شماره ۵۶۱ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۲۱ ارديبهشت
صفحه را ببند
گزارش «شهروند» از زندگي کودکانی كه والدینشان دست به تبهكاري مي‌زنند
فرزند یک خانواده مجرم زخمی که تسکین نمی‌یابد

شهروند| گوشه‌اي ايستاده و دستبند را بر دستان پدرش مي‌بيند. دستبند آهنين كلانتري را؛ پدرش را به زندان مي‌برند. هرلحظه كه پدرش دورتر مي‌شود زندگي‌اش را مي‌بيند كه دارد از او دورتر و دورتر مي‌شود. اينها دردي مشترك اما پنهان دارند. دردي كه شايد كمتر كسي بتواند آن را درك كند و متوجه آن شود، اما ذره‌ذره تمام زندگيشان را می‌سوزاند. فرزندان خانواده‌هاي تبهكار را مي‌گويم. فرزنداني كه در يك لحظه و در يك ثانيه، سناريوي زندگيشان تغییر می‌کند و قرباني تبهكاري مادر يا پدرشان مي‌شوند. فرقي نمي‌كند قتل باشد، قاچاق باشد، سرقت باشد يا هر جرم ديگري؛ تنها چيزي كه مهم است برچسب سياه مجرم است كه بر پيشاني خانواده تبهكاران مي‌خورد. بعد از آن كمتر كسي مي‌داند كه چه بر سر فرزندان اين خانواده‌ها مي‌آيد. هيچ‌كس نمي‌داند كه بازماندگان با چه لحظه‌هاي تاريكي از زندگيشان دست و پنجه نرم مي‌كنند و چقدر سنگيني نگاه ديگران عذابشان مي‌دهد. فقط پدر يا مادرشان نيست كه دست به تبهكاري زده‌اند و به يك مجرم تبديل شده‌اند. برچسب مجرم بر پيشاني آنها هم خورده است. بدون اينكه كار خلافي انجام داده باشند. احساس مي‌كنند كه تمام نگاه‌ها به همان برچسب روي پيشاني‌شان است. ديگر حتي خودشان هم نمي‌توانند خود واقعيشان را ببينند و باور كنند. نه زمان موضوع را حل مي‌كند و نه تغيير شيوه زندگي؛ هيچ راه‌حلي براي آنها وجود ندارد و سال‌هاي‌ سال بايد با يك موضوع كنار بيايند، آن هم اينكه فرزند يك خانواده تبهكار هستند.

فرزنداني كه از همه چيز
 محروم مي شوند
زندگي اجتماعي سالم و راحت براي فرزندان خانواده‌هاي تبهكار رفته‌رفته سخت‌ و سخت‌تر مي‌شود. سعيد خراط‌ها، آسيب‌شناس اجتماعي در اين رابطه به «شهروند» مي‌گويد:    «وقتي فردي به هر دليلي دست به جرمي مي‌زند و به دنبال آن مجازات مي‌شود، او به تنهايي مجازات نمي‌شود. اثرات مخرب اين مجازات در درجه اول روي خانواده آن فرد است. حالا اگر اين فرد سرپرست خانواده يعني پدر يا مادر باشد قطعا تبعات آن بيشتر خواهد بود. معمولا اين فرزندان هستند كه در چنين شرايطي بزرگترين و بيشترين آسيب را مي‌بينند. آنها به دليل برچسب جرمي كه به خانواده‌شان خورده است، بهترين فرصت‌هاي خود را از دست مي‌دهند. فرصت‌هاي شغلي، تحصيلي يا ازدواج را؛ آنها دچار محروميت‌هاي جدي مي‌شوند. همه چيزشان را از دست
مي‌دهند. اولين تاثير روي روح و روان اين فرزندان است. آنها در يك لحظه احساس بي‌پناهي مي‌كنند و تصور مي‌كنند همه چيزشان را از دست داده‌اند. حتي اگر بخواهند كه به زندگي عادي خود برگردند باز هم نمي‌توانند. سايه سنگين تبهكاري پدر يا مادرشان هميشه در زندگي آنها وجود دارد.»
خراط‌ها به آينده سياه اين فرزندان اشاره مي‌كند و مي‌گويد:    «برخي از فرزندان مجرمان تبهكار رفته‌رفته به خاطر تاثيرپذيري منفي كه از خانواده خود گرفته‌اند، خودشان هم به يك بزهكار تبديل مي‌شوند. البته به نوع جرم خانواده‌شان هم بستگي دارد ولي آنها وقتي آينده خود را سياه مي‌بينند و راه حلي هم براي آن نمي‌يابند، سعي مي‌كنند خودشان هم راه خانواده خود را در پيش گيرند و تبهكار شوند. اما در مواقعي كه فرزندان خانواده‌هاي تبهكار قصد دارند يك زندگي عادي مثل گذشته براي خودشان دست و پا كنند معمولا با فشارهاي روحي و رواني زيادي مواجه مي‌شوند. اينها بدون گذراندن دوران جواني به دوران پيري مي‌رسند و به دليل فشارهاي زياد عصبي دچار پيری زودرس مي‌شوند.»
اين كارشناس در پايان صحبت‌هايش مي‌گويد: « به نظر من اثرات مخرب خانواده‌هاي تبهكار روي فرزندانشان با زمان حل نخواهد شد و اين اثرات در طولاني‌مدت هم بار منفي زيادي خواهد داشت. ساختار زندگي آنها تغيير خواهد كرد و خيلي سخت مي‌توانند با اين موضوع كنار بيايند. ولي در كل مي‌شود با حمايت‌هاي مادي و معنوي از اين فرزندان، آنها را به جامعه و زندگي اجتماعي سالم بازگرداند. نبايد آنها را تنها گذاشت و بايد كاري كرد تا آنها احساس كنند بي‌پناه نشده‌اند و مي‌توانند نه مثل گذشته ولي يك زندگي عادي داشته باشند. تنها از اين راه مي‌شود به آنها كمك كرد تا آسيب‌هاي كمتري ببينند.»
تاوان سخت تبهكاري مادر
رويا 21‌سال بيشتر ندارد. يك خبر كافي بود تا زندگي‌اش از اين رو به آن رو شود.‌ سال گذشته بود كه رويا از شنيدن خبر مرگ پدرش شوكه شد. اما اين پايان ماجرا نبود. او وقتي مادرش را دستبند به دست در پليس آگاهي ديد تازه متوجه شد كه سرنوشتش تا چه اندازه سياه شده است. مادر رويا با نقشه‌اي از قبل طراحي شده و با همدستي يك مرد به زندگي شوهرش پايان داده بود و حالا خود را گرفتار قانون می‌دید. در اين ميان رويا و خواهرانش بودند كه بايد تاوان تبهكاري مادرشان را پس دهند. سناريوي تلخ زندگي رويا را از زبان خودش بخوانيد:   
وقتي فهميدي پدرت با نقشه مادرت به قتل رسيده چه احساسي داشتي؟
وقتي متوجه قتل پدرم شديم، حتي به ذهنمان هم نمي‌رسيد كه كار مادرمان باشد. آن روز مادربزرگم گفت كه بايد براي انجام كارهاي پرونده مرگ پدرم به آگاهي برويم. او گفت كه قاتل پدرم دستگير شده و بايد به آن‌جا برويم. وقتي به آگاهي رفتيم و مادرم را دستبند به دست ديدم از شدت ناراحتي بيهوش شدم. بعد از آن چند روز در بيمارستان بستري شدم. اصلا باور نمي‌كردم مادرم چنين كاري كرده باشد.
از مادرت كينه به دل داري؟
روزهاي اول وقتي اين خبر را شنيدم خيلي از او كينه به دل گرفتم ولي حالا اوضاع و احوالم كمي بهتر شده. راحت‌تر مي‌توانم با اين موضوع كنار بيايم و در واقع عادت كرده‌ام. براي همين ديگر از مادرم كينه و خشم به دل ندارم ولي اين را مي‌دانم كه هيچ‌وقت احساسم و روابطم با مادرم همانند سابق نخواهد شد.
يعني مادرت را بخشيدي؟
او را بخشيدم ولي كاري هم با او ندارم. از طرفي مرتب مي‌گويد كه بي‌گناه است، دلم برايش مي‌سوزد. هميشه احساس مي‌كنم نكند مادرم بي‌گناه باشد. اما باز هم به قانون اطمينان دارم و با توجه به مدارك و دلايل ماموران پليس آگاهي نمي‌توانم حرف‌هاي مادرم را باور كنم.
در اين مدت با مادرت صحبت كردي؟
فقط يكبار تلفني با او حرف زدم و او هم مي‌گفت بي‌گناه است.
برخوردت با مادرت چطور بود؟
با او برخورد خوبي نداشتم. دلم نمي‌خواست با مادرم صحبت كنم و خودش هم متوجه رفتارم شد.
از وقتي اين اتفاق افتاد زندگي‌ات با چه تغييراتي روبه‌رو بود؟
از آن روز تا به حال زندگي من از اين‌رو به آن رو شد. من و دو خواهرم ديگر نتوانستيم مثل قبل زندگي راحتي داشته باشيم. خواهر كوچكم ديگر به مدرسه نرفت و من هم دانشگاهم را رها كردم. خواهر ديگرم هم از آن زمان تا الان افسرده شده و هيچ چيز خوشحالش نمي‌كند. او عاشق پدرم بود و خيلي به او وابسته بود. بيشتر مرگ پدرم روي او تاثير منفي گذاشته و ناراحتش كرده است.
چرا دانشگاهت را رها كردي؟
مادربزرگ و عمويم ديگر اجازه ندادند من به دانشگاه بروم. آنها كلا مرا از بيرون رفتن از خانه منع كردند و نمي‌گذارند جايي بروم.
چرا؟
خودم هم دليلش را نمي‌دانم. شايد به‌خاطر اينكه مي‌خواهند كينه‌شان از مادرم را سر من و خواهرهايم خالي كنند. از وقتي اين اتفاق افتاده من و خواهرهايم روی خوش زندگی را ندیدیم و خانواده پدرم هم بيشتر ما را اذيت مي‌كنند.
الان با مادربزرگت زندگي مي‌كني؟
با مادربزرگ و عمويم زندگي مي‌كنيم.
مجردي؟
نامزد دارم.
رفتار نامزدت با تو چطور است؟
من 7‌سال است كه نامزدم را مي‌شناسم و با او در ارتباط هستم. وقتي اين اتفاق افتاد او رفتارش را با من تغيير نداد و گفت كه اين موضوع نمي‌تواند تاثيري در روابطمان داشته باشد. خانواده‌اش هم همين حرف را زدند و به من آرامش دادند. ولي الان بعد از گذشت اين مدت خانواده نامزدم رفتارشان تغيير كرده و از من دوري مي‌كنند. فكر مي‌كنم به‌خاطر حرف مردم است كه كم‌كم روي آنها هم تاثير گذاشته است.
نامزدت چطور؟
او همچنان با من رفتار خوبي دارد و در اين مدت شايد اگر نامزدم نبود من حالم به اين‌زودي خوب نمي‌شد. او هميشه به من آرامش مي‌دهد و كنارم است. حمايت‌هاي او باعث شده كه من و خواهرهايم احساس كنيم كه هنوز بي‌كس و تنها نشده‌ايم و پشت و پناه داريم. او مي‌گويد حتي اگر خانواده‌ام هم قبول نكنند باز هم با تو ازدواج خواهم كرد.
فكر مي‌كني اين موضوع در زندگي مشترك با همسرت هم تاثير بگذارد؟
صد در صد بي‌تاثير نخواهد بود. هميشه سايه سنگين اين اتفاق در زندگي ما
خواهد بود.
ارتباطت با دوستانت چطور است؟
بعد از اين اتفاق خودم ارتباطم را با تمام دوستانم قطع كردم و ديگر با هيچ‌كس
در ارتباط نيستم.
فقط همين دو خواهر را داري؟
بله دو خواهر كوچك‌تر از خودم دارم.
از زندگي آنها بعد از اين اتفاق بگو؟
خواهر كوچك‌ترم كمي راحت‌تر با اين موضوع كنار آمده و الان هم به مدرسه‌اش مي‌رود. ولي خواهر ديگرم خيلي ناراحت و افسرده است و بيشتر از همه ما آسيب
ديده است.
اگر مادرت روزي برگردد و بخواهد با شما زندگي كند، قبول مي كنيد؟
مطمئنا هيچ‌وقت من و خواهرهايم نمي‌توانيم دوباره مثل قبل مادرمان را بپذيريم و در كنارش زندگي كنيم. فكر نمي‌كنم كه در كنار او باز هم زندگي كنيم و او را مادر صدا بزنيم.
برنامه‌ات براي آينده‌ات چيست؟
مي‌خواهم هرطور شده باز هم به دانشگاه بروم و درسم را ادامه دهم. فعلا فقط همين برنامه را دارم.
بعد از اين اتفاق محل زندگيتان را تغيير داده‌ايد؟
بله ما بعد از آن اتفاق محل زندگيمان را تغيير داديم و بلافاصله اسباب‌كشي كرديم.


تعداد بازدید :  152