| رکساناحمیدی | منتقد ادبی|
ادبیات، در بطن خود روایتگر جامعه خویش است؛ حتی در فردیترین داستانها هم میتوان یک جامعه را مشاهده کرد مانند داستان تاریکخانه اثر هدایت که نویسنده در آن بهطور ضمنی به ترسیم جامعه راوی میپردازد. در ابتدا باید منظورمان را از ادبیات اجتماعی مشخص کنیم. فدوی الشکری در کتاب «واقعگرایی در ادبیات داستانی معاصر ایران» در تعریف رمان اجتماعی، به خصیصه نفوذ جامعه بر شخصیتها و وقایع داستان تأکید میورزد و از تأثیر اقتصاد و وضع و موقعیت اجتماعی بر رفتار و سلوک انسان در زمان مورد ارزیابی و مکان معین یاد میکند.
در این مجال اندک قصد دارم به داستاننویسی زنان در دهه 80 اشاره کنم و بعضی از نمونههای مرتبط با بحث را در اینجا مورد توجه قرار دهم و با کمک نوعی تقسیمبندی به میزان گرایش برخی نویسندگان زن به اجتماع و کیفیت نمایش آن در آثارشان اشاره کنم؛ با تمرکز بر این نکته که شخصیتهای محوری این داستانها، تا چه اندازه دارای رویکرد اجتماعی در بیرون از خانه هستند و چقدر در نقش زنان سنتی و معطوف به خانه ترسیم میشوند. ضمن آنکه به اهمیت و جایگاه رئالیسم هم اشارهای کوتاه خواهم داشت.
در دهه 80 ما شاهد حضور موثر طیف گستردهای از زنان نویسنده هستیم و عرضه آثاری که توانست توجه مخاطبان گوناگونی را به خود جلب کند. داستانهای گروهی از این نویسندگان موفق شد فضای به محاق رفته زنان را کم و بیش با روایتی زنانه برای مخاطبان روشن سازد، امری که نسنجیده به ادبیات مطبخی یا آشپزخانهای تعبیر شد و این نام نتوانست بر چند لایه بودن روایت آنان دلالت داشته باشد. بههمین خاطر در توصیف آن شاید بهتر باشد از ادبیات اندرونی یاد کنیم تا با اشارهای به سابقه این کلمه، بتوان مناسبات فرهنگی و روابط زنان را بهتر شناسایی کرد؛ ما در این دسته رمانها با زنانی غیرمستقل به لحاظ مادی و اجتماعی مواجهیم. زنان در این رمانها عقیم بهنظر میرسند بدون هرگونه طغیان، اعتراف و کنش و درنهایت آنها نقش قربانی سرنوشت را ایفا میکنند. در این ادبیات مناسبات زن با خانواده خود و جامعه محدودش اعم از خویشاوندان و دوستان یا همسایگان تصویر میشود و فاقد هرگونه همپیوندی با محیط اجتماعی بیرون از خانواده است. بهطور مثال آثاری همچون «چراغها را من خاموش میکنم» از زویا پیرزاد، «رویای تبت» از فریبا وفی، «خانم نویسنده» از طاهره علوی، «و دیگران» از محبوبه میرقدیری و نمونههای مشابه دیگری از رمانها و مجموعه داستانها، دغدغههای زنان خانهداری که گرفتار در دایره تنگ وظایف همسری و مادری و بهلحاظ اقتصادی وابسته به شوهر را به ما نشان میدهد. در کل میشود گفت که در این دسته رمانها، خانواده در کانون توجه قرار دارد. این نویسندگان زن توانستند زنانی را در مرکز توجه قرار دهند که سنتیترین نقش اجتماعی یعنی خانهداری را در فضای جامعه ایران طی چند دهه گذشته ایفا میکردند، مسالهای که تا آن زمان چنین گسترده به آنها در ادبیات داستانی ایران پرداخته نشده بود، زنانیکه نه داعیه روشنفکری داشتند و نه آرمانی شخصی را در سر میپروراندند. این امر را پیش از این نه در داستانهایی با پرداختهای عمیقتر و جدیتر میشد سراغ گرفت و نه در آثاری با مایههای عشقهای سوزناک و عامهپسند مانند کارهای امثال «ر.اعتمادی». اتفاقا در نمونه دوم ما بیشتر با دختران دانشجو، عاشق، فراری یا روسپی مواجه میشویم و پایان خوش این داستانها تبدیل همه آنها به زنان خانهدار بود؛ گویی زن با ازدواج و بچهدار شدن به پایان هویت فردی و خلاص شدن از دغدغههای خود میرسید و دیگر ماجرایی برای بازگو کردن نداشت. بنابراین خانواده نقطه امنی به حساب میآمد چون زن میتوانست تمام و کمال با آن یکی شود. اما در رمانهای دهه 80 همان زن خانهدار، داستانی برای گفتن دارد اگرچه این داستان در حد یک رویا باشد یا رخدادی ناچیز اما زن را بهعنوان یک راوی، بیننده و گاه یک کنشگر به ما نشان میدهد. بههر حال این بخشی از صدای فروخفته جامعه بود که به مدد این آثار بهطور گستردهتر بهگوش رسید. شاید عمر اینگونه آثار به همان یک بار خواندن و تصویری کوتاهمدت در ذهن مخاطب قد بکشد و آنها را بتوان ادامه رمانهای عامهپسند قرار داد اما اغلب توانستند تصویر نیمه جانی از اندرونیات این بخش از جامعه را به ما نشان دهند. این آثار به نوعی فرزند زمانه خویشند و تولد آنها معلول شرایط تاریخی و اجتماعی است و چه بسا پس از گذشت چندسال و تغییر شرایط اجتماعی، اثرگذاری خود را بر مخاطب از دست بدهند. این گروه اول هستند که با اندرونینویسی بخشی از جامعه را در خود جای دادند.
اما دسته دوم از نویسندگان زن، با نگاه علی و معلولی به واکاوی بنیادهای اجتماعی نظر دارند. داستانهای آنان نیز معطوف به اجتماع و تاریخ آنهاست با این تفاوت که شخصیتها در داستانهایشان کنشگرند و دارای استقلال مادی و شخصیتی هستند و در جامعه برای بقای خود میکوشند و بهدلیل انتخابهای خود با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند. در این دسته رمانها، نویسنده میکوشد تصویری عینیتر و جزییتر از جامعه عرضه کند و با بکارگیری نشانهها و المانهای تصویری واقعگرا برای مخاطبان خود بسازد. بهطور مثال از دو نویسنده یاد میکنم که بهنظر من در دسته دوم قرار میگیرند: فرخنده آقایی و بلقیس سلیمانی و این امر را میتوان بهطور نمونه در رمانهای: «بازی آخر بانو» و «سگ سالی» از سلیمانی و در رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» اثر آقایی مشاهده کرد. درواقع این دو نویسنده در اغلب آثار خود به ترسیم زنان یا قهرمانانی بیرون از کانون خانه و خانواده توجه دارند و شخصیتهای آثارشان اغلب با دگردیسی مواجه میشوند. اگرچه آقایی بیشتر به رابطه فرد با نهاد و ساختارهای اجتماعی نظر دارد و سلیمانی علاوهبر ساختارهای اجتماعی به ساختارهای سیاسی هم در رمانهایش توجه نشان میدهد.
اما نباید فراموش کرد که یکی از مجراهای مناسب برای نمایش جامعه در رمان استفاده از سبک واقعگرا یا رئالیستی است. گذشته از انواع رئالیسم و نامگذاری آنها، میتوان گفت که نویسندگان دسته دوم سعی در ملموس ساختن جهان داستانی خود دارند از شهر یا مکان بهصورت عینیتر سخن میگویند و زمان بروز حوادث داستان برای مخاطب شناخته شده است حال آنکه دسته اول با تولید رمانهای شبه رئالیستی، کمتر به عنصر زمان و مکان توجه نشان میدهند.