سپهر دادجوي توكلي روزنامه نگار
در سفر دراز خود به فرنگ چیزها دیدم که حیرتام افزود و تأملام فزون گشت.
۱. روزگاری از این روزها بر دوست گلستان و گرمابهای فرود آمدم. سالها زندگی در فرنگ نهتنها آدابش تغییر نداده بود بل برخی ذائقه وی را نیز پررنگتر کرده بود. بسی گزاف میگفت و خالیبندی به کمال ادا مینمود. روزی در رکاب وی به اتومبیلاش درون شدم و طی طریق کردم. او که یک دستی فرمان میراند از کمالات و رشاداتش سخن همی راند تا صدای فرنگی نظمیهچی که به او پلیس میگویند وی را به خود آورد. فرمان ایست همی داد و بزن بغل پسر جانی گفت که رفیق ما در دم قالب تهی نمود. رنگ از رخسار چنان برفت که تو گویی خلافی عظیم مرتکب شده است. الغرض، مراد پلیس فرنگی تذکری بود و کنترلی. رفیق که خطا نکرده بود و مدارک به تمامی داشت، پت پت کنان پاسخ گفت و پلیس رفت. آنی به ولایت قیاس بُردم که نیمی از راکبان با لبخندی ملیح از کنار نظمیهچیها گذر نمودی و وقعی ننهادندی و چون در گردنهای گیر افتادندی شروع به التماس و خالیبندی کردندی و مراد حاصل شده از دام بجهند. این حیرت در ما به تمامی بود که از چه روست که پلیس ما انگار پلیس ماه و مریخ است و سخناش به گزاف و رعایت دستورش به اکراه ولی به محض برخورد با پلیس فرنگی، کلامش وحی منزل و اطاعت دستورش فریضه و رعایت حالش کرامت! بعدها کاشف به عمل آمد که این پلیس فرنگی همه چیز به جزییات ثبت کند و جایی همچنان خفت کناد که راه گریزی نباشد. فیالمثل گوید ۴سال پیش در شبی مهتابی چراغ قرمز را رد کردی پس فلان کار اداریت نهتنها منوط به حلوفصل آن است، که اساسا شهروند پلیدی هستی و نه این جرم با آب کُر و قبضهای دولا پهنا پاک گردد نه خواهش و تمنا. و اینگونه باشد که رفیق رشید ما و امثالهم در تب شهروندی بسوزند و با هرچه پلیس بگوید بسازند که سخت گیرند و به احسن از قوه قهریه یاری جویند.
۲. در همین دنیای اتومبیل و جاده فرنگی آنچه میبینی همه نظم و قاعده و متعاقب آن نیکی کاربرد است. تو گویی همه چیز در جای خود باشد و تو نیز لاجرم در این قاعده جایی داری و چهارچوبی. مدتی نبود که بر من عیان شد که دلیل این همه آنچه دارند و آن همه ما نداریم چیست. در فرنگ هرچه که آمد ابتدا نیازش آمد و بعد براساس آن اختراعش و سپس کاربرد فراگیرش. فیالمثل ابتدا نیاز به حملونقل پدید آمد بعد اتومبیل را اختراع کردند و همزاد او قواعدی برای راهبری و البت جادهای که خودرو در آن برود. در ولایت ما ابتدا اتومبیل آمد که گروهی پسندیده بودند و نیاز اصلی «دور دور» کردن بود. پس از آن برای این دور دورها جادهای ساختند و سر آخر و برای خالی نبودن عریضه قواعدی چیدند چون دیگران چیده بودند. اینگونه بود که ابتدا روزنامه آمد بعد نیاز به خواندنش. ابتدا تلویزیون آمد بعد نیاز به دیدنش.
۳. در بیشمار شهر فرنگی مثل طهران و اصفهان خودمان مشکل پارک خودرو وجود دارد. البت آدمهای عاقل و با معرفتی نیز وجود دارند که دور هم نشستهاند نه زوج و فرد کردهاند نه بالا و پایین، بل براساس مناطق شهری و ترفندهای موجود آن ره برگزیدند که آدمها با کمترین اصطکاک، اتومبیلهایشان را پارک کنند و به وقت احتیاج آنها را صدا بزنند. نه ادارات ذینفع را وقعی نهادهاند نه منافع دیگران. آن کردهاند که شهروند به بهترین قاعده از آنچه دارد استفاده کند و مسئولیت استفادهاش را بپذیرد و در برابر آن پاسخگو باشد که این نه قصه که واقعیتی است که میبینی.
و این حکایت ادامه دارد...