شماره ۵۶۵ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۲۷ ارديبهشت
صفحه را ببند
يك حمله گاز انبري ديگر

سعید  اصغرزاده

بچه‌های روزنامه از روزی که بچه‌های‌کار به روزنامه آمده‌اند، دلشان رفته است پی آنها. باز آخر هفته که می‌شود بلند می‌شوند و می‌روند خانه‌مهر سرآسیاب و با یک دنیا انرژی بازمی‌گردند. نشاط کودکان، آنان را به‌وجد می‌آورد. اما این‌بار خشمگین و ناراحت و گریان از آن‌جا بازگشتند. مواردی را بیان می‌کردند و می‌گفتند که ننویسی یک وقت. یک وقت می‌آیند یک گونی روی سر بدبخت 10 ساله می‌کشند و غیبش می‌کنند. یک وقت می‌آیی و کار را بدتر از آنچه هست می‌کنی. یک وقت...
و نمی‌دانم وظیفه روزنامه‌نگار چیست؟ آیا هر داوطلب‌شدنی و هر اطلاعاتی را رساندن خوب است یا خیر؟ آیا باید بنویسم یا ننویسم؟ اصلا بگذارید ماجرا را از اول بگویم و در لابه‌لای ماجرا، ماجرای اصلی را بگنجانم تا یک‌وقت آن کودکی که زیرش گرفتند را دوباره زیر نگیرند و...
بچه‌های‌کار، کمک‌خرج خانواده‌هایشان هستند. برایشان کارهای زیادی نیست. دولت هم که برایشان کاری نمی‌کند. نهادهای موازی هم که خیرش را ببینند. می‌ماند برخی کارگاه‌های خصوصی. از همین بچه‌های آشنا شده با ما، تک و توکی می‌روند مثلا به کارگاه شیشه‌گری، با ماهی 90‌هزارتومان. یک لحظه تاخیر، یک روز غیبت یا شکستن یک شیشه، معادل است با یک‌هفته بی‌حقوقی، معادل است با اخراج، معادل است با...
برای همین است که بچه‌ها راضی‌ترند تا  نان‌خشکی باشند و سرشان درون سطل‌های زباله باشد و گل بفروشند و سرچهاررا‌ه‌ها ببینیدشان و بگویید عجب پدر و مادرهای بی‌فکری داشته‌اند که به عوض این‌که آنها را بگذارند تا صناعتی بیاموزند، رهایشان کرده‌اند به امان خدا! ... اما آیا این‌کارها را واقعا نباید بکنند؟ شهرداری چه می‌کند؟ بهزیستی؟ وزارت‌کار! رفاه! امور اجتماعی! یا هرکسی؟
بچه‌های‌کار را آنها که اسمش را نبر هستند، با ماشین در خیابان می‌گیرند. از ماشین پیاده می‌شوند و دنبالشان می‌کنند. می‌دوند و آنها یا غافلگیر می‌شوند یا می‌دوند... یا با ماشین دنبالشان می‌کنند. یا... بعدش فکر می‌کنید که چه‌کار می‌کنند؟ هیچی آنها را با تشر نگه می‌دارند و می‌برند یک جایی تا خانواده کودکان بیایند و جریمه بدهند. هر کودک در مقابل جریمه آزاد می‌شود تا باز یکبار دیگر دم به تله بدهد و جریمه‌ای دیگر. جریمه پشت جریمه... آن‌وقت بگویید هیچ مسئولی برای کودکان‌کار و خیابان گام مثبتی برنمی‌دارد! تازه این کودکان مانند چاه نفت شده‌اند و منبع درآمد!
لابد می‌پرسید که اگر خانواده دیرتر بروند تا کودک خود را وارهانند، چه می‌شود؟ هیچی! بچه‌ها بعد از آزادی، یک‌هفته به استراحت احتیاج دارند چون نهاد مزبور از بچه‌ها بیگاری می‌کشد. آن وقت بچه‌های جریمه داده تا یک‌هفته باید استراحت کنند. کف زمین و شستن دستشویی و هرچه که اسمش را بخواهی بگذاری! آنها باید بفهمند که کار یعنی چه؟ گلفروشی هم شد کار؟ برو و کف دستشویی را بساب تا بفهمی برای این زندگی چقدر باید تلاش کنی!
بگذریم! حالا بیاید و یکی از بچه‌ها زرنگ باشد و نتوانند بگیرندش تا جریمه بستانند و بدینوسیله معضل بچه‌های‌کار را حل کنند! آن‌وقت چه می‌شود؟ بچه زرنگ می‌دود و در می‌رود؟ آنها هم می‌ایستند و فقط نگاه می‌کنند؟ هر بچه که فرار کند، چند ریال ضرر است؟ ریال یا تومان؟ این‌طوری که نمی‌شود؟ چه باید کرد؟ یک حمله گازانبری دیگر چطور است؟
هیچی! با ماشین تخت‌گاز می‌گیرند دنبالش و اگر به او اصابت کرد این ماشین زبان‌نفهم چه؟... هیچی! گاز را می‌گیرند و می‌روند و شتر دیدی، ندیدی! بله! کودک‌کار ما خیلی زرنگ بود که توانست در برود. اما ماشین از او زرنگ‌تر بود که به او برخورد و سرش را کج کرد و رفت و حالا ما با یک کودک با پای شکسته مواجه هستیم که باید علاوه‌بر هزینه‌های درمان و مداوا، مدت‌ها از چرخه‌کار دور باشد. عجب فرمولی! دست مریزاد... پاسخگو اما کیست؟ لابد می‌پرسید این چه سوال احمقانه‌ای است؟
نمی‌دانم چرا این بچه‌ها و این مراکز، دارای بخش‌های حقوقی نیستند. اصولا یکی از چرخه‌های کار داوطلبی، باید با چرخ حقوقی بگردد. چه بسیار خشونت‌ها و چه بسیار مشکلاتی که با مشاوره‌های حقوقی و پیگیری‌های حقوقی باید توامان شود. همین طفل را باید بترسند از این‌که بروند و بگویند جناب فلانی آخر چرا باید او برود زیر ماشین....و تازه این یکی را ما دیدیم و ما خبردار شدیم و می‌دانیم که هیچ‌گاه پرونده‌ای برای این پای شکسته در هیچ مرجع و ملجایی شکل نخواهد گرفت!
دلم نمی‌آید که نگویم بچه‌های‌کار محله سرآسیاب درون مهرخانه‌شان یک درخت آرزو‌ها دارند که آرزوهایشان را می‌نویسند و به آن آویزان می‌کنند! فکرش را بکنید آرزوهای آنان چه می‌تواند باشد؟
- خدایا یک شناسنامه
- یک تشک نو
- یک کار با دفترچه بیمه
- ...
نمی‌خواهم کسی را متهم کنم. اسمی از هیچ‌کس نیاوردم. اما یک وکیل داوطلب شود و برود پی این موضوع. خدا را خوش نمی‌آید که هر بلایی که خواستیم سر این کودکان بیاوریم. یک سمن حقوقی بیاید و مطالبات حقوقی سایر سمن‌ها را پیگیری کند. یکی بیاید داوطلب شود تا کودکانمان بزرگ نشده‌اند! تا کودکان بزرگ شده‌مان با غیظ پشت ماشین ننشینند و پی کودکان بزرگ‌نشده، گاز را بگیرند و...
من هم از دنیای بی‌کودک می‌ترسم...


تعداد بازدید :  241