهکش کوه و به همین خاطر معروف به «بَرآفتاب»، محله مثل هزارتوهای افسانهایست که هر لحظه احتمال گمشدن در آنها هست، با خانههای محقر آجری که در متراژهای کوچک کنار هم قرار گرفتهاند. بیشتر مردمانش هم با هرچه که داشتهاند و به هر شکلی که توانستهاند مصالح را روی هم گذاشتهاند تا خانهای ساخته باشند. فاضلابشان با لولههای پلیکا به کوچههای 3 تا 4 متری میریزد و بقالیاش، از مردم خواهش کرده است، بدهیهای خود را پرداخت کنند چون در غیراینصورت دیگر نسیه نمیدهد. محله ساختاری پلهای دارد، امکان تردد هیچ خودرویی در محله وجود ندارد، پس طبیعی است که اهالی به هر شکلی موتوری تهیه کنند تا شاید کمی از سختی طی کردن سربالاییهای تند محله را کم کنند. آخرین خانه محله، فقط چند صد متر با بالای کوه فاصله دارد و از آنجا بهسادگی میتوان بامهای محله برآفتاب را دید و البته منظرهای دور از آرامگاه شیخ اجل. محمد به شوخی میگوید: «سعدی با ما شوخی کرده که در آفرینش ز یک گوهریم، چون نیستیم». خودش را «دور شهری» میداند. دور شهریها همان حاشیهنشینهای شهر شیرازند که گفته میشود تعداد آنها به 40 میرسد. محلههایی که محمدها در آن زندگی میکنند یا آنطوری که رحیم در محله شیخعلیچوپان میگوید، «فقط زندهاند». محله شیخعلیچوپان، شیب تند و تیزی ندارد، بیشتر به یک دشت شبیه است اما آنجا هم یک «دور شهری» محسوب میشود. قریهای که زمانی منطقه خوش آب و هوایی بود که شیخعلی در آنجا به مراقبه و اندیشه مشغول بود و اسمش را هم از نیکیهای همین فرد میگیرد، اما رحیم درباره حال و روز آن در این روزها میگوید: «دیگه کمکم اینجا داره به تگزاس معروف میشه».
و یکی از ساکنانش خطاب به محله اینطور نوشته و به دیوارهای کاهگلی و آجری چسبانده است: «روی صحبتم با همه کسایی که تو شیخعلیچوپان زندگی میکنند؛ میخوام یک سوال بپرسم، آیا خسته نشدید از اینکه همهجا از شیخعلیچوپان به بدی یاد کردند و لقبهای ناجور مثل تگزاس و... بهش دادند؟ آیا بهتون برنخورد از اینکه بعضیوقتا فهمیدند بچه کجا هستید با تکبر برگردند بهتون بگند وای شیخعلیچوپان! چطور زندگی میکنید؟! خدا وکیل چند جا رفتید و روتون شده و با افتخار تونستید سرتون رو بالا بگیرید بگید شیخعلیچوپانی هستید؟! به نظرتون نباید به خودمون بیایم و برای محلمون کاری بکنیم؟ مگه اولین شعاری که تو مدرسه یاد دادند، شهرما خانهما نبود؟ حالا چی شده که ایقد ازش فاصله گرفتیم؟! محلمون تبدیل شده به یهجایی که فقط اسم بد ازش برده میشه؟». این نامه بخشی از برنامهای است که شهرداری شیراز بهمنظور ارتقای سطح زندگی محلات حاشیهنشین شهر اجرا کرده اما به نظر که تاثیری نداشته است، چراکه به گفته محمد، روز بهروز بهتعداد این محلات و جمعیتشان اضافه میشود. محمدرضا دیهیمی، عضو شورای شهر شیراز، این رشد را 16درصد اعلام میکند. به گفته او، «شاهد ساختوسازهای بیضابطه و بیبرنامه و تشکیل یک حاشیهنشینی خطرناک هستیم». سربالاییهای تند محله نفسمان را بریده است که میگوید «فقط برآفتاب و شیخعلی نیست، این شهرک کتسبس، محله کوزهگری، گرونی و چنارشیجان هم محلههای دور شهری هستند.
فرصتی برای دیدن همه این محلات نیست اما روی نقشه ویژگی منحصربهفرد شیراز در این زمینه مشخص میشود، بیشتر این محلات که به حاشیهنشینی معروف هستند، نه در حاشیه شهر که داخل شهرند. محلههای حاشیهنشین داخل شهر.
این محلات در شهر به محلات خطرناکی معروف هستند که به هیچوجه شبرو نیستند، یعنی به محض تاریکی هوا باید از آنها فاصله گرفت. این باور چنان قدرتمندی است که توصیه میشود، سعدی را هم در روز زیارت کرد اما حافظگردی در شب بهتر است.
پویا از اهالی شیراز به همراه همسرش در حافظیه میگوید: «بیشتر جرمها در آن منطقه اتفاق میافتد». او از تیراندازی در این محلات هم بهعنوان یک امر عادی یاد میکند. نکتهای که محمد هم آن را تأیید میکند اما میگوید: «اینطور نیست که همه محله خلافکار باشند اما خلافکاری هم هست». محمد، بهروز شپش و پژمانسیاه را نمونههایی میداند که همین چند وقت پیش در اطراف محله گردانده شدند و جرمشان تیراندازی و حمل و توزیع مواد و زورگیری بوده است. رحیم هم نمونههای مشابهی از شیخعلیچوپان دارد. او که دانشجوی مددکاری است، میگوید: «بالاخره فقر، ناامنی هم میآورد». البته عدهای هم خلاف این عقیده را دارند، ازجمله این افراد، نماینده سابق شیراز در مجلس است که یکی از دلایل رشد این حاشیهنشینیها را رویکردهای غلط سازمان میراثفرهنگی در صدور مجوز میداند. جعفر قادری میگوید: «متاسفانه سازمان میراث فرهنگی اجازه تغییر بافت و بهسازی را در مرکز شهر شیراز صادر نمیکند که این امر باعثشده اکثر کارگرهای مهاجر کشورهای اطراف و روستاییانی که تازه به شهر آمدهاند، به این منطقه هجوم بیاورند و مردم اصیل شیراز از مرکز شهر رانده شوند». آخرین خانه محله برآفتاب، روی کوه است، هدف یک پیادهروی طولانی که پای هیچ گردشگری قطعا به آن نخواهد رسید، چراکه از لابهلای کوچههای تنگ و تاریک محلهای میگذرد که در کل شهر شیراز به خطرناکی معروف است. از آن بالا، شهر بهخوبی مشخص است و بخشی از 450 هکتار منطقهای که در زبان مسئولان بافت فرسوده نامگذاری شده است اما بیشتر آن دراختیار گروههای هدف مبارزات نیروی انتظامی است. رحیم این بخشها را شیراز واقعی میداند، شیرازی که در کتابها و شعرها و عکسها نیست، اما واقعی است. محمد، موتورش را پارک میکند و کنار زمینی پر از تلهای سوختهشده چوب سیگاری میگیراند، زمین بجای مانده از خانهایست که در یکی از طرحهای مشترک نیروی انتظامی و شهرداری به دلیل فساد تخریب شد و بعدش پاتوق معتادان و خیابانخوابها یا بچههای محل در سرمای شبهای کوهستانی که آتشی روشن کنند و دور هم باشند. همه اهالی با سلام و علیک از کنار هم رد میشوند. درست مثل قریه سابق شیخعلیچوپان که رحیم در کوچهها و گذرگاههای تنگ و باریکش با همه سلام و خداحافظی میکند و چادر را کنار میزند تا وارد خانهای شویم. خانه یکی از اهالی که پدر در یک حادثه کارگاهی از بین رفت و مادر ماند و سه پسر که یکیشان به جرم دزدی در زندان است. بز لاغراندامی به میخی بسته شده است و جلویش چند تکه کاغذ و کمی سبزی. نامش را نمیگوید اما دل پری از روزگار دارد. زیر پوست شیراز، پر از قصه این آدمهاست، آلونکنشینیهای حقیری که در اسطوره زیبایی شیراز گم شدهاند و فقط دورادور توریستهای چشم آبی را با حسرت نگاه میکنند. سهم این شیرازیها از شیرازی که ما میشناسیم بهاندازه بدنامی محلههایشان است. دورشهریهایی که میگویند، در 40 نقطه پراکندهاند و جمعیتشان روز بهروز اضافه میشود.