| فروغ عزیزی | داستاننویس |
زری خانم، همسایه آپارتمان پلاک 2 یک روز فرنگیس خانم را توی صف نانوایی دید و گفت: «والا حرف من تنها نیست؛ حرف همه همسایههای آپارتمان ماست. بعدازظهر که زنگ میزنند خونه شما، زَهرهمون میترکه». چند وقت بعد مدیر ساختمان پلاک5، اکبر آقا را توی کوچه کنار کشید و گفت: «راستی اکبر آقا چرا زنگ خونهتونرو عوض نمیکنید؟ پسرعموی من تو همین خیابون بغل، یه الکتریکی باز کرده، بهت تخفیف هم میده. بیا آیفون تصویری بگیر! هم حاج خانم این همه خسته نمیشه واسه در باز کردن؛ هم همسایهها راحت میشن». پسر جوان دانشجویی که تازگیها مستاجر یکی از واحدهای پلاک 3 شده بود هم یکروز صبح خوابآلود زنگ خانه را زد و همین که فرنگیس خانم از پنجره سرش را بیرون آورد، با صدای بلند گفت: «حاجخانم این صدای زنگ شما زندگیرو از ما گرفته. چیه آخه؟ تا ته کوچه صداش میاد». زنگ در خانه فرنگیس خانم هنوز همان زنگ تیز موتوری بود که سال دومی که این خانه را ساختند، اکبر آقا با الکتریکی محل، روی در نصب کرده بودند. در همه این سالها همان یکبار سر عروسی فرشته، خراب شده بود. آنوقت هم بچهها، دور برداشته بودند که این زنگ شبیه بوق ماشینعروس است و مدام با زنگ ریتم میساختند که خراب شد. نزدیک به 45سال این زنگ همانطور برای فرنگیس خانم و اکبر آقا میهمان آورده بود. از 3سال پیش که خانههای توی کوچه یکییکی نوساز شدند، توی صف نماز، مغازه سبزیفروشی، سر ختم مادر آقای علیزاده، صحبت از زنگ در خانه فرنگیس خانم و اکبر آقا بود که صدایش بلند است و دیگر با این همه آپارتمان، بهتر است آیفون روی در خانه نصب شود. فرنگیس خانم اوایل عذرخواهی میکرد و لبخند میزد و چین روی پیشانیاش میافتاد؛ بعدها سرش را میانداخت پایین و چیزی نمیگفت. اکبرآقا هم لبخند میزد و وقتی زیاد اصرار میکردند با چشم گفتن، سعی میکرد ماجرا را ختم به خیر کند. البته فقط صدای زنگ در نبود که بلندیاش باعث اعتراض بود، صدای زنگ تلفن خانه هم تا ته کوچه میرفت. وقتی صدای این اعتراضها به فرشته، دخترشان رسید، او صبح جمعه آخر سال، پسرعموی مدیر ساختمان پلاک 5 را آورد تا بهجای آن زنگ موتوری، آیفون تصویری روی در قدیمی خانه نصب کند. فرنگیس خانم و اکبرآقا به فرشته چیزی نگفتند اما میدانستند با صدای زنگ آیفون حتما آدمهای زیادی پشت در خواهند ماند چون که گوش هر دوی آنها آنقدر سنگین شده بود که صدای زنگ را نشنود.