پدرام ابراهیمی طنزنویس
[email protected]
هر سال در موسم برگزاری نمایشگاه کتاب، بحث درباره سرانه مطالعه و میزان کتابخوانی ما ایرانیها، داغ میشود. امروز به سطح شهر رفتیم و از همشهریان درباره مقدار مطالعهشان پرسیدیم.
شهرونگ: قربان شما روزی چقدر مطالعه میکنید؟
قربان: روزی دو، سه ساعت.
(در اینجا مصاحبهکننده و مصاحبه شونده به دوربین نگاه کرده و دست تکان میدهند)
شهرونگ: دوست عزیز شما روزی چقدر مطالعه میکنید؟
دوست عزیز: داداش این مصاحبه تو خارج هم پخش میشه؟
شهرونگ: بله چون روی سایت روزنامه هم منتشر میشه.
دوست عزیز: من روزی چهار، پنج ساعت مطالعه میکنم!
شهرونگ: جناب شما روزی چند ساعت مطالعه میکنید؟
جناب: روزی کمکم هشت ساعت.
شهرونگ: شماها منو دست انداختید؟
جناب: اختیار دارید آقا این حرفا چیه؟ خب شما سوال کردی منم جواب دادم.
شهرونگ: پس سرانه مطالعه عمه من روزی دو دقیقهس؟ اگه روزی هشت ساعت مطالعه میکنید پس کی کار میکنید؟
جناب: آقا شغل من اصلا مرتبط با کتابه.
شهرونگ: آهان! ناشر هستید؟
جناب: خیر؛ بررس کتاب وزارت ارشاد هستم.
شهرونگ: سرکار خانم میتونم شغلتون رو بپرسم؟
سرکار خانم: نه! (خانم مزبور موبور بدون نگاه به ما عبور میکند)
شهرونگ: سلام خواهر محترم. میشه چند لحظه وقتتون رو برای مصاحبه به ما بدید؟
خواهر محترم: نه آقا من خیلی عجله دارم. حالا سوالتون چیه؟
شهرونگ: اینکه اهل مطالعه هستید؟ روزی چقدر مطالعه میکنید؟
خواهر محترم: بله بنده خیلی به مطالعه علاقه دارم و از ظهر که بیدار میشم تا وقتی که بخوابم مشغول مطالعه هستم. (آقا من کمکم دارم به آمار سرانه مطالعه شک میکنم. نکنه سیاهنمایی بدخواهان ملت بوده؟)
شهرونگ: میتونم بپرسم ماهی چقدر هزینه خرید کتابتون میشه؟
خواهر محترم: خیلی علاقه دارم ولی هزینه نمیکنم.
شهرونگ: احیانا بررس کتاب نیستید که؟
خواهر محترم: بررس چیه؟ جوک وایبری و دلنوشتههای دلنشین فیسبوکی میخونم. شمارتونو بدید تو گروپ ادتون کنم.
شهرونگ: سلام پدرجان. از قطر عینکتون پیداست که بله!
پدرجان: بله چی؟ خجالت بکش تو جای نوه منی.
شهرونگ: سوءتفاهم نشه. منظورم اینه که معلومه اهل مطالعه هستید.
پدرجان: نه نیستم. سمت کتاب نمیرم.
شهرونگ: چرا؟
پدرجان: قلعه حیوانات رو میخونی، اعصابت خرد میشه. جامعه آزاد رو میخونی، اعصابت خرد میشه. گزارش یک آدمربایی رو میخونی، اعصابت خرد میشه.
شهرونگ: خب کتاب پنهپ بخونید.
پدرجان: آنکه دوبله اعصاب خرد میکنه.
شهرونگ: نمایشگاه کتاب چی؟ تشریف نمیبرید؟
پدرجان: نه شلوغه، اعصابم خرد میشه.
شهرونگ: اونوقت چشمتون چرا اینقدر ضعیف شده؟
پدرجان: دکتر گفت مال اعصابته!
شهرونگ: خانم شما اهل مطالعه هستید؟
خانم: خدا رفتگون شما رو بیامرزه. آقامون خیلی اهل مطالعه بود. کتاب رو زمین نمیذاشت. عشق ذبیح ا... منصوری بود. سینوهه رو مثل کف دست حفظ بود. وقتی آقامون و پنجاه نفر همراهش عمرشونو دادن به شما و رفتیم جنازهشو شناسایی کنیم هم کتاب تو دستش بود. داشت میرفت شیراز.
شهرونگ: خدا رحمتشون کنه. شغل شریفشون چی بود؟
خانم: راننده اتوبوس!