مصطفی مهریزی
وقتی سریال میرزا کوچکخان پخش میشد، بیشتر از خود میرزا، شیفته دکتر حشمت، همرزم او بودم. سکوت و آرامشاش و عینک گردی که به چشم میگذاشت و کیف طبابتش. او طالقانی بود و تاتزبان و مادرش دیلمی. از همینرو و پس از آشنایی با جریانهای سیاسی مشروطیت، به یک آزادیخواه بدل شد که در نهضت جنگل نقش مهمی داشت. همان زمانها، کمی پسوپیش، سریال دیگری پخش میشد که زندگی ابنسینا را به تصویر میکشید. نشان میداد او چطور بیماریهای لاعلاج را درمان میکند و بهخاطر تبحرش در پزشکی، به دربارها راه مییابد. تمام تصورم از پزشک، برای منی که کوچک بودم و هنوز اسباب طبابت بچگانه و پلاستیکیام را داشتم، حول این دو شخصیت میگشت و البته هنوز دکتر قریب را نمیشناختم. ابنسینا در سریال، بیشتر از فیلسوف، طبیب بود و دکتر حشمت، انقلابی ساکتی که نهضت را تنها میگذاشت و تسلیم میشد که تاوانش اعدام میشد.
حالا که با دوستان مینشینیم و یکی از صحبتهای ثابتمان، حرفزدن از سریال در حاشیه و وضع جامعه پزشکی است، چیزهای بیشتری درمورد پزشکها میدانم. حالا تصورم از پزشکی، کاری است انقلابی که در شرایط بغرنجی مثل وقتی یک بیمار در میانه پرواز نیاز فوری به خدمات پزشکی دارد، معنا ميیابد. تنها یک پزشک در میان مسافران است و وقتی مهماندار اعلام میکند نیاز به کمک داریم و اگر کسی پزشک است، خودش را معرفی کند، آن تنها پزشک، بدون هیچ فکری و بدون اینکه مطمئن باشد تنها پزشک آن پرواز است یا در ازای کارش پولی دریافت میکند، میشتابد و هرچه از دستش برمیآید، انجام میدهد. اگر هم نتواند کاری برای بیمار انجام دهد، آنقدر شجاع هست که بگوید هرچه در توان داشتم، به کار گرفتم اما نمیشود کمک دیگری کرد و مسئولیت کارش را میپذیرد.
حالا میدانم برای ابنسینا در برابر کار فلسفیاش، پزشکی در مرتبه دوم اهمیت قرار میگرفت و آن را کار اصلیاش نمیشمرد. بلکه هرکجا به خدماتش نیاز بود، میشتافت و کمک میکرد و این را از حملهاش به زکریای رازی میگویم، وقتی به آرای فلسفی او میتازد و میگوید، ایشان بهتر است به همان قارورهشان بپردازند؛ یعنی همان کار طبابت را پیش گیرند. حالا میدانم کدام تصور از پزشک درستتر است و بیشتر بهکار میآید. این تصویر، از آن کسی است که چهاردهم اردیبهشت 1298 در رشت و پس از آنکه خودش را تسلیم کرده، اعدام میشود. او انقلابی اصیلی است که فکر میکند مردم فقط به درد تفنگچیشدن برای نهضت و تأمین جا و مایحتاج و آذوقه انقلابیون نمیخورند. آنها لایق چیزهای خوبند و انقلاب اگر فقط ویرانی و مرگ بهبار بیاورد، انقلابی بیثمر است. بهگفته رحیم صفاری، دکتر حشمت فکر میکرد اگر توانستیم وضع مردم را بهتر کنیم، به بشریت خدمت کردهایم.
وقتی دکتر از سوی شورای نهضت جنگل، حاکم لاهیجان میشود، درمییابد زمینهای شمالی لاهیجان درگیر خشکیاند و آب به آنها نمیرسد درحالیکه میان دو رود سفیدرود و سیاهکل واقع شدهاند. پس، داوطلبانه و با کمک پنجهزار نفر از مردم، شش ماهه کانالی به طول چهل کیلومتر از غرب سیاهکل و رودخانه دیسام تا ساحل خزر میکشند که نامش میشود حشمترود و زمینها قابل کشت میشوند. به گفته ابراهیم فخرایی، از همرزمان میرزا و نویسنده کتاب سردار جنگل، هنوز شالیکارهایی که از برکت این رود میتوانند کشاورزی کنند، بخشی از محصولشان را میان فقرا خیرات میکنند تا ثوابش به روح شریف دکتر برسد.
حالا میدانم و میفهمم او چرا تسلیم دشمن شده است. چون یک پزشک واقعی است و عملگرا و نتیجهگراست و وقتی درمییابد در تسلیمشدن نفع بیشتری است، درنگ نمیکند. با این تفاسیر، شاید بهتر باشد هر از گاهی، الگوهایی را که از بطن تاریخ انتخاب میکنیم، نزدیکتر بیاوریم یا با الگوهای پیشینمان بیامیزیم. ابنسینا پزشک بزرگ و شریفی است و مایه مباهات ما ایرانیهاست. اما دکتر حشمت، مانند دکتر قریب، به ما نزدیکتر است و در دسترستر و بهتر میتوانیم او را بهعنوان الگوی یک پزشک، انقلابی و داوطلب واقعی بپذیریم.