شماره ۵۶۱ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۲۱ ارديبهشت
صفحه را ببند
برادر، خاطرت هست؟!

احمدرضا  کاظمی طنزنویس

[email protected]

اگر یادتان باشد (که من سیبیلم را می‌زنم اگر یادتان باشد)، در اولین طنزی که توی این ستون نوشتم تأکید کردم که از سطح فوقانی روزنامه (سردبیر) به سطح میانی (مسئول صفحه) تأکید شده است که به سطح تحتانی (بنده) تأکید کنید که این یک روز در هفته را سیاسی ننویس و به مسائل اجتماعی بپرداز. الان‌ هم بنده می‌خواهم تأکید کنم که جان جفت ‌بچه‌های نداشته‌ام آنچه خواهید خواند سیاسی نیست و صرفا به گسترش «آلزایمر» در جامعه اشاره دارد! البته این آلزایمر از آن نوعی که شما کنترل‌تان را از دست می‌دهید و ایزی‌لایف‌لازم می‌شوید؛ نیست بلکه نوعی بیماری رفتاری‌ است که حساسیت شما را نسبت به پیرامون‌تان در حد یک «آمیب تک‌سلولی» پایین می‌آورد و از شما به‌ جای «شهروند» یک «سیب‌زمینی انتخاباتی» و یک «درخت متحرک»می‌سازد! البته با حافظه تاریخی‌ ضعیف و محدودمان که گنجایشش در حد یک فلاپی‌دیسکِ منسوخ شده هم نیست؛ کاری ندارم. موضوع آنقدر‌ها هم قدیمی نشده که مربوط به حافظه بلندمدت بشود! اگر به خاطر داشته باشید (که من اسمم را عوض می‌کنم و می‌گذارم «فاطماگل» اگر به خاطر داشته باشید!) کمتر از یک‌سال پیش در اصفهان یک از خدا بیخبری پیدا شد که اسید می‌پاچید به سر و صورت مردم. آن اوایل که خبر داغ بود عده‌ای‌ از ما برای مدتی «تک‌سلولی» بودن را کنار گذاشتیم و حتی گاهی حرکات امیدوارکننده‌ای هم کردیم که نوید تولید و تکثیر یکی دو سلول دیگر در بدنمان را می‌داد اما الان که آب‌ها از آسیاب افتاده جوری «کول» برخورد می‌کنیم که هرکس نداند فکر می‌کند این حادثه در جزیره‌ کوچکی در غرب آفریقا رخ داده بود نه در ایران! خدایی اصلا می‌دانید قربانیان حادثه چه شدند؟ الان کجا هستند؟ من کجام؟ شما کجایید؟ این بچه کجا بوده؟ از سرنوشت «سمیه» و «رعنا»، مادر و دختری که از جانب پدری مهربان و فداکار(!!) مورد اسیدپاشیِ قرار گرفته بودند کسی چیزی شنیده؟ به جان تک‌تکِ گلبول‌های سفیدم اگر شنیده باشید! یعنی من حاضرم اسمم را مجددا از «بنفشه» به «کامی» و سپس به «سوفیان فَقولی» (مهاجم تیم فوتبال الجزایر) تغییر بدهم اگر یادتان باشد و خبری داشته باشید!
راستی اسم «ریزگرد» برایتان آشنا نیست؟ البته این بار نه قسم می‌خورم و نه اسمم را عوض می‌کنم فقط امیدوارم حالا که ما نوادگان آرش کمانگیر، ما زادگان نسل رستم و سهراب، مااا رهروان راه سیاوش، مااا آریایی‌های اصیل از یک «بیسکوئیتِ کرم‌دار» بی‌بخار شده‌ایم حداقل باز هم طبیعت یک تکانی به خودش بدهد و گرد و خاکی به‌پا کند بلکه ابعاد خاک بر سری‌مان یادمان بیاید و در حد یک «previously on» و یک «فلش‌بک» هم که شده به‌خاطر بیاوریم چه کسانی از لایحه بودجه ردیف‌های مبارزه با ریزگرد را حذف کردند و بعدش به نشانه اعتراض نسبت به سازمان محیط‌زیست، با ماسک سر کار رفتند!
در آخر هم برای این‌که برایم حرف در نیاورند که مطلبش پزشکی نیست و سیاسی است، چند راهکار برای تقویت حافظه ارایه می‌کنم:
1- استفاده از جعبه لایتنر:  
فقط کافی است برگه‌های سفید جعبه لایتنر را با برگه‌های تقویم رومیزی عوض کنیم! فقط مشکل اینجاست که از ما هیچ بعید نیست بعد از مدتی یادمان برود جعبه را کجا گذاشته‌ایم!
2- ضربدر زدن روی دست:
با خودکار روی دستمان علامت بزنیم تا حوادث مهم یادمان نروند. فقط متاسفانه ممکن است طی یک‌سال مجبور باشیم از نوک پا تا فرق سرمان ضربدرباران کنیم! و اگر جا کم آوردیم روی در و دیوار علامت بزنیم!
3- خوردن میگو:
این روش هم یک مشکل کوچک دارد آن هم گران بودن میگو است که باعث می‌شود قشر متوسط و متوسط به ‌پایین توانایی اجرایش را نداشته باشد. من پیشنهاد می‌کنم به جای خوردن میگو که وسعتان نمی‌رسد، نان و پنیر یا نیمرو بخورید تا یادتان بیاید چه بودیم و چه شدیم!
اینطوری هم بعد از انقراض یکی از انواع یوز ایرانی، شاهد انقراض میگوی ایرانی هم نخواهیم بود!

 


تعداد بازدید :  330