شماره ۵۶۱ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۲۱ ارديبهشت
صفحه را ببند
غذایی که خورده نشد و سرمایی که ماندگار نشد

|  محسن محمدی  |   امدادگر هلال احمر   |

در یک روز سخت زمستانی آن هم سرمای سوزناک آذربایجان که استخوان‌های آدم را هم به درد می‌آورد، در پایگاه امداد جاده‌ای شهید عسگری شهرستان خوی – استان آذربایجان‌غربی در محور بین‌المللی خوی- ماکو، 4 روز شیفت سخت داشتیم ولی عشق و علاقه خدمت‌رسانی به هموطنان عزیز همیشه تن‌مان را گرم و دل‌مان را در مقابل شرایط سخت امیدوار می‌کرد.
روز دوم شیفت پایگاه بود و هوا سرد و گاه گداری برف می‌بارید و از استان برای پایگاه ما نیز اعلام آماده‌باش کرده بودند. روال عادی را می‌گذراندیم، چند ساعتی هم گذشت کم‌کم می‌خواستیم برای شام تدارکی ببینیم، مشغول درست کردن قورمه‌سبزی بودیم و البته آن هم دست‌پخت امدادگران پسری که چندین ‌سال سابقه شیفت‌های امدادی و لحظات سخت آنها را به یک آشپز تمام‌عیار تبدیل کرده است. غذا آماده شد، تازه سفره را پهن کرده، وسایل را چیدیم، غذا را در بشقاب‌هایمان کشیدیم و من یک لقمه گرفته بودم و می‌خواستم بخورم که زنگ تلفن پایگاه به صدا در آمد، بلافاصله لقمه را زمین گذاشته و جواب دادم. گزارش تصادف از نیروهای اورژانس با موقعیت 2 کیلومتری پایگاه ما بود، بلافاصله من، نجاتگر سوم محسن محمدی به همراه نجاتگر سوم امیر جمالی و یک راننده پرسنل عازم صحنه حادثه شدیم.
از دور، تجمع خودرو‌ها و افراد معلوم بود که تصادف سختی رخ داده است، نزدیکتر که شدیم، خودرو ایستاد و پیاده شدیم. مورد تصادفی بین یک خودرو سواری پراید و یک خودرو نیمه‌سنگین ایسوزو بود. ارزیابی صحنه را انجام دادیم، قبل از ما یک کد عملیاتی اورژانس حضور داشت که دو نفر از مصدومان که دسترسی داشتند، اعزام کرده بودند و یک مصدوم تقریبا خوشحال روی زمین بود و دو نفر از سرنشین‌های جلو خودرو سواری پراید در داخل آن گیر کرده بودند که به آنها دسترسی وجود نداشت و خارج کردنشان ممکن نبود، باید توسط خودرو نجات رهاسازی می‌شدند. از طرفی مصدومیت آنها بسیار وخیم بود و هر لحظه احتمال فوت‌شان می‌رفت. ما اقدامات اولیه را انجام دادیم اما کاری نمی‌شد کرد باید خودرو نجات را در می‌آوردیم؛ یک گزارش اشتباه باعث این کار شده بود! با توجه به وخیم بودن اوضاع مصدومان، ما دو نفر امدادگر در سر صحنه حادثه به کار امدادرسانی ادامه دادیم تا راننده پرسنل ما به همراه خودرو یکی از حاضران در صحنه، بلافاصله به پایگاه که در فاصله نزدیک 2 کیلومتری بود، رفت تا خودرو نجات را بیاورد و ما نیز همچنان مشغول امدادرسانی بودیم و خودرو آمبولانس سر صحنه حادثه مانده بود...
در این فاصله مردم که احساساتی شده بودند و گوش‌شان بدهکار فریادهای من نبود، برای نجات افراد آسیب‌دیده به هر نحوی تلاش می‌کردند ولی نتوانستند درهای خودرو آسیب‌دیده را باز کنند، حتی گاهی تهدیدها و حرف‌هایی نثار ما می‌کردند...
در این بین یکی از همان افراد قلدر و عصبی و پرخاشگر با یکی از ماموران آتش‌نشانی درگیر شد. هر لحظه دیر رسیدن خودرو نجات می‌توانست عواقب ناگواری داشته باشد. بالاخره خودرو نجات ما رسید و ما در آن هیاهوی ملت، مشغول امدادرسانی شدیم. دور و بر من سیل عظیم مردم بود و هر کدام برای خودشان کارشناسی بودند که با داد و فریاد‌های خود راهی را به ما نشان می‌دادند. من در آن حال فقط تمرکز کرده بودم و در حال بریدن خودرو توسط قیچی هیدرولیک بودم، از طرفی در ارزیابی آخری امیر یکی از مصدومان نبض بسیار ضعیفی داشت و باید کار امدادرسانی را سرعت می‌دادیم، بالاخره درهای خودرو پراید به همراه سینه خودرو که کاملا روی مصدومان بود را با کمک کد دوم عملیاتی اورژانس و آتش‌نشانی باز کردیم و آن دو نفر را در آوردیم. هر دو حال‌شان خیلی وخیم بود، اقدامات اولیه را انجام داده و یکی از مصدومان توسط آمبولانس اورژانس و دیگری با آمبولانس ما به مراکز درمانی اعزام شدند ولی من سر صحنه حادثه ماندم، چون خودرو نجات ما به همراه مصدوم روی زمین همچنان مانده بودند، لحظاتی بعد کد عملیاتی اورژانس شهر قره ضیاالدین سر صحنه حاضر شد و آن مصدوم را نیز انتقال دادند.
دستکش‌های لاتکس خود را که پوشیده از خون بود، در آوردم و سوار خودرو نجات شدم و آن را به پایگاه خودمان که فاصله کمی داشت، انتقال دادم.
وارد ساختمان شدم و سر و صورتم را شستم، خیس عرق بودم. آن هوای زمستانی و عملیاتی آنچنان سنگین بود که شرایط را این‌گونه رقم زده بود...
وارد اتاق شدم، در سفره یک صحنه جالب دیدم آن هم لقمه نخورده و در کنار بشقاب مانده من بود...
غذاها را به آشپزخانه بردیم و تا زمانی که تیم عملیاتی ما مصدوم را انتقال داد و برگشت، منتظر ماندیم. بعد غذا را دوباره گرم کرده و خوردیم. آن شب نیز به خوبی گذشت و روزهای سوم و چهارم نیز بدون حادثه سپری شد و شیفت ما به اتمام رسید.


تعداد بازدید :  114