در ابتدا بفرمایید آیا شما قایل به تقسیمبندی روشنفکری به شاخههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... هستید؟
نه به صورت قاطع ولی این وجهبندی و تقسیمبندی درخصوص پدیدههای جامعهشناسی، مورد توجه اکثر جامعهشناسان هست و آن را رعایت میکنند، ولی اشتداد آن مورد بحث است و به همین دلیل هم شاید نتوانیم به آن صورت جدی بگوییم روشنفکری اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ... داریم. شاید خیلی مورد پذیرش نباشد و این بحث در حوزه ایدئولوژیشناسی و تفکرشناسی مورد استناد نیست و نمیتواند چه در جامعهشناسی شناخت و چه در جامعهشناسی سیاسی به عمل آید اما این واقعیت دارد که روشنفکری کلی که در جامعه وجود دارد، به دلایل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شکل گرفته است و این موارد وقتی وارد بخشهای گوناگون جامعه میشود، در مولفههای گوناگونی که از آن نام بردم جای میگیرد، جایگیری در این مقولات است که باعث میشود عنوان روشنفکری کمی خاص شود. برای مثال یک روشنفکر فرهنگی کسی است که بیشتر با مسائل فرهنگی برخورد دارد. چه در حوزه دینی مانند دکتر شریعتی و آقای مطهری و چه در حوزههای دیگر. به همین دلیل وقتی یک روشنفکر، روشنفکری میکند و درواقع مولفههای روشنگری را رعایت میکند، وقتی وارد حوزه اقتصاد هم میشود، شکل دیگری به خود میگیرد یا در حوزه مسائل اجتماعی- سیاسی هم به همین منوال. اما این فرمبندی اصولی و ماهوی نیست و روشنفکری، روشنفکری است. او باید انتقادی فکر کند، ریشههای مسائل گوناگون را دریابد و به مردم نشان دهد، بتواند متقن و علمی کار کند. با خرافات و اندیشه ضدعقلانی مبارزه کند و ... این امر باید در میان تمام روشنفکران یکسان باشد هرچند میشود که حوزههای عملکردشان گوناگون شود. نمونه واضح این امر هم بحث مقولات و اعتبارات علامه طباطبایی است. ایشان وقتی این بحث را مطرح میکند، اعتبارات را امری کلی میداند که بحث فرهنگی است و چون پهنههای فرهنگی گوناگون نیز در جهان وجود دارد، افراد مختلف ممکن است چیزهایی را معتبر بدانند که دیگران معتبر نمیدانند. این را اگر به یک اقتصاددان بگوییم قبول نخواهد کرد و میگوید مناسبات اقتصادی در همه جای دنیا یک رویه دارد.
این پرسش به این دلیل مطرح میشود که برخی این ادعا را دارند که روشنفکران ایرانی برخلاف همتایان غربی خود، پیش از آنکه نگاهی اجتماعی داشته باشند، روشنفکرانی سیاسی محسوب میشوند. شما با این امر موافقید؟
این فکر غلط نیست اما نباید خیلی به آن عمومیت داد. در سخنان پیشم بر این نکته تأکید داشتم که در ایران ما شاهد 2500سال حاکمیت حکومتهای خودکامه بودهایم و این امر ادامه داشته است و درنهایت باعث شده تا اکثر گرایشات در ایران در حوزه ادبیات، شعر، فلسفه و ... خواه ناخواه با نگاهی سیاسی وارد عمل شوند. فلاسفه و شعرای ما نیز هرگاه نگاهی انتقادی دارند، علیه جابریت موجود است و در نتیجه در جامعهای که این جابریت نباشد، نگاه سیاسی به همه چیز هم کمتر است.
به این ترتیب حرکت روشنفکر اجتماعی ما نیز از وادی سیاست میگذرد ...
دقیقا. بهخصوص پس از دوران مشروطیت که میخواستیم دنیای جدیدی را تجربه کنیم و از فضای گذشته به صورت کلی خارج شویم، بافتهای زندگی به صورت کلی به سمت سیاسی شدن گرایش پیدا کرد. این امر هم در روشنفکران چپ مانند دکتر ارانی و حزب توده و هم در راست و متفکران دینی به سمت تفکر سیاسی گرایش پیدا کرد و به ندرت ما امثال شریعتی و مطهری را میبینیم که در کنار نگاه سیاسی خود، جنبه فرهنگی هم پیدا کردهاند.
درحقیقت مشکل همینجاست. سبقه نگاه سیاسی روشنفکران، عنصر قالب شده و از طرفی درحال حاضر نیز ما شاهد حضور این نگاه و عدم حضور روشنفکران اجتماعی و فرهنگی هستیم. این مشکل را باید صرفا در جریان روشنفکری جست؟
خیر. کل مناسبات است که اثرگذار است. ما نتوانستیم انتقادگرایی را آنطور كه بايد در این مملکت حاکم کنیم. این امر محصول اصلی انقلابهای بزرگ است. اما به اینجا وارد نشد. من زمانی سالها پیش بر این امر تأکید کردم، اما بسیاری بر آن حرف شوریدند و این موارد را جزو معایب بشریت برشمردند. آنچه من عدم وجودش را برشمردم، به دلیل ضعف فردی و حاکمیتی نیست بلکه مشکلی اساسی و ریشهای است. وقتی جلوی انتقادگرایی به معنای عمیق کلمه گرفته میشود، برای کسب منافع شخصی، افراد انواع برخوردهای ناشایست را انجام میدهند و میشود آنچه میبینیم.
اما ضعف روشنفکری اجتماعی، ضعفی است که خصوصا در جامعه کنونی ایران بسیار قابل مشاهده است. هرچند نباید و نمیتوان مناسبات سیاسی را از جامعه جدا فرض کرد، اما با این ضعف چه باید کرد؟
این ضعف بسیار عیان است. مناسبات اجتماعی باید برای مردم روشن شوند، مردم باید و باید که نگاه روشنی نسبت به مسائل اجتماعی پیدا کنند و این امر در وهله نخست کار جامعهشناسان است. اگر این راست است که مناسبات اجتماعی در علم جامعهشناسی، مشخصتر از هر علم دیگری عیان میشود، پس بنابراین همین علم و دست اندرکارانش باید برای روشنگری وارد عمل شوند. از زمان دکتر غلامحسین صدیقی یعنی 65سال پیش، این همه تحولات عظیم در جامعه ما رخ داده است. اما جامعهشناسان ساکت بودهاند. اگر این اتفاقات در اروپا افتاده بود ما با چنان موضعگیریها، مقالات، پایاننامههای علمی و ... مواجه میشدیم که تحولی عظیم را شکل میداد اما حتی به شکل جدی شاهد تعداد اندک آن هم در ایران نبودیم. درنتیجه این خاموشی در جامعهشناسی ادامه یافت. شاید عدم وجود جرأت است یا وجود ملاحظاتی که این اجازه را سلب کرده اما درنتیجه ما همواره شاهد واکنش خاصی نبودهایم و درنتیجه بسیاری از حرفها به صورت خصوصی و در جلساتی نهانی برگزار میشود و این با رسم اصیل روشنفکری مغایر است.
شکاف میان روشنفکران و مردم، شکاف عمیقی است. اما این شکاف وقتی که روشنفکر در کسوت روشنفکر اجتماعی وارد میشود، بیشتر است. تا جاییکه برای مثال سخنان دکتر یوسف اباذری که به انتقاد اجتماعی از عملکرد عدهای از مردم دست میزند، تحمل نمیشود و از سویی مقابله هم با آن صورت میگیرد. این شکاف را چگونه میتوان کم کرد؟
توده مردم از قشر روشنفکر جدا مانده است و این امر هم تازگی ندارد. این دو طبقه شدن از زمان هخامنشیان بوده و همینطور هم ادامه پیدا کرده است. قشر روشنفکر و فرهنگی هم همواره مورد هجمه واقع شده است. بهخصوص آن دسته که حرفی برای گفتن دارند، نقد میکنند و مناسبات زندگی اجتماعی دغدغه آنهاست. چرایی این امر هم نیازمند تفحص گسترده است. این شکاف در بسیاری از کشورهای دیگر هم وجود دارد. مردم چیزی میگویند و جامعهشناس و به تعبیری روشنفکر چیز دیگر و همین تفاوت هم باعث میشود نتوانند یکدیگر را تحمل کنند. این تاحدی به بیگانگی دانش جامعهشناسی با جامعه نیز بازمیگردد. اما درنهایت برداشتن این شکاف کاری طولانیمدت است، اینکه بتوان این امر را نهادینه کرد و مردم سخن روشنفکر اجتماعی را بپذیرند و به آن توجه کنند، خود امری است بس دشوار. چرا که این شکاف، شکافی تاریخی است.