شماره ۵۵۴ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۱۳ ارديبهشت
صفحه را ببند
خسته از سرکوفت

آدم‌ها از سرکوفت شنیدن خسته می‌شوند. باور نمی‌کنید؟ یک‌‌سری دادگاه خانواده بزنید.
نمونه‌اش مسعود است. او در خصوص علت درخواست طلاق از همسرش به قاضی گفت: آقای قاضی من پدر و مادر ندارم و همیشه هم از این موضوع عذاب می‌کشیدم. پدر و مادر من وقتی که بچه بودم، فوت کردند و من در کنار مادربزرگم بزرگ شدم اما حالا احساس می‌کنم که همسرم دارد از این موضوع سوءاستفاده می‌کند و مرتب به من سرکوفت می‌زند. هر اتفاقی می‌افتد یتیم‌بودن مرا به رخم می‌کشد و می‌گوید که تو خانواده نداری تا کمکت کنند. از حرف‌ها و سرکوفت‌هایش خسته شدم و تصمیم به جدایی گرفتم.
مهناز همسر مسعود به قاضی گفت: آقای قاضی من هیچ‌وقت به شوهرم سرکوفت نزدم. من همیشه او را درک کردم و اتفاقا همیشه سعی کردم به او محبت کنم اما خب وقتی دعوای‌مان می‌شود، یکی دوبار در اوج عصبانیت وقتی داشت به خانواده من توهین می‌کرد من هم به او یادآوری کردم که خانواده‌ام به ما خیلی محبت کردند، در صورتی که تو اصلا کسی را نداشتی که بخواهند کمک‌حال ما باشند. حالا شوهرم از این موضوع ناراحت شده و تصمیم به جدایی گرفته است.
می‌بینید. یک سرکوفت ساده و خشک و خالی، می‌تواند فرجام شیرین یک زندگی را تلخ کند. به نظر شما چاره سرکوفت نزدن چیست؟ نباید کاری بکنیم که سرکوفت بشنویم یا نباید برای هر کاری عکس‌العملی از نوع سرکوفت‌زدن داشته باشیم؟


تعداد بازدید :  408