شماره ۵۶۳ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۲۳ ارديبهشت
صفحه را ببند
تفسیر مثنوی- بخش دهم رابطه انسان با خدا- آثار ایمان در مثنوی
مؤمنان به مثابه یک نفس واحده

بخشعلی قنبری هیأت علمی دانشگاه آزاد

یکی دیگر از آثار ایمان از نگاه مولانا، «اتحاد روحی» است. این موضوع بسیار مهمی است. امروز که در جهان اسلام، جنگ رخ داده، معلوم می‌شود که یک طرف این قضیه، مومن نیستند؛ وگرنه جنگی رخ نمی‌داد؛
جان گرگان و سگان هر یک جداست
 متحد جان‌های شیران خداست
می‌گوید هرجا اتحادی است، ایمان آنجاست و هرجا که افتراق و جدایی و دعوا و کینه است، جهنم آنجاست.
جمع گفتم جان‌هاشان من به اسم
 کان یکی جان، صد بود نسبت به جسم
مولوی حتی براساس آیه قرآن، استنباط می‌کند و می‌گوید:
چون نماند خانه‌ها را قاعده
مومنان مانند نفس واحده
اثر آخری که مولانا در مورد ایمان بیان می‌کند، این است که ابتلا به سختی‌ها، از ایمان مومن چیزی کم نمی‌کنند؛ بلکه مومنان، به واسطه ایمانشان، سختی‌ها را کم می‌کنند:  
مومن آن باشد که اندر جزر و مد/ کافر از ایمان او حسرت خورد اما درباره معرفت‌شناسی ایمان، دو نکته مهم وجود دارد. اول این‌که جلال‌الدین معتقد است که ایمان، دارای مراتب است؛ یعنی دارای تشکیک و کمی و زیادی است. هر مومنی، مرتبه‌ای از ایمان را منعکس می‌کند. یعنی همه مومنان واجد یک نوع یا یک اندازه ایمان نیستند. به این معنا است که مولوی می‌گوید ایمان، مشکک است، نه متواطی:  
مومنان معدود، لیک ایمان یکی
 جسمشان معدود، لیکن جان یکی
می‌گوید ایمان یکی است؛ منتهی افراد، به تناسب جایگاه وجودی‌شان، از این ایمان، فهم‌هایی دارند. یعنی به تناسب آدمیان، ایمان، مشکک است؛ نه به واسطه خود ایمان.
نکته دوم، تفاوت قایل شدن میان ایمان حقیقی و ایمان ظاهری است. مولانا در این‌جا می‌خواهد بگوید که با چه اسبابی ما می‌توانیم تشخیص بدهیم که دیگران مومن‌اند و به چه وسیله می‌توانیم تشخیص دهیم که ما مومن هستیم و با چه ابزاری می‌توانیم تشخیص دهیم که نقص ایمان ما کجاست. مولانا این مطلب را با داستانی بیان می‌کند که خلاصه آن را خدمت خوانندگان عرض می‌کنم.
مولوی می‌گوید که در زمان بایزید، یک فرد زرتشتی وجود داشت. آن مرد زرتشتی با بایزید مواجه می‌شود و مومن می‌شود:  
بود گبری در زمان بایزید گفت او را یک مسلمان سعید
که چه باشد گر تو اسلام آوری تا بیابی صد نجات و سروری
گفت این ایمان اگر هست ‌ای مرید
آن‌که دارد شیخ عالم بایزید
من ندارم طاقت آن تاب آن
 که آن فزون آمد ز کوشش‌های جان
اینجا اشاره می‌کند که چون ایمان مومنان، مراتب دارد، ممکن است که ما ایمان کسی را ببینیم و تاب تحمل آن را نداشته باشیم.
دارم ایمان کان ز جمله برترست
 بس لطیف و با فروغ و با فرست
مومنِ ایمانِ اویم در نهان
 گرچه مهرم هست محکم بر دهان
لذا مولوی در این‌جا اشاره بر این نکته دارد که ایمان، لزوما «بیانی» نیست. ایمان امری درونی است که آثار آن در عمل انسان ظاهر می‌شود. بنابراین، در این‌جا اشاره می‌کند که در بعضی‌اوقات، برخی افراد، از ایمان، تنها اسم آن را واجد هستند. این سخن مولوی، دقیقا ترجمان داستانی از قرآن است که می‌گوید دسته‌ای از مسلمانان در عهد نخستین اسلام، پیش پیغمبر آمدند و گفتند یا رسول‌الله، ما به تو ایمان آوردیم. آیه نازل شد که ‌ای‌پیغمبر، به اینها بگو که بگویند ما اسلام آوردیم، نه ایمان. چراکه اسلام، صورت ظاهری ایمان است. ایمان، امری درونی است که آثار بیرونی دارد.


تعداد بازدید :  788