| جواد مجابي| نويسنده||
بدون شك هنرمند، زاده فرهنگ خويش است. آنچه در بیرون بهعنوان واقعیت اتفاق میافتد، در «من» هنرمند تأثیر میگذارد. جنگ، انقلاب، صلح، رفاه و ... همه از بيرون به درون راه مييابند. به عبارت ديگر از نظر من هنرمند پدیدهها را وارد حافظه خويش ميكند. او با جامعهاش ارتباط بیشتری برقرار ميكند و مردم كار او را نيكتر درمييابند. مثل کافکا که از جامعه پراگ و دلهرههای دوران خودش متاثر میشود، اثر ادبی که خلق میکند با آن اضطرابی که مردم عصرش دارند، همسو است. اين درست مثل همان كاري است كه شاملو در ايران ميكند. نگاه و تجربه شاملو به انسان مبارز عدالتخواه، در روند رهایی از ستم و نابرابری تبدیل به شعر میشود یا تجارب خلاقه آدمهایی مثل بهمن یا اردشیر محصص به نحوی با سرنوشت مردم، همسو است. وقتی هنرمند با روح عصر و روند رشد جامعهاش همسو میشود و با مهارت حرفهای تجربههای اجتماعی خود را بیان میکند، کار او شکلی اجتماعی پیدا میکند. ممکن است کسی هم این کار را نکند، در کنج خانهاش بنشیند و درست مثل شهريار، درگیر مفاهیم انسانیاش در بعدی دیگر باشد. شهریار مثل شاملو با مسائلاجتماعی، تاریخی، فلسفی و سیاسی درگیر نیست اما در عین حال به عشق و زیبایی متعهد است. او به عصمت طبیعت و نیالودن جهان به رفتارهای زشت وابسته است. درواقع هنرمندی نداریم که از مسائلاجتماعی خودش دور باشد. مگر هنرمندانی که به آن مهارت خلاق نرسیدهاند که بتوانند آنچه را میاندیشند، بیان کنند. مگر میشود آدم در مملکتی باشد و جنگی اتفاق افتاده باشد و او نسبت به عوارض آن مثل سرسامها، اضطرابها، ترسها، امیدها و شجاعتها بیگانه باشد؟ هر هنرمند ناگزیر اجتماع است، ناگزیر محصور در فرهنگ خویش است، مثل اعلای جامعه خودش است. علینقی وزیری، بنان، شجریان و شاملو که در کار خودشان مهارت فوقالعاده دارند، با مردم همسو هستند، حتی کسی هم که به خیال خود ضداجتماعی عمل کند به ناخواه یک پیام اجتماعی دارد. همین که شما میآیید ظلمت، استبداد و حماقت بشری را مطرح میکنید، همان قدر در روشن شدن راه مردم در آینده، موثر است که بیایید شیفتگیتان را نسبت به آزادی، روشنایی، صلح و زیبایی مطرح کنید. این هر دو یک عملکرد دارد، رویه قضیه، متفاوت است و بستگی به روحیه آدمها دارد. اگر بخواهیم خلاصه کنیم من، هنرمند غیراجتماعی نمیشناسم. مولوی میگوید: «صد هزاران بینوا پامال گشت/ تا یکی چون احمد غزال گشت» این صدهزار نفر همهشان داشتند کار میکردند و میخواستند عارف این احوال بشوند و مسائل انسانی را باز گویند. احمد غزالی با نبوغ و سختکوشی خود فراز آمد، در قله قرار گرفت. پیکاسو و هدایت آمدند در قله قرار گرفتند. با اشاره به رمان«شب ملخ» بايد اين مسأله را مطرح كنم كه جنگ همواره برای من یک مسأله مهم بوده زيرا به ما حمله شده، عدهای از هموطنانمان را از دست دادیم و خود ما نیز، زمان درازی برمرز مرگ و زندگی حرکت کردیم. بنابراین جنگ نمیتواند مسألهای حاشیهای شمرده شود. من در «شب ملخ» سعی کردم روایت در حضور مرگ را انعکاس دهم. این با سلیقه کسانی سازگار نبود اما همان مخالفان امروز این سلیقه را یافتهاند و ادامه میدهند. از نظر من صرف ستایش از جنگ کافی نیست، بلکه درگیری با مسأله جنگ اهمیت دارد. این کتاب به دلیل اینکه به این مسائل توجه کرد، مورد بیتوجهی و بیمهری قرار گرفت. تصور میکنم جنگ سویههای مختلفی دارد؛ یک جنبهاش دفاع از کشور و منافع ملی بوده و البته جنبههای دیگری چون کشتار و ویرانی هم دارد. ما باید عادت کنیم به سمت صلح و آشتی ملی و جهانی برویم. چیزی که دوست دارم این روزها بهازای کتابی که آن روزها دیده نشد، مطرح کنم این است که ما از صلح کم میدانیم و باید برای فهم صلح و گسترش فضای صلح و حمایت از فضای صلحآمیز در ایران کوشش كنيم. از نظر من اين مسأله يكي از رسالتهاي نویسندگان است. ممکن است کسی دشمن ما باشد اما با دشمنی ما این مسأله فیصله نمییابد بلکه این نوع نگاه و فکر ما است که موجب چارهاندیشی میشود، نه ستیزهخویی متقابل. ما سیاستمدار نیستیم و باید بهعنوان روشنفکر بالاتر از این شرایط قرار بگیریم. باید این شرایط را نقد کنیم و به چالش بکشانیم. هنرمند محصول «درشرایط» نیست، بنابراين باید از بیرون به شرایط نگاه کند. ما باید از دل شرایط جنگی، آرزوی صلح کنیم. دمیدن به آتش جنگ ممکن است موضوع کار یک سیاستمدار باشد ولی موضوع کار یک هنرمند چيز ديگري است: صلح و انديشهاش!