چه شد که طنزنویس شدید؟
پیشه اصلی من، طراحی گرافیک و تدریس عکاسی بود ولی هم در محصولات گرافیکی و هم سر کلاس، همیشه طنز و شوخی از اجزای جداییناپذیر کار من بود. تا اینکه بهعنوان طراح در مجله طنز خطخطی مشغول شدم. طنزپردازان و کارتونیستهای بنام کشور به مجله میآمدند و میرفتند و من فالگوش میایستادم و چیز یاد میگرفتم. کمکَمَک شروع کردم به طنز ساختن و خلاصه 29سالگی، شد سن شروع به کار من در این عرصه و حالا طنز، جدیترین کار زندگی من است.
چرا اغلب طنزنویسان به صرف جمعآوری آثار روزانهشان در قالب کتاب اکتفا میکنند؟
یکی از دلایلش – به قول دکتر غرضی - تورم است. تورم تأثیر مستقیم روی فرهنگ دارد. هنرمند در مخارج روزانه و روزمرگی کاری گم میشود و فرصت و تمرکزی برایش نمیماند که کاری تولید کند. از طرفی اینکه مطمئن است فردا همه چیز گرانتر از امروز است، باعث میشود هنرمند تتمه «آن» و حضورش را نیز صرف درآوردن شندرغاز کند تا زنده بماند. در این شرایط مردم هم سعی بر سیر کردن شکم خود دارند و تجربه ثابت کرده اولین گزینهای که در آن صرفهجویی میکنند، کالای فرهنگی است.
ولی خلأ داستان طنز در بازار کتاب احساس میشود.
درست است. بههرحال مطبوعات ما، بهعنوان سفارشدهنده، طنز سیاسی روز را از نویسنده میخواهند. از ایهام و نمادگرایی و پیچیدهگویی استقبال نمیکنند و اینها طنزنویس را به سمت و سویی سوق میدهد که امروزه شاهد آنیم. در این راستا نشرچشمه با ایجاد مجموعه جدیدی با نام «جهان تازه دم» سعی دارد نویسندگان را به تألیف آثار جدید و شایسته تشویق نموده و محملی برای نویسندگان ایجاد کند تا آثار تألیفی طنز خود را از این طریق به دست مخاطبان برسانند.
به جز شرایط بیرونی، چه عوامل دیگری باعث میشود طنزنویس، تن به تألیف ندهد؟
مقدار هزینهای که افراد حاضرند برای تولید اثر بپردازند. مطبوعات و رسانههای ما به طنزهای روز سیاسی راحتالحلقوم و سهلالهضم روی خوش نشان میدهند و اگر مختان آنقدر پارهسنگ برداشته باشد که بخواهید از این راه امرار معاش كنيد، باید برای این نیاز رسانه و مخاطب، خوراک تأمین کنید و این تقریباتمام وقت و انرژی شما را میگیرد. با نگاهی به تاریخ به مثالهای زیادی برمیخوریم که در کشفیات علمی، خلق آثار فرهنگی و هنری و هر چیزی که به این جهان اضافه شده، ایثار و از خودگذشتگی تکستارهها نقش اول را ایفا کرده. خیلی از بزرگان تاریخ، تنهایی، بی سر و همسری، گرسنگی و فقر را تحمل کردند چون تنها راه رسیدن به هدفشان بود. بنده بیمقدار، بیش از نیمی از سال 92 را بدون اینکه در نشریهای کار کنم، وقت و انرژی خود را برای نئوگلستان گذاشتم. تصمیمی که باعث شد از لحاظ کاری به حاشیه رانده شوم و چند ماه در فقر مطلق به سر ببرم. البته منظورم از این حرفها همردیف کردن خودم با بزرگان نیست. اصولااز کسانی که میخواهند خودشان را به بزرگان بچسبانند تا دیده شوند بدم میآید. اتفاقادیشب همین حرف را به دکتر کزازی و آقای کدکنی گفتم!
چه شد که عزم نگارش کتاب به این شکل کردید؟
وقتی کتاب «سعدی؛ شاعر عشق و زندگی» همایون کاتوزیان و بعد از آن، گلستان سعدی را خواندم، مثل کسی بودم که بدون معشوقهاش به باغ زیبایی رفته و سعی میکند هر طور شده زیبایی آن را برای او وصف کند. از طرفی حس میکردم باید تا وقتی که طنزنویسی تازه نفس، وحشی و به دور از بایدها و نبایدهای فنی هستم، اثری تولید کنم.
ایده نئوگلستان از کجا آمد؟
قدم زدن در گلستان و تنهایی لذت بردن از آن، اذیتم میکرد. البته خیلی از مردم ما تمام یا بخشهایی از گلستان را خواندهاند ولی خیلی از مردم هم به خاطر عظمت نام گلستان و مولف ارجمندش، از این کتاب فاصله گرفته و سراغ آن نمیروند. دوست داشتم و دارم، واسطه آشنایی بخش دوم با گلستان باشم. به جای توصیه به خواندن آن، به این فکر میکردم که راه دیگری برای دست به دست کردن زیباییهای آن بیابم، در همین اثنا دوست عزیزی سیدی «چهل حکایت سعدی» (با صدای شادروان خسرو شکیبایی) را به من هدیه داد و ظاهرااین، چراغ سبز روزگار برای شروع حرکت من بود. این شد که چوب اسکی را برداشتم و در گلستان سعدی مشغول اسکی رفتن شدم.
رسیدن به زبان گلستان چقدر طول کشید؟
در این زمینه از استعداد ذاتی خودم در «تقلید» بهره بردم. از کودکی برنامههای تلویزیونی و صداهای معروف و محبوب را تقلید میکردم که این توانایی [ظاهرا به درد نخور] در نگارش نئوگلستان به کار آمد.
کتاب در جاهایی از زبان دوران سعدی دور شده و به زبان و اشارات معاصر و امروز نزدیک میشود، یعنی در برخی حکایتها بهطور کامل زبان زمان سعدی رعایت شده و در برخی دیگر شکست زمانی در زبان اتفاق میافتد. آیا کمدقتی بوده یا عامدانه اینطور نوشته شده است؟
فکر کنم آن جاهایی که زبان گلستان درست از کار درآمده، از دست من در رفته! جدا از شوخی، تغییر زبان یکی از ترفندهای اصلی من در این کتاب است. در بعضی جاها نیز لازمه بهروزرسانی گلستان این بود که سجع گران را برداریم و به جایش نثر آسان بنشانیم. ولی در پارهای از جملات این اتفاق به علت کم بضاعتی من افتاده که چیز عجیبی نیست! این را هم اضافه کنم که کلام سعدی در گلستان نمونه ایجاز است و من سعی کردم این کلام موجز را شرح و بسط دهم و اگر در این فاز کار میخواستم از زبان گلستان پیروی نمایم، با قصد من مبنی بر سادهسازی خوانش کتاب، منافات داشت.
موضوع حکایتها چطور انتخاب میشد و چه ویژگیای برایش در نظر میگرفتی؟
قلاب ذهنم را روی حکایات گلستان میکشیدم و هر جا گیر میکرد، متوقف میشدم. شبیه کسی که دانهای تخمه آفتابگردان را روی فرش گم کرده و چشمش قادر به یافتن آن نیست و دستش را روی فرش میکشد. به دنبال حکایتهایی میگشتم که به کار «بهروز شدن» بیاید یا بتوان آن را نقض کرد. ایجاز حکایتهای گلستان هم امکان خوبی برای شرح و بسط دادن به نویسنده میدهد. درواقع جملات موجز سعدی مثل لیوان آبی است که میتوان در آن شنا کرد، تازه برای دیگران هم جا به اندازه کافی هست! ولی مهمترین نکته و معیار برای من این بود که مطمئن باشم میتوانم به وسیله کار روی آن حکایت، مخاطب را بخندانم. خنداندن مخاطب برای من اولویت بود و دوست داشتم اگر کسی از کار روزانه، خسته و ملتهب به خانه برمیگردد، قبل از خواب کمی این کتاب را مطالعه کند و با حال بهتری به رختخواب برود.
آیا قصدی برای ادامه این سبک مثلا برای شاهنامه یا دیوان اشعار یا مثلا سفرنامه ناصرخسرو داری؟
بگذارید مقدمهای برای جواب این سوال بگویم. اگر تعارف را کنار بگذاریم، باید بگویم کشوری که تیراژ کتابهایش هزار و دوهزار و پنجهزار نسخه است، اصلاکتابخوان ندارد. این وسط مهمترین کاری که نویسنده میتواند در جهت اشاعه کتابخوانی انجام دهد، نوشتن کتاب خواندنی است. اگر روزی به این جمعبندی برسم که میتوانم پارودی خوب و خواندنی برای شاهنامه یا تاریخ بیهقی بنویسم، حتمااین کار را خواهم کرد ولی تا این لحظه که با شما صحبت میکنم، مقاصد و ایدههای دیگری دارم که امیدوارم بتوانم آنها را به انجام برسانم.
شعرهای مجموعه نئوگلستان کار خودت است؟
بله ولی خودم آنها را «نظم» میدانم نه شعر زیرا به جز موارد معدودی، در آنها نگاه شاعرانه، صور خیال و سایر فنونی که نظم را تبدیل به شعر میکند وجود ندارد. ضمناسختترین بخش نگارش کتاب، شعرهای آن بود که هرکدام تکملهای است برای حکایتها و به قولی هر حکایت نثر، با نظم انتهایی آن بسته میشود.
کتاب سه باب دارد: در معنا، در پرانتز و در صورت. وجهتسمیه این بابها چیست؟
در معنا، دربرگیرنده حکایتهایی است که ریشه در گلستان سعدی دارند ولی در معنا و نتیجهگیری، تغییر یافتهاند. علت این تغییر، انتقاداتی است که به دادوستد ادبیات و فرهنگ عامه وارد میدانم. مثل ستایش قناعت، ستایش بیحرکتی و انتظار گشایش از سوی دیگران، بحث دروغ مصلحتآمیز، رفتار و منش سلاطین، وزیران، زاهدان، درویشان و... بخش دوم، در پرانتز است که نیمی از حکایات آن از بوستان سعدی گرفته شده و نیم دیگر ساخته خودم است. بخش در صورت هم متشکل از حکایتهایی است که آغاز و انجام آن برگرفته از گلستان سعدی است و فقط در روایت و پردازش، دستخوش تغییر و بهروزرسانی شدهاند.
در این «بهروزرسانی»، نقش اتفاقات روزگار ما تا چه حد پررنگ است؟
هیچگاه سعی نکردم مسائل روز را به کار حقنه کنم ولی بههرحال ریههای من از همین هوا پر میشود و خواه ناخواه مسائل جامعه به کلمات من درز میکند. هر کسی تاریخ مملکت ما را خوانده و روزگار ما را درک کرده میداند که بعضی از مسائل – ظاهرا– هیچگاه کهنه نمیشوند و همیشه «مسأله روز» به حساب میآیند. گذشته از این، باید به استعداد و قدرت طنز برای بیان جدیترین معقولات اشاره کنم. مثال این حرف، تلخکها هستند که مسائلی را به سلاطین گوشزد میکردند که اگر کس دیگری با زبان جدی به آنان میگفت، حداقلاش این بود که کشته میشد! اساساما ایرانیها مگوترین حرفها را به شوخی میگوییم.