شماره ۵۶۵ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۲۷ ارديبهشت
صفحه را ببند
عار بادا جهانیان را، عار

شروين وكيلي  جامعه‌شناس

کجا سر برآریم از این عار و ننگ
که با او به صلحیم و با حق به جنگ
1- ‌هزار و صد و شصت و پنج ‌سال از آن پنجشنبه‌روزی، می‌گذرد که بابک خرمدین را در برابر خلیفه‌ عباسی زنده‌زنده مُثله ‌کردند. پهلوان ایرانی در آخرین دقایق عمر خویش، دست به کاری نمایان زد که در تاریخ و داستان‌ها بارها روایت شده و بزرگداشت نامش را تضمین کرده است. بابک، وقتی یکی از دستانش را از بدنش جدا کردند، دستش را در خون خود خیس کرد و به چهره کشید و وقتی خلیفه از او پرسید که چرا چنین کرده، گفت: «رنگ روی مردمان از خونشان باشد و چون خون برود، رنگ زرد گردد، پس چهره خونین کردم که عارم آمد از آیندگان که به اشتباه بگویند در دم مرگ از ترس رخش زرد شد». آنچه که بابک را به این حرکت دیدنی وادار کرد، حسی بود به نام «عار»، که گویا دیرزمانی است از یادها رفته است.
تاریخ ایران، همچون تاریخ تمام تمدن‌های دیرپای دیگر، منظومه‌ای‌ست پرمعنا که از انباشت زندگینامه‌های بیشمار انسان «متمایز» و «ویژه» تشکیل یافته است. انسان‌هایی که از زمینه‌ تخت و هموار هنجارهای اجتماعی پیرامون خویش سر بیرون کشیدند، دست به‌کارهایی بزرگ فرا بردند و بسته به توانمندی خویش و سازگاری بخت، پیروز یا ناکام گشتند. در این میان، برخی به خاطر آنچه که کردند نام‌آور شدند و برخی به سبب آنچه که نکردند. راهنمای آنان که کردارهایی بزرگ را به انجام رساندند، خواست و آرمانی بزرگ و مهار‌کننده آنان که از اشتباه‌هایی بزرگ سر باز زدند، عار بود.
2- عار، شاید مشتقی از شرم باشد. عار داشتن از کاری، بدان‌معناست که فرد حد و مرزی برای شایست و ناشایست خویش قایل است و بکن و مکن‌هایی را می‌فهمد و بدان عمل می‌کند.
عار داشتن از انجام کاری، بدان‌معناست که رفتاری در دامنه‌ انتخاب‌های فرد قرار می‌گیرد که از نظر او ناشایست و ناپسند دانسته می‌شود. شاید نه لزوما بدان‌دلیل که این رفتار امری غیراخلاقی یا غیرمجاز است، بلکه بدان‌خاطر که فرد، ارتکاب آن کردار را از خویش دور می‌داند و دست یازیدن بدان را مایه‌‌کوچکی و فرومایگی خویش می‌پندارد. به این ترتیب، بابکی که از زرد شدن چهره‌اش هنگام مرگ عار داشت، در برابر امری طبیعی و عادی مقاومت می‌کرد که بخش بزرگی از همگان همواره هنگام مردن به تکرارش مشغولند.
عار، ناهمخوانی میان یک گزینه‌ رفتاری است، با خودانگاره‌‌ای که من از خویشتن در ذهن دارد. منی که از انجام کاری عار دارد، سوژه‌ای انتخابگر است که تصمیم می‌گیرد گزینه‌هایی را به‌دلیل «پست» بودنشان نادیده انگارد. عار، از جنس رعایت قوانین و هنجارهای مرسوم اجتماعی نیست، که کسی که چنین می‌کند معمولا براساس وجدان و برحسب وظیفه چنین می‌کند و نه برمبنای عار. همچنین جنس آن با پرهیز از چیزی به‌خاطر ترس و اجبار نیز متفاوت است که آدمیان معمولا به طمع پاداشی یا پیشگیری از عذابی چنین می‌کنند و عار را در این میان جایی نیست.
از این‌روست که انتخاب‌های اجباری، یا جبرهای فارغ از انتخاب در دایره‌ تعریف عار نمی‌گنجند. سرنوشت شوم لطفعلی‌خان زند را کسی مایه‌ سرشکستگی او نمی‌داند و هیچ‌کس نیست که حلاج را به‌خاطر رنجه‌شدن به هنگام مرگ بی‌عار بداند.
عار اما، به ادراکاتی که به خودانگاره مربوط می‌شوند و ارزیابی خویشتن از خویش را تنظیم می‌کنند، ارتباط دارد. چندان که کسانی را که خویشتن را پست می‌دانند و از ارتکاب هیچ عمل نادرستی رویگردان نیستند، بی‌عار می‌خوانند. بر این اساس، عار داشتن، از سویی به حفظ سیادت نفس و کرامت تصویر خویشتن از خود بازمی‌گردد و از سوی دیگر، معمولا با چشم‌پوشی از لذت‌هایی، یا پذیرش رنج‌هایی همراه است که این تصویر را مخدوش توانند کرد.
3- همان‌طور که آرمان‌های عالی و خواست‌های بزرگ برانگیزاننده‌ کردارهای بزرگ و درخشان است، عار نیز مهار‌کننده اصلی کردارهای پست و ناشایست است. آنچه مردمان را بزرگ می‌سازد و ایشان را به آفرینندگان تاریخ- و نه چرخ‌دنده‌های پیش‌برنده‌ آن- تبدیل می‌کند، آنچه است که می‌کنند و آنچه که نمی‌کنند، و این خواست و عار است که این دو را مرزبندی می‌کند.
عار، از خودانگاره‌ای ارجمند و شایسته از خویش برمی‌خیزد. تا من تصویری دلپسند و خوشایند از خویشتن در ذهن نداشته باشد، دلمشغولِ خدشه‌دار شدنش نخواهد بود. ارجی که من برای خویشتن قایل است، خمیرمایه‌ آن چیزهایی است که از آن عار دارد. خودانگاره و روایتی که من از گذشته‌ خویشتن دارد و نمایشنامه و داستانی که برای آینده‌ خویش طرح‌ریزی کرده است، زمینه‌ای هستند که این ارج و شایستگی در دل آن صورتبندی می‌شود و خاکی است که ریشه‌های عار در آن پا می‌گیرند. روایتی که من از تاریخِ من در دل دارد، تعیین‌کننده مرز کردارهای نکردنی است، چنان که چشم‌انداز من برای آینده، کردارهای بعدی‌اش را مشخص می‌کند. از این‌رو، خواست و آرمان رو به آینده دارند، درحالی‌که عار از گذشته و تاریخچه‌ زندگی فرد و تاریخی که هویتش را برمی‌سازد، تغذیه می‌کند. این چشم‌انداز از گذشته و آن چشمداشت از آینده هستند که در لحظه‌ اکنون به هم گره می‌خورند و انتخاب کرداری ویژه را ممکن می‌سازند. شرایط تن دادن و تن در ندادن به چیزها و شرایط، دستاورد این پیوند عار و خواست است.
4- عار از تاریخ برمی‌خیزد و به همین دلیل هم آن‌کس که تاریخی ندارد، بی‌عار است. ایرانیان، در درازای تاریخ پهن دامنه‌ خویش، اشکالی بسیار متنوع از صورتبندی اجتماعی عار را تجربه کرده‌اند. در زمان‌های دوردست، در آن هنگام که ایرانیان درقالب تمدنی پارسی متحد شده بودند و بر گیتی فرمان می‌راندند، از دروغ گفتن و گریختن از برابر دشمنان عار داشتند. بعدها، که طعم تلخ شکست از مقدونیان را چشیدند و زیرک‌تر و منعطف‌تر شدند، از بدخواهی و آزردن طبیعت عار داشتند. عار ایشان، اما، گام به گام با پیشروی در تاریخ و با انباشته شدن ضرورت‌هایی که مرزهای این نکردنی‌ها و مباداها را سست‌تر و سست‌تر می‌کرد، عقب‌نشینی کرد. چندان که شاید امروزه مهم‌ترین تمایز ایرانیان را با اجداد سرافرازشان، بتوان در فقرِ عارِ ایشان دانست. به قول عطار:
عار بادا جهانیان را عار
از دو سه ماده ابله طرار
شکلک زهدان ولی ز درون    
لیس فی الدار سدی دیار
به دو پول سیاه بتوان یافت
زین چنین خربطان دو سه خروار
فراموش کردن تاریخ، عارضه‌ای‌ست که به سستی عار و شعف شرم منتهی می‌شود و چه‌بسا که عار داشتن از کاری و شرم کردن از جور خاصی بودن است که ارجمندی و ارزش مردمی را و کسی را محک‌زند. امروز، اگر بی‌عار شده‌ایم، از آن‌روست که تاریخ خویشتن را گم کرده‌ایم.
اما تاریخ بازخواندنی است و بازساختنی، که شاید درنهایت تاریخی چیزی جز بازخوانی و بازتفسیر مداوم گذشته در اکنونی مستمر و همیشگی نباشد. به این ترتیب، تاریخی که هویت ما را و تاریخچه‌ای که ماهیت مرا برمی‌سازد، روایت‌هایی هستند که می‌توان آنان را بازآفرید و عار نیز چنین است.
رستی ز عالم اما، از خویشتن نرستی
عار است هستی تو، واین عار تا به گردن
عیاروار کم نِه تو دام و حیله کم کن
ماندند چون سگ اندر مردار تا به گردن
 دامی است طرفه‌تر زاین کز وی فتاده بینی                                     بی‌عقل تا به کعب و هشیار تا به گردن

 


تعداد بازدید :  349