طرح نو | سارا شمیرانی | «کودکی بچههای امروز گم شده است. بین قوطیکبریتهای 50، 60 متری که کسی در آن نمیدود چرا که قرار نیست خوابِ ظهر، از سر همسایه بپرد. بچهها حبس شدهاند بین دیوارهای بتنی و سالهاست که مسیر خانه مورچهها را گم کردند چرا که نه حیاطی هست و نه باغچهای و نه زمینی برای خانه داشتن مورچهها. بچههای امروز بلد نیستند از درخت بالا بروند و توت بکنند، چون درختی در همسایگی ندارند که بالا رفتن از آن را یاد بگیرند. برای همین هم نسل امروز و البته نسل آینده تنهایی و غریبگی با طبیعت را بیشتر از هر وقت دیگری یاد میگیرند و در انزوا و تنهایی بزرگ میشوند.» اینها را عبدالحسین وهابزاده میگوید. مدرس 69ساله بومشناسی که تمام سالهای کودکیاش را در سبزوار گذرانده. او به احترام روزهای خوش کودکیاش و برای احیا کردن کودکی از دست رفته نسل امروز مدرسه طبیعت را برای اولین بار در مشهد افتتاح و تلاش میکند، عشق به طبیعت را بدون هر گونه آموزش و دیکتهکردنی به بچهها یاد بدهد. مدرسهای که تنها 9 ماه از افتتاح آن میگذرد اما قرار است به یاد بچهها بیاورد که دنبال کردن حرکت ابرها وقتی روی یک خاک نرم دراز کشیدی چقدر میتواند لذتبخش باشد. برای همین هم «طرح نو» سراغ عبدالحسین وهابزاده رفته و از او خواسته تا تمام اتفاقاتی که باعث شده به فکر تأسیس چنین مدرسهای بیفتد را برای ما و شما روایت کند. روایتی که خواندن آن خالی از لطف نخواهد بود.
کودکیها باز هم به یاد میمانند؟
مدرسه طبیعت برای اولین بار است که با این نام در کشور ما تأسیس شده اما تجربه اینچنینی و با عنوانهای مختلف مثل مدرسه جنگل، سالهاست که در کشورهای مختلف وجود دارد و بیش از هزار تا از این مدارس در سوییس و آلمان ساخته شده است. چنین تجربهای اما برای اولین بار و در مشهد، با یک پیشزمینه قبلی که مربوط به دوران کودکیام میشد، تأسیس شد. دورانی که در آن بدون هیچگونه محدودیتی در طبیعت سرگرم بودم و میتوانستم ساعتها سر خم کرده به آبهای یک حوض خیره شوم و بازی ابرها را در آن نگاه کنم. دورانی که برای مورچهها خردهنان میریختم و ساعتها منتظر میشدم تا مسیر لانهشان را یاد بگیرم. چیزهایی که از بچههای امروز دریغ شده و به آنها این امکان را نمیدهد که در آپارتمانهای کوچکشان عشقورزی به طبیعت را یاد بگیرند. در سال 82 در مجموعهمقالاتی به نام «بومشناسی علم عصیانگر» مقالهای منتشر کردم با عنوان«کودکی به یاد مانده» که در آن به اثرات تجربه طبیعت در کودکی اشاره میکرد. اثراتی که کاملا دیرپاست و تا سالهای سال در ذهن همه باقی میماند و بر همه استعدادهای عاطفی، شناختی، حرکتی و مهارتها تأثیر دارد. بعد از انتشار این مقاله بود که خواستم کار جدیتری در این رابطه انجام دهم. به همین دلیل کتاب کودک و طبیعت را ترجمه و سفرهایی برای کودکان در طبیعت را آغاز کردم.
یک عمر وارونه عمل کردیم
من بیش از 40سال مدرس بومشناسی بوده و با دانشجویان سروکار داشتهام. از خیلی قبلتر مسألهای ذهنم را درگیر کرده بود. من متوجه انحرافی در سیستم آموزشی شده بودم و همین آزارم میداد. انحراف درواقع این است که ما به جای اینکه در کودکی افراد را علاقهمند به طبیعت و در بزرگسالی آگاه به اهمیت آن کنیم، سعی داریم که به کودکان آموزش و آگاهی بیشتر بدهیم و بزرگسالان را نسبت به طبیعت و محیطزیست علاقهمند و متعهد کنیم، کاری که بزرگسالی برای آن بس دیر است. این کودک است که تا 12سالگی باید طبیعت را حس و لمس کند تا عشق به آن در وجودش ببالد. باید جانور را لمس کند، حرکت بادها و باران و ابرها را درک کند. باید از نزدیک درختان و صداها را کشف کند. این تجربهها بدونشک تجربههای عمیقی برای کودک خواهد بود و تا آخر عمر او را همراهی میکند. همانطور که یک تحقیق نشان میدهد که 96درصد افراد، فارغ از مرد یا زن بودن یا اینکه به کدام کشور تعلق داشته باشند، طبیعت را جزو تاثیرگذارترین مکانهای دوران کودکی خود میدانند و از خاطرات آن همیشه یاد میکنند. درواقع آنچه که علم نشان میدهد این است که باید به افراد در کودکی عشق به طبیعت داد و در نوجوانی و بزرگسالی آموزش اما سیستم آموزشی ما برعکس عمل میکند. سعی میکند به کودکان با دیکته کردن اینکه زباله ریختن کار بدی است و ما باید حیوانها را دوست داشته باشیم، یاد بدهد که طبیعتدوستی چیز خوبی است و بر عکس بزرگسالان را بدون هیچ آموزشی نسبت به طبیعت حساس کند. همه سعی ما آن شده که از بچهها، دانشمندان کوچکی بار بیاوریم که همه چیز را میدانند و در هر چیزی سررشته دارند. در صورتی که مسیر، باید چیز دیگری میبود. بچهها باید در طبیعت رها میشدند تا با کشف و کاوش و تخیل کودکانه خویش، عشق به طبیعت در وجودشان بپرورد و آنگاه در سنین بعد مفاهیم مختلف به آنان آموزش داده شود. با همین تفکر بود که مدرسه طبیعت برای اولین بار در مشهد ساخته شد.
بالا رفتن از درخت که ایرادی ندارد
متاسفانه امروزه خیلی از والدین فکر میکنند که خاک آلوده است. حیوان خطر دارد. بالا رفتن یک بچه از درخت ممکن است به او آسیب وارد کند اما متاسفانه والدین نمیدانند که بودن در طبیعت چه نعمتی است و این مسائل هیچکدام ایرادی ندارد. تماس با جانوران تا چه اندازه میتواند به کودک اعتماد به نفس و سلامت روانی دهد و او را محکم بار بیاورد. به نظر شما این غمگین نیست که مادری به خاطر دیدن یک موش یا ترسیدن از یک سوسک فرزندش را سقط میکند؟ ما به شدت نیازمندیم که مدرسه طبیعت جدی گرفته شده و حق کودک برای تجربه کردن مستقیم و خودانگیخته طبیعت بهعنوان یک حق طبیعی به رسمیت شناخته شود. اگر در پیشینه کسانی که در رابطه با محیطزیست فعالیتهای جدی دارند و مدافع آن هستند، مطالعه کنید، خواهید دید که همگی در کودکی خود چنین تجربههایی را داشتهاند.
آموزش دادن به بچهها قدغن
در حال حاضر «انجیاو»های زیادی وجود دارد که در رابطه با محیطزیست و کودکان فعالیت میکنند اما باز هم محور فعالیتها بر مبنای آموزش است. آنچه که کودک نیاز دارد، حضور مداوم و مستمر در طبیعت و در کنار دیگر بچهها و بازیهای سرخوشانه و خیالپردازانه است، بیآنکه نیازی به آموزش مفاهیم مختلف محیط زیستی در این سنین باشد. برای همین هم مدرسه طبیعت تأسیس شد و استقبال دراینباره بهحدی بوده که خیلی از استانها تصمیم گرفتند به تأسیس چنین مدرسهای اقدام کنند. شهرهایی مثل اصفهان، اهواز و حتی شهرهای کوچکتر مثل تربتحیدریه در حال حاضر تلاش میکنند تا مدرسه طبیعت داشته باشند؛ جایی که در آن کودک یاد میگیرد با استفاده از تجربه خود و بدون هیچگونه امر و نهی و به صورت خودانگیخته در طبیعت غرق شود و کاوش کند و با حواس پنجگانهاش با محیط پیرامونش در بیرون مأنوس شود. با این بازیها، استعدادهای حسی کودک رشد پیدا میکند، مهارتهای اجتماعیاش بسط مییابد و میتواند با ترسها و واهمههای خود کنار بیاید.
شکارچیها هم عاشق طبیعتند اما راه را گم کردهاند
واقعیت این است که کودک تا سن 6 سالگی یکسری از ارزشهای خاصی در ارتباط با طبیعت را تجربه میکند. مثلا ارزشهای منفیگرایانه، تسلطجویانه و ابزاری وجه غالب رابطهاش با طبیعت هستند. از 6 تا 12سالگی ارزشهای انسانگرایانه، دانشورزانه و زیباشناسانه را میفهمد و از 12سالگی به بعد تفکر اخلاقیتر، انتزاعیتر و مفهومیتر پیدا میکند. اگر فرد در همه این مراحل از تربیت علمی درست برخوردار بوده و چنین احساسهایی را تجربه کند، شانس آن را خواهد داشت که یک شهروند شایسته زمین به حساب آید. بهزعم من حتی یک شکارچی که در طبیعت برای شکار یک حیوان میگردد و تا آن را نیابد و به زمین نیندازد، آرام نمیگیرد نیز یک عاشق طبیعت است اما دریغ که این عشق یک عشق تلطیف ناشده و منحرف است. مثل عاشقی که نمیتواند عشقش را درست به معشوق ابراز کند و گاه با او خشونت میکند. شکارچی باید بداند که برای لذت بردن از حیوان راههای بسیار دیگری نیز هست که به کشتن حیوان منجر نمیشود. یک عکس زیبا گرفتن از آن نیز درواقع نوعی به دام انداختن اوست بدون آنکه آن را روی زمین بیندازد. اگر روزی هم درگذشته شکار میتوانست توجیهی داشته باشد و چنین در چشم همگان محکوم نباشد امروز که جمعیت حیاتوحش ما تا به این حد کاهش یافته و شکار آنها باعث انقراض میشود باید دست از این کار کشید. ما باید این عشق به طبیعت را در مسیر سازندهای هدایت کنیم و آن چیزی که نیاز داریم همان تجربه کودکی و سپس استعلای آن عشق و علاقه اولیه در سنین بالاتر از طریق آموزش ارزشهای والاتر طبیعت و محیط زیست است اما به یاد داشته باشید که باید انحراف عشق او را برطرف کرد نه آنکه با خودِ عشق در افتاد.
شهرهای ما دوستدار کودک نیستند
آنچه که برایم اهمیت دارد و درباره آینده مدرسه طبیعت همیشه به آن فکر میکنم این است که ما مدرسه طبیعت را بهعنوان یک مفهوم نگاه کنیم نه صرفا یک نهاد. به این معنا که سعی کنیم در هر جایی از شهرمان این کمبود را جبران کنیم. حتما قرار نیست ما مدرسهای با این عنوان داشته باشیم. شهرداری میتواند در بخشی از پارکها، محلی را اختصاص دهد که سامان انسانی نداشته باشد و به صورت طبیعی این امکان را فراهم کند که بچهها راحت خاکبازی کنند، جانوران را بشناسند و حتی گل بکنند و کسی آنها را از هیچ کاری منع نکند و مدام هم سعی نکنند به بچهها یاد بدهد که این کار خوب است یا این گونه گیاهی این اسم را دارد. یعنی همه چیز خیلی طبیعی و بدون هیچ اجباری. بچهها در آن رها باشند. حتی مدرسهها هم باید تلاش کنند که چنین فضاهایی را در خود ایجاد کنند. در مورد مدرسه طبیعت مشهد آموزش و پرورش و حتی شهرداری هم از این مسأله حمایت کردهاند اما به اندازه کافی نیست. بعد از اینکه چنین مفهومی حمایت شد حالا باید در قالب نهادهای مختلف حتی بخش خصوصی هم به آن ورود کند و خیرین به آن بپیوندند. کما اینکه در حال حاضر خیرین زیادی هستند که با ما همکاری میکنند و این همه استقبال برای ما هم غافلگیرکننده است. خیرین زیادی پیش ما میآیند و اعلام میکنند که حاضرند زمینشان را برای این کار وقف کنند یا منابع دیگری را در اختیار ما قرار دهند. همانطوری که ما خیرین مدرسهساز داریم، خیرین زیادی هم هستند که در رابطه با مدرسه طبیعت فعالیت میکنند و علاقهمند هستند که چنین ایدهای در کشور گسترش پیدا کند. در مورد آینده مدرسه طبیعت هم امیدوارم که هر کسی که به نوعی با تربیت بچهها سروکار دارد، حقِ حضورِ کودکان در طبیعت را به رسمیت بشناسد و برای آنها کاری کند. اگر کمی دقیق شویم، متوجه میشویم که شهرهای ما در حال حاضر به هیچ عنوان دوستدار کودک نیستند. به محض اینکه کودک میخواهد وارد چمن شود، باغبان سوت میزند و اجازه کار به او نمیدهد. از طرفی محلهها از بین رفته و بچهها بازیهای کودکانه ندارند. هیچ گیاه و جانوری در خانهها وجود ندارد. در آپارتمانها اگر حیاطی هم وجود داشته باشد، مدیر ساختمان با محدودیت اجازه میدهد که بچهها در آن بازی کنند چرا که نباید مزاحم همسایهها شوند.همه اینها به ظاهر ساده است اما برای نسل آینده یک فاجعه به حساب میآید، برای نسلی که دستوپا چلفتی و ترسان از محیط بار میآید و عشق به طبیعت ندارد. برای این نسل اگر در آینده به اندازه یک کتابخانه هم از عشق به طبیعت حرف بزنیم، نمیتوانیم روی آن تأثیر بگذاریم.
ما در دوره بیداری محیط زیستی هستیم
شاید برای شما این سوال به وجود بیاید که چرا امروز ما بیش از هر دوره دیگری با مشکلات محیطزیستی دست به گریبان هستیم. مگر نه اینکه امروز همان افرادی که کودکی خود را در طبیعت گذراندند باعث این همه مشکل و تخریب شدهاند، پس بودن در طبیعت چه اهمیتی دارد، وقتی ما تا این حد مشکل محیط زیستی داریم و کسی عشقورزی به طبیعت را یاد نگرفته است؟ عبدالحسین وهابزاده در این باره میگوید: بخشی از وضع تخریب امروز محیطزیست ناشی از توسعه است و ارتباطی با علاقهمندی افراد به طبیعت و گذشته آنها ندارد. اگر سیسال پیش بحثی در مورد احداث سد پیش میآمد همه با آن موافقت میکردند چرا که به فکر توسعه بودند. مردم در یکمرحلهای که کشور قرار است توسعه فیزیکی پیدا کند، ترجیح میدهند راه داشته باشند تا جنگل. ترجیح میدهند سد داشته باشند تا درخت و هر چیزی که بخواهد در این راه مانع شود را برخلاف توسعه میبینند اما بعد که این مرحله توسعه گذشت تازه آلودگیها نمود پیدا میکند، زبالهها زیاد میشود، دریاچهای با عظمت ارومیه خشک میشود و مردم انگار که بیدار شده باشند، متوجه میشوند که توسعهای از این دست چه بر سر زندگی آورده است. با همین بیداری است که «انجیاو» تشکیل میشود و رئیسجمهوری کشور اعلام میکند که یکی از دغدغههای اصلیاش محیط است و یک بیداری همگانی ایجاد میشود. به هر حال واقعیت این است که جامعه در یک مرحله از توسعه همه چیز را تخریب کرده و به ظرایف زندگی اهمیت نداده اما حالا هشدارها را میفهمد و سعی میکند آن را دوباره از نو بسازد.