کایلاش ساتیارتي فعال حقوق كودكان
چگونه یک مرد جوان متولد شده در طبقه بالای جامعه هند موفق به آزادی ۸۳هزار کودک از بردگی شد؟ برنده جایزه صلح نوبل کایلاش ساتیارتی، پند شگفتآوری را برای تغییر جهان به مکانی بهتر پیشنهاد میکند: برای بیعدالتی خشمناک بشوید. در این بحث قدرتمند، او نشان میدهد که چگونه از راه یک عمر خشم برای تمامی زندگیاش راه صلح را پیمود.
امروز میخواهم در مورد خشم صحبت کنم. هنگامیکه 11 ساله بودم، دیدن اینکه برخی از دوستانم مدرسه را ترک میکنند زیرا پدر و مادر آنها قادر به تهیه کتاب مدرسه نبودند مرا خشمگین میکرد. هنگامیکه ۲۷ ساله بودم، شنیدن وضع اسفبار یک پدر برده که دخترش را میفروخت مرا خشمگین میکرد. در 50 سالگی، غلتیدن در استخری از خون در خیابان، همراه با پسر خودم، مرا خشمگین میکرد.
دوستان عزیز، برای قرنها به ما آموخته شده که خشم بد است. پدر و مادرهای ما، آموزگاران ما، همه به ما میآموختند که خشم خودت را سرکوب و کنترل کن. ولی من میپرسم چرا؟ چرا نمیتوانیم خشم خود را به چیز خوبی برای جامعه تبدیل کنیم. چرا نمیتوانیم از خشم خود برای چالش و دگرگونی زشتیهای جهان استفاده کنیم؟ این کاری بود که من سعی در انجام آن کردم.
بیشتر ایدههای درخشانی که به ذهن من رسید از خشم بود. مانند زمانی که در ۳۵سالگی در زندان کوچکی نشسته بودم. تمام شب، خشمگین بودم. اما این عامل تولد ایده نویی در من شد که بعدا به آن خواهم پرداخت. اما بگذارید با داستان انتخاب نام خودم شروع کنم.
من از کودکی همواره مهاتما گاندی را تحسین میکردم. گاندی مبارزه کرد و جنبش آزادی هند را رهبری کرد. اما بیشتر از آن، او به ما آموخت که چگونه با آسیبپذیرترین قشر جامعه برخورد کنیم، چگونه با احترام و بزرگواری با محرومترین مردم برخورد کنیم. پس، هنگامی که هند در سال ۱۹۶۹ تولد گاندی را جشن میگرفت (در آن زمان 15 ساله بودم) یک ایده به ذهنم رسید. چرا ما این را به شکل دیگری جشن نگیریم؟ من میدانستم و شاید برخی از شما نیز بدانید، که در هند، قشر بزرگی از مردم در پایینترین کاست (طبقهاجتماعی) بهدنیا میآیند و با آنها بهعنوان افرادی نجس که نباید به آنها دست زد برخورد میشود. این افراد نميتوانند به معابد بروند، آنها حتی نمیتوانند به خانهها و فروشگاههای مردم در طبقات بالای اجتماعی بروند.
من بسیار تحتتأثیر رهبران شهر خودم قرار گرفته بودم که به شدت علیه سیستم طبقاتی و کاست صحبت میکردند و در مورد ایدههای گاندی سخنرانی میکردند. خب این الهامبخش من شد، فکر کردم، بگذارید که ما با دعوت کردن این رهبران برای خوردن غذای پخته شده با افراد نجس جامعه سرمشقی برای دیگران باشیم. من به سراغ برخی از مردم که به آنها نجس میگویند رفتم و سعی کردم آنها را متقاعد کنم (که به میهمانی بیایند) ولی این برای آنها قابل درک نبود. من به آنها گفتم «نه، نه. این ممکن نیست و این اتفاق هرگز نخواهد افتاد» گفتم، «به این رهبران نگاه کنید، آنها بسیار بزرگوارند، آنها علیه نجسی هستند. آنها خواهند آمد. اگر همه بیاید، ما میتوانیم سرمشقی برای دیگران باشیم.» آنها فکر کردند که من بسیار خام و کمتجربه هستم. عاقبت، آنها متقاعد شدند.
من و دوستانم دوچرخهمان را برداشتیم و رفتیم رهبران سیاسی شهر را دعوت کردیم. من بسیار هیجانزده بودم و تاحدودی احساس قدرت میکردم که میدیدم تمامی آنها موافقت کردند که بیایند. فکر کردم، «ایده بسیار خوبیست. ما میتوانیم سرمشقی باشیم.» میتوانیم تغییر و دگرگونی را به جامعه بیاوریم.