قاسم پورحسن استاد دانشگاه
سه دهه پیش (کمی بیشتر یا کمتر) در دانشگاههای غرب، مسألهای درباره جامعه توانمند شکل گرفت که مهمترین عنصر آن را، بعد از نقدهایی که به مطالعات آغازین سده بیستم درباره اقتصاد به وجود آمده بود، بعد فرهنگ میدانستند. این سه دهه البته سه دهه آغازین نیست بلکه اوج و بست دیدگاهی است که در پایان سده نوزدهم درباره فرهنگ شکل گرفته بود. با این مقدمه معتقدم با شرایط کنونی مهمترین عنصر در توانمندی جامعه، فرهنگ است. همه عناصر دیگر شرایط لازم برای رسیدن به این جامعه هستند ولی فرهنگ، شرط کافی است. به عبارت دیگر ما مجموعهای از شرایط را داریم که برای توانمندی جامعه اهمیت دارند. وقتی من از فرهنگ سخن میگویم، فرهنگ به مثابه یک امر صرف معنوی نیست، فرهنگ یعنی زندگی، یعنی تجربه زیسته. در این وضع، علم در کنار فرهنگ قرار میگیرد. اقتصاد هم همینگونه است. اجتماع هم با همین نگاه مورد توجه قرار دارد، بنابراین مراد من از توانمندی این است که هر جامعهای به زندگی چگونه نگاه میکند. فرد باید آن توانمندی را در زندگی جمعی ببیند. تجربه زیستهای که من عنوان میکنم به مثابه یک امر فرآیندی است، امری تدریجی. یعنی به این صورت نیست که توانمندی بهطور اتفاقی در جامعه شکل بگیرد. با این اوصاف درباره توانمندی جامعه، گفتن سه مسأله ضروری است. مسأله اول این است که ما تاکنون مطالعه جدی و مناسبی را در زمینه جامعه و توانمندی انجام ندادهایم. دغدغه عمده ما در زمینه جامعه، توسعه و رفاه بود. برای اینکه وقتی تعریف میکردند جوامع در چه شرایطی قرار دارند در سطح جهانی، عمدتا بر وجوه اقتصادی ازجمله درآمدها و میزان رفاه، تأکید میکردند و این امر سبب شده بود، عنصر مهمی به نام فرهنگ غافل بماند، بنابراین بهنظر میآید ما با توجه به تغییر رهیافتی که امروزه در باب توانمندی جامعه میبینیم، مطالعه جدیای را درباره نسبت فرهنگ و توانمندی پیش بگیریم. مسأله دوم این است که شاید علم در نگاه نخست بیش از اقتصاد و فرهنگ مهم باشد چون ما معتقدیم اقتصاد نیرومند را علم میسازد، فرهنگ جامعه را هم علم شکل میدهد. علم در نگاه ظاهری یک جامعه کارآمد و توانمند را بهوجود میآورد اما این تمام مسأله نیست چون بسیاری از جوامع از علم و دانش برخوردار هستند اما زمانی که به آنها مینگریم توانمندی به معنای عام را دارند؛ باید این نکته را متذکر شد که توانمندی به معنای عام با توانمندی به معنای خاص تفاوت زیادی با هم دارند. توانمندی به معنای عام قدرت، اقتدار و ثروت را دربرمیگیرد اما توانمندی به معنای خاص یعنی توان زندگی کردن، یعنی شیوه درست عقلانیت که در جامعه باید وجود داشته باشد، یعنی توجه عموم به عقلانیت جمعی. مسأله سوم این است که گاهی تلقی میکنیم با دستورالعملی میشود توانمندی را به وجود آورد. توانمندی شیوه زندگیکردن و تجربه هر جامعهای است. درواقع اینطور نیست که توانمندی یک نسخه مطلق داشته باشد. یعنی به این شکل نیست که اگر جامعه «الف» توانمند است ما آن را به صورت نسخه برای جامعه «ب» در نظر بگیریم. اگرچه قواعد عامی در باب توانمندی وجود دارد اما در عین حال، توانمندی تجربه هر کشوری است. تصور ما نباید این باشد چون جامعهای به این حد از ثروت و قدرت رسیده پس توانمند است و کشور دیگری میتواند با
الگو گرفتن از آن به توانمندی برسد. توانمندی دقیقا مانند زندگی است. توانمندی هم باید براساس انگیزشهای درونی، براساس نیازمندیهایی و خواستههای درونی جامعه شکل بگیرد، بنابراین توانمندیهای ایرانی متفاوت است با توانمندیهایی که در کشورهای دیگر میبینیم. این سخن به این معناست که ما نیازمند مطالعه جدی و بنیادین در حوزه ایران در باب توانمندی زندگی اجتماعی هستیم. گام نخست این است که ما فهم درستی از توانمندی پیدا بکنیم. ما مانند دیگر جوامع درک درستی از توانمندی نداریم. میتوان گفت عمده مردم ایران مانند اکثر مردم جوامع دیگر مراد و فهمشان در پرتو ثروت و قدرت شکل میگیرد. درحقیقت ما فهم و درک درستی از توانمندی نداریم. وقتی استادی را میبینیم که ثمره زندگیاش دو کتاب است او را توانمند نمیدانیم اما در مقابل تاجری را به دلیل داشتن امکانات، موفق و توانمند به حساب میآوریم. درحالیکه آن استاد توانسته توانمندی خود را که همان علم است در جامعه عرضه کند و بر افراد زیادی تأثیر بگذارد، البته توانمندی تاجر نوعی از توانمندی است و توانمندی استاد نوعی دیگر از توانمندی. وقتی من میگویم فهم صحیح و حقیقی فرق دارد با اینکه بگوییم همه ما درک مشترکی از توانمندی داریم، آن درک مشترک نسبت درست ما را با توانمندی شکل نمیدهد. نسبت درست یعنی چه؟ نسبت درست یعنی اینکه موفق شویم از این محدودهای که در ذهن ما نقش بسته بیرون بایستیم و از توانمندی پرسش کنیم. یعنی اینکه بپرسیم اگر ایرانیان بخواهند در زندگی توانمند باشند و یک ایران توانمند داشته باشیم به چه چیزهایی نیاز داریم. گام بعدی این است که ما بتوانیم دیدگاههای درست را در زندگی شکل بدهیم؛ دیدگاههای درست مرهون تلاش بیشتر است. این تلاش بیشتر یعنی یک امر فرآیندی و نه اتفاقی. دانشگاهها، نوشتهها، روزنامهها و رسانه میتوانند روی این مسأله تأثیر بگذارند که چه اموری توانمندی محسوب میشوند ولی ما بهعنوان توانمندی به آن نگاه نمیکنیم. در نتیجه ما نیازمند زمان هستیم تا بتوانیم تجربه زندگیمان (توانمندی) را گام به گام شکل بدهیم. گام بعدی این است که ما شیوهای از زندگی را در جامعه شکل داده و رواج دهیم. باید این را بدانیم که هر انسان با هر استعدادی که دارد و در زمینه درست به کار میبرد یعنی توانمندی. جامعهای که به علم و به معلم بها بدهد، میتواند توانمند شود.