شماره ۵۵۷ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت
صفحه را ببند
با حضور در تحریریه روزنامه شهروند گزارش یک روز تعطیل کودکان کار از زبان خودشان
دیروز 10‌هزار تومان کار کردم

مرکز ترویج حاکمیت و مسئولیت شرکتی، سازمانی مردم‌نهاد است که به‌ منظور ترویج فرهنگ کار داوطلبانه توسط کارکنان شرکت‌ها، روز 16 اردیبهشت را به‌ عنوان «روز کار داوطلبانه کارکنان» در نظر گرفته و تلاش دارد در این روز بنگاه‌های اقتصادی و کارکنان آنها در برنامه‌های داوطلبانه‌ای که به کاهش مشکلات و چالش‌های اجتماعی کمک می‌کند، شرکت کنند.
به همین مناسبت از کودکان کار دعوت کردیم یک روز میهمان‌مان باشند و برایمان بنویسند و به دلیل این‌که این بچه‌ها بیشتر روزهای سال، در کنار خانواده‌هایشان نیستند و به‌جز چند ساعتی برای استراحت و خواب یا بیرون از خانه‌اند یا در خانه مشغول کارند، از آنها خواستیم در مورد یک روز تعطیل برایمان بنویسند، روزی که در کنار خانواده‌هایشان بوده‌اند. مطلبی که در ادامه می‌آید، گزارش یک روز از زندگی این بچه‌هاست که با زبان کودکانه‌شان برایمان نوشته‌اند.

ستار  خیری
به نام خدا
نام:  ستار
نام خانوادگی:  خیری
موضوع:  من دیروز چی کار کردم
1- من دیروز مثل هر روز از خواب بیدار شدم.
2- من دیروز خیلی خسته بودم و کارهای مهم داشتم
3- من دیروز صبحانه نخوردم چون نان در خانه نداشتیم
4- صبحانه بدون نان نمی‌شود. برای چای خوردن قند لازم است ولی ما دیروز در خانه قند هم نداشتیم.
5- من پس از جایم تکان خوردم و کارهایم را شروع کردم.
6- کار من سبزی پاک کردن است، من سبزی‌هایم را شروع کردم.
7- بعد شروع کردم به خواندن درس‌های دوشنبه‌ام، برای این‌که فردا امتحان داریم و من درس‌هایم را خوب خواندم.
روز خیلی خوب و بد داشتم.

جواد امیری
اسم من جواد امیری است و 14‌سال دارم.
دیروز روز پدر بود، صبح که از خواب بیدار شدم به پدرم روز پدر را تبریک گفتم و برایش هدیه دادم، هدیه من برای پدرم یک جفت کفش بود. من دیروز خیلی فوتبال بازی کردم و ساعت 12 به سر کار نان خشکی رفتم و 10‌هزار تومان کار کردم.

مصطفی امیری
من دوست دارم یک ورزشکار بشوم و به دیگران ثابت کنم که دیگر کوچک نیستم و نمی‌توانند که من را مسخره کنند.
دیروز من چه کار کرده‌ام، من و برادرم مرتضی دیروز به سر کار رفته‌ایم، به علت خستگی زیاد از کار دست کشیدیم و به خانه رفتیم، دست و صورت خود را شستیم و ناهار خوردیم.
بعد از آن برای پدرم کادو گرفتم و بعد برادرم مرتضی دست برادر کوچکم را گرفت و به پارکی که در نزدیکی خانه‌مان بود، برد. بعد من به مادرم که در خانه کار می‌کند، کمک کردم و به میوه‌فروشی رفتم و میوه‌هایی که مادرم گفته بود، خریدم و به خانه بازگشتم و به ساعت نگاه کردم 3:40 شده بود.
 مادرم به من گفت که دیگر کاری ندارم و من به او گفتم که حالا بروم پیش مرتضی و محمدرضا در پارک بازی کنم و مادرم گفت بله اما زود بیا و من گفتم باشه.
من هم رفتم به خانه عمویم و با پسرعموهایم به پارک رفتم و بازی کردیم و در همان وقت چند نفر دیگر هم آمدند و گفتند ما هم بازی، من به کسانی که بازی می‌کردند، گفتم آنها هم بازی و بچه‌ها گفتند باشه و ما بازی کردیم. سجاد دوست من در همان اول بازی گل زد و ما خوشحال شدیم و آنها خواستند که گل مساوی را بزنند و برادرم که در دروازه ایستاده بود، توپ را گرفت و ما بازی را بردیم و به خانه بازگشتیم و برق رفته بود. ما جایی را نمی‌دیدیم و پدرم که از قزوین برگشت، برق آمد. دیشب برای من یک شب به یاد ماندنی بود.
 با احترام مصطفی امیری

سونیتا فیض
گزارش اول: دیروز، اول رفتم صبحانه خوردم، بعد رفتم یک ذره به مامانم کمک کردم و در کوچه با دوستانم بازی کردم. بعد  مامانم صدام کرد و گفت که بروم خانه آبجیم. بعد با آبجیم و دامادمان رفتیم پارک که خیلی خیلی خوش گذشت.
گزارش دوم:  مدرسه من خیلی خوب است. آنجا خیلی خوش می‌گذرد. آموزگاران مهربان و خوبم را خیلی دوست دارم.
گزارش سوم:  با دوستانم در مدرسه بازی می‌کنیم. آنها خیلی خوب هستند.
گزارش چهارم: من دوست دارم پلیس بشوم، به خاطر این‌که می‌توانم مجرم‌های خیلی بد را دستگیر کنم.
گزارش پنجم: در مورد همکلاسی‌های مدرسه خب، دوستان  دخترم که خیلی خوب هستند ولی در مورد همکلاسی‌هایی که پسر هستند، وای وای خیلی بد هستند. آنها در کلاس رودرروی خانم دعوا می‌کنند و ما را جریمه می‌کنند. به خاطر اینکه خانم میگه‌ تر و خشک با هم می‌سوزند.

فردینا تاجیک
1)
 دیروز ساعت 9 صبح بیدار شدم و صبحانه خوردم و به مادرم کمک کردم. بعد با مادرم، دوستم و مادرش به پارک رفتیم. در پارک که بودیم، ناگهان باران بارید. خیلی خیلی شدید شد و بعدش آمدیم خانه و مادرم غذا برای شب درست کرد و من هم مشق‌هایم را نوشتم و بعد با دوستم در راه  پله بازی کردیم و  ساعت 30: 07 برق‌های‌مان رفت، ساعت 25: 09 دقیقه آمد و ما شام خوردیم و فیلم نگاه کردیم و خوابیدیم.
2)
 من دوست دارم که بازیگر و خواننده شوم، برای این‌که شغل خوبی است و صدایم خیلی خوب است. کنار هر کسی که آهنگ می‌خوانم، می‌گویند تو صدای خوبی داری، من هم این را خیلی دوست دارم و امیدوارم به آرزویم برسم.

نیلوفر صابری
1)
روزنامه شهروند
با عرض سلام خدمت خانم‌های گلم
خانم شیرازی، معاون خانه مهر سرآسیاب
خانم قاسمی، مددکار خانه مهر سرآسیاب
شما دو تا خیلی خوب هستین و خیلیم دوستتون دارم...! خدا کنه از من راضی باشین. هر اشتباهی از من دیدین من رو ببخشین.
نیلوفر صابری 13 ساله و کلاس هفتم هستم.
2)
روزنامه شهروند
دوست دارم چه کاره شوم؟
من دوست دارم بازیگر و آوازخوان شوم اما می‌دونم که بهش نمی‌رسم...!
من همه شغل‌ها رو دوست دارم اما باید یکی‌‌اش را انتخاب کنم.
من مهندسی را بیشتر دوست دارم و می‌خواهم خانه‌های زیبایی بسازم...!
در افغانستان و همه جای کشور...!
3)
روزنامه شهروند
درباره خانه مهر سرآسیاب
با عرض سلام
خانه مهر مدرسه خوبی هست. به‌خصوص معلم‌های عزیزم خانم‌ها شیرازی، قاسمی، صابری و... همه خوب هستند. همه را خیلی خیلی دوست دارم. من از خانه مهر سرآسیاب تشکر می‌کنم که به همه کمک می‌کنند؛ به کسانی که ندارند.
من از خدا می‌خواهم که همیشه در خانه مهر باشم و بتوانم یک روزی به آنجا خدمت کنم.
4)
روزنامه شهروند
دیروز چی کار کردیم؟ 12/2/94
من دیروز ساعت 30: 09 از خواب بلند شدم، دست و صورتم رو شستم و صبحانه خوردم. ساعت 10:10 صبح درس خواندم، ساعت 30: 02 پسر عموی مامانم به خانه ما آمد و به خاطر روز پدر دعوتمان کرد. ساعت 30: 15 به خانه عموی مامانم رفتیم. همه آمده بودند.
 ساعت 00: 16 جشن گرفتیم، آهنگ گذاشتند، رقصیدند و عموی مامانم کیک را برید. تا ساعت 00: 19 خانه‌شان بودیم، بعد رفتیم برای معلم عزیزم کادو خریدم. بعد آمدیم خانه غذا خوردم و فیلم دیدم و ساعت 00: 01 خوابیدم و دوباره صبح ساعت 30:07 بیدار شدم، صبحانه خوردم و به مدرسه خانه مهر سرآسیاب آمدم. تا ساعت 00: 1 . درس خواندیم و بعد با معلم‌های عزیزم و بچه‌ها به روزنامه شهروند آمدیم. الانم دارم اینو می‌نویسم...!

خاطره  رحیمی
به نام دوستار کودک
شغل: خیاطی
من دیروز از خواب بیدار شدم و صبحانه خوردم. اول از خانه بیرون رفتم. زنگ در خانه زهرا را زدم. مادر زهرا از پنجره سرش را بیرون آورد و گفت: زهرا با پدرش رفته مغازه.
دوباره رفتم خانه به برادرم دیکته شب گفتم و بعد کتاب علوم و در آخر هدیه خواندم، چون معلم گفته بود از اول درس هدیه تا جایی که خواندیم، می‌پرسم. ظهر شد، نهار خوردم و رفتم دوباره زنگ خانه زهرا را زدم. زهرا از پنجره نگاه کرد و گفتم:  می‌آیی بازی کنیم، زهرا گفت بله، من به زهرا گفتم، توپم را آوردم، زود بیا. زهرا آمد و تا شب بازی کردیم.

فرزاد حضرتی
به نام خالق هستی
1)
من می‌خواهم درمورد این‌که روز شنبه مــورخ 12/2/1394 چه کارهایی کردم و آیا کارهای من مفید بوده است یا خیر بنویسم. من دیروز صبح ساعت 7 که از خواب بیدار شدم، سراغ تقویم رفتم و فهمیدم که روز ولادت امام علی(ع) و همچنین روز پدر عزیز و روز معلم مهربان بوده است.
 من رفتم برای پدرم یک کادو خریدم و دستش را بوسیدم و گفتم، روز شما مبارک باشد، پدر عزیزم اما متاسفانه مدرسه تعطیل بود و می‌خواستم به معلم عزیزم زنگ بزنم اما دیدم که شماره تماس معلمم را ندارم و روز بعد که معلمم را دیدم، دستش را بوسیدم و گفتم روز شما مبارک باشد و معلمم صورت من را بوسید و گفت، خواهش می‌کنم و بعد رفتم سر کارم. کار من نان‌‌خشکی است.
2)
در مورد حقوق دکتر و راننده تاکسی
 چون دکتر پول آب و برق و حقوق پرستار را هم می‌دهد، پول بیشتری می‌گیرد اما راننده تاکسی، کسی است که فقط پول بنزین و خرابی ماشین را می‌دهد و برای همین راننده تاکسی پول کمتری می‌گیرد و نباید ناراحت باشد، چون هرکس به اندازه زحمتی که می‌کشد، پول می‌گیرد.
3)
دوست دارم چه کاره شوم؟
من دوست دارم درسم را ادامه بدهم و به مردم خدمت کنم.  دوست دارم دندانپزشک بشوم و به مردمی که از لحاظ مالی مشکل دارند، کمک کنم و فرد خوبی برای مردم و جامعه بشوم.
پایان خوش

روئین شریفی
1)
من دیروز وقتی از خواب بلند شدم، دست و صورتم را شسته و صبحانه‌ام را خوردم، نشستم پای تلویزیون و برنامه کودک نگاه کردم. بعد ناهار خوردم و چند ساعتی هم خوابیدم و بعد از بیدار شدن از خواب، به مادرم کمک کردم و چند ساعت به کوچه رفتم و بازی کردم. بعد آمدم و مشق‌هایم را نوشتم و به خواهرم در درس‌هایش کمک کردم و بابایم از سر کار آمد. او خسته بود، سلام کردم و رفتم برایش چایی آوردم و با هم نشستیم و فوتبال نگاه کردیم و بعد از تمام شدن فوتبال، خوابیدم.

2)
من وقتی به مدرسه رفتم خواستم درس‌هایم را خوب بخوانم و در آینده مهندس بشوم. من می‌خواهم مهندس ساختمان شوم و برای کشور خود مفید باشم و دوست دارم در کشورم ساختمان‌های زیادی بسازم و آن کشور را پیشرفته و مثل کشورهای دیگر کنم.

شریفه رسولی
1)
من دوست دارم خیاط بشوم.
چرا دوست دارم؟ چون یک کار تمیز است و می‌توانم لباس موردعلاقه‌ام رو بدوزم. من خودم به خیاطی علاقه دارم و به نظرم یک کار باکلاس است.
چطوری می‌توانم یاد بگیرم؟ می‌توانم کلاس خیاطی بروم و با تلاش و کوشش به آرزویم برسم.
2)
خوانندگی را خیلی دوست دارم. من خودم اگر کاری نداشته باشم، آهنگ گوش می‌کنم. آهنگ آرام ذهن آدم را آرام می‌کند.
3)
1- دیروز که از خواب بیدار شدم، صورتم را شستم. من ساعت 30: 08 از خواب بیدار شدم.
2- بعد صبحانه خوردم، شروع به تمیز کردن خانه کردم و به مادرم کمک کردم. اول خانه‌ را جمع‌وجور و جارو کردم، بعد ظرف شستم و حیاط‌ را جارو زدم. بعد از همه این کارها برای رفع خستگی‌ام آهنگ گوش کردم.  بعد از این‌که ناهار خوردم، شروع به درس خواندن کردم. قرار بود برای شب مهمان بیاید. غروب ساعت 30: 07 بود که زن‌عمویم زنگ زد که اگر تا ساعت 9 برق بیاید، می‌آیم، ولی برق 25: 09 بود که آمد و دیگر زن عمویم نیامد. بعد ما هم در تاریکی شام خوردیم. ساعت 10 برنامه تلویزیونی و یک فیلم نگاه کردیم و
 ساعت 40: 11 خوابیدیم.


تعداد بازدید :  384