شماره ۵۵۳ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۱۰ ارديبهشت
صفحه را ببند
اخلاق کانتی در مواجهه با انگیزیسیون مسیحی

سیاوش جمادی پژوهشگر و مترجم فلسفی

در بخش پیشین، اشاره کردم که ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، سیستم اخلاقی تکلیف‌گرایی دارد. او در سیستم اخلاقی خود، همه مراجع بیرونی را کنار می‌گذارد. کانت حتی دخالت امیال و عواطف را برای یک عمل اخلاقی، حذف می‌کند و آن را مذموم می‌دارد. به این معنا، احساس همدردی و ترحم را نفی می‌کند و معتقد است نباید چنین امیال و عواطفی، محرک فرد برای انجام یک کار اخلاقی باشند؛ بلکه انسان باید همواره بر حسب «وظیفه» و «تکلیف»، اخلاقمند عمل کند.
چنین سیستمی، با توجه به آن چیزهایی که در متون کانت موجود است، به طرح اخلاقی خود او بازمی‌گردد. طرح اخلاقی کانت، «اراده خیر» است، برای انجام تکلیف، بماهو تکلیف. در ترحم، یک غایت و یک هدفمندی خارج از تکلیف وجود دارد. در حسن‌نیت، در همدردی، یا چیزهایی از این دست، داستان یکسان است. این‌که ما کاری را انجام بدهیم چون خوب است، یا کار اخلاقی را برای آن‌که گره‌ای از زندگی انسان‌ها باز کنیم، انجام دهیم، در سیستم اخلاقی کانت جای نمی‌گیرد. حالا آن‌که نیت کانت برای ساختن چنین سیستم اخلاقی‌ای چه بوده است، ما نمی‌دانیم. تمام مسیحیت، براساس شفقت و ترحم است. زمان دیگری می‌طلبد که این موضوع را بررسی کنیم. در این‌جا به نظر من، باید حق را به کانت داد. از آن بالاتر به نیچه باید چنین حقی را داد. دو امریه در انجیل متی مطرح شده که امر بر دوست‌داشتن هستند؛ با دل، جان و عقل، دوست بدار همسایه را و دوست بدار خدا را. این دو امریه که عیسی مسیح صادر می‌کند، برای پذیرفتن است، نه برای
 فکر کردن. چگونه ممکن است که امریه کانت با سرشت و هستی انسانی سازگار باشد؟
 آیا این امریه با سرشت انسانی که در خرد نظری مطرح می‌کند، سازگار است؟ نه. به هیچ‌وجه سازگار نیست. وجود گشوده، ناقص و ناتمام انسانی، وجودی که دارای فقدان و کم‌داشت است و همواره درحال تنازع و تقلای بیهوده است؛ چراکه این فقدان، هیچ‌گاه پر نمی‌شود. اگر پر می‌شد، انسان یا خدا می‌شد، یا حداقل فرشته.
وجود استعلایی یا «ترافرازندگی» انسان که کانت آن را مطرح می‌کند، انسان را موجودی ناقص می‌کند. موجودی که دارای کمبود است. این کمبود، احساسی است که گسترش پیدا می‌کند و آزمندی را به‌وجود می‌آورد. هیچ موجود دیگری نیست که همچون انسان، آزمندی و حرص بی‌پایان داشته باشد برای دارایی و ذخیره‌کردن.
اگر به شفقت مسیحی بازگردیم، این پرسش پیش می‌آید که از آن شفقت که تمام انجیل، از آن پر است، چرا منجر به آن همه خشونت و شکنجه دوران انگیزیسیون در اواخر سه سده آخر قرون‌وسطی، امری الهی شد؟
 اگر همین مورد را درنظر بگیرید، منظورم مسأله شکنجه است که باید درمورد آن فکر کنیم و بنویسیم و آن را مطرح کنیم. این امر، یعنی فروکاستن انسان به‌نهایت حیوانیت و سطح بیولوژیک وجودی. من تصویری را دیدم از گوانتانامو یا شاید ابوغریب، که یک خانم انگلیسی بلند قامتی، یک زندانی را مجبور کرده بود به‌صورت چهاردست‌وپا راه برود و صدای حیوان دربیاورد. این دیگر نماد نیست. این، عین واقعیت فروکاستن انسان، به سطح بیولوژیکی و حیات زیستی‌اش است. این انسانیت‌زدایی
 (de-subjectivization) است. اگر همین مسأله را درنظر بگیرید، عظمت اخلاق کانت، مطرح می‌شود. کانت می‌گوید، تکلیف اخلاقی نمی‌تواند انسانی را به «وسیله»، بماهو وسیله، تقلیل بدهد. در شکنجه است که این اتفاق می‌افتد. حتی در جنگ، که انسان‌ها رویاروی یکدیگر قرار می‌گیرند و یکدیگر را می‌کشند هم فروکاهش انسان به «وسیله»، اتفاق نمی‌افتد. در تمام تاریخ گذشته انسان‌ها، از اندیشه و فکر، هراس داشته‌اند.
ترس از مرگ در جنگ نبوده است. بروید تاریخ را ببینید که مثلا خلفای عباسی، چگونه افرادی را به اسم زندیق یا اسماعیلی و شعیبی یا هر نام دیگر، که نام و محتوای آن مهم نیست، می‌کشتند. تاریخ پر است از افرادی که غیر از خودشان یا کسانی که مثل آنها فکر نمی‌کردند را با نهایت قساوت، مُثله و شکنجه می‌کردند و بعد، می‌کشتند. اگر صرفا کشتن بود، مطمئنا این فروکاهش به یک «وسیله» اتفاق نمی‌افتاد.


تعداد بازدید :  271