احمد کسروی اما عوامل دیگر را نیز در این وضع در شمار میآورد. به روایت وی، در سال ۱۳۳۶ قمری (۱۲۹۷ خورشیدی) جنگ جهانی در میان بود و گرانی نیز پیش آمد و میتوان گفت یکسوم مردم از میان رفتند. به نوشته وی، در آن سال در تبریز آشکارا دیده میشد که توانگران دست بینوایان نمیگرفتند و وقتی خویشان و همسایگانشان از گرسنگی میمردند، پروا نمیداشتند و مردگان از بیکفنی روی زمین میماندند. آنگونه که جعفر شهری روایت میکند، «در این قحطی دو امر عجیب واقع شد؛ یکی اینکه بسا شنیده شد که مردم یکدگر را دریده، حتی فرزندان خود را میخوردند و هنوز محتکرین حاضر به گشودن در انبارهای ارزاق خود و فروش آنها نمیشدند و دیگر در آن زمان حتی نانواها از گرسنگی مردند». از آغاز قحطی نهتنها چشماندازی روشن پیشروی مردم قرار نداشت، که، هرچه میگذشت به روایت جان لارنس کالدول، وزیر مختار آمریکا در ایران اوضاع قحطی بدتر و بینظمی تا شمالغرب ایران گسترده میشد. روزنامه رعد 21 دی 1296 خورشیدی، از جانباختن 51 نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابانهای تهران در یک هفته گزارش میدهد. عینالسلطنه در روزنامه خاطراتش، این آمار را حتی به صد نفر در روز نیز میرساند و مینویسد، «قحط و غلا در ایران شدت کرده، عدم وسایل حملونقل خیلی کمتر از سابق است، به این واسطه اگر نقطهای هم فراوانی است، حمل آن غیرمقدور شده است. در اغلب شهرها فریاد الجوع الجوع بلند است و خلق خدا تلف میشوند».
این قحطی تلفات فراوان جانی برجای گذاشت اما در این میانه میتوان رگههایی هرچند کمرنگ از حضور مردم و جامعه در نیکوکاری و کمک به همنوعان را به تماشا نشست. با وجود تلاشهایی که به گونه پراکنده و البته همراه بیتدبیری از سوی دولت صورت میپذیرفت، اما آنگونه که منابع تاریخی روایت کردهاند، دستکم در تهران تلاشهایی سازمانیافته از سوی جامعه و مردم درقالب نهادهایی متشکل، برای کمک به مردم صورت نمیگرفت؛ آن نهادها یا وجود نداشتند یا دستاورد تلاشهایشان بهگونهای نبود که اثری پررنگ در مدارک و کتابهای تاریخی بر جای بگذارند. حضور داوطلبانه و منفرد مردم، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. روایت جعفر شهری از کوچهها و خیابانهای تهران، بیانگر این وضع است، «در این قحطی اگر اهل خیری هم یافت شد باز از میان همان طبقات فقیر و افراد متوسط بودند که در نقاط شهر دیگهای دمپخت نذری بهبار میگذاردند و باز از میان همین گروه که اجساد مردگان را شسته، کفن پوشانده به خاکشان میسپردند». شاید همین نبود نهادهای سازمانیافته خیریه مردمی بهویژه در پایتخت بود که چند سال بعد، زمینه و ضرورتی برای پیدایش جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران در سالهای پایانی دوره قاجار فراهم آورد.
خواندن خاطره میرزا خلیلخان ثقفی (اعلمالدوله)، یکی از طبیبان دربار در آن دوره، شاید به ما نشان دهد که وجود نهادهای خیریه مردمی در آن روزگار، دستکم در تهران، ضرورت داشت، «از يكي از گذرگاههاي تهران عبور ميكردم. به بازارچهاي رسيدم كه در آنجا دكان دمپختپزي بود. روبهروي آن دكان، دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريهكنان گفت: اي آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد؛ يك چارك از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است كه هيچكدام غذا نخوردهايم و نزديك است از گرسنگي هلاك شويم. ... يك چارك دمپخت خريده و در كاسه آنها ريختم. همانجا مشغول خوردن شدند و بهطوري سريع اين كار را انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم، ديدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سير نشدهايد يك چارك ديگر برايتان بخرم، گفتند: آري بخريد و مرحمت كنيد، خداوند به شما اجر خير بدهد و سايهتان را از سر اهل و عيالتان كم نكند».