فرهاد خاکیاندهکردی قصهنویس
من فرهاد خاکیاندهکردی هستم. قصه نویسم. 26 سالی سن دارم و قصههامرو تا بهحال بهصورت رمان یا داستانهایکوتاه منتشر کردم. یادداشت ادبی و شعر هم گاهی البته. خب همه اینها به جای خودش، اینکه چرا مایل بودم یک ستون ثابت در روزنامهشهروند برای خودم داشته باشم، حکایت دیگری است. شاید روزی توی صف نان، توی شلوغی بازار یا گرفتار در رخوت کارهایی که اینجا و آنجا برای بهدست آوردن خرج زندگی کردهام، در یک لحظه به خودم گفتهام، من حرفهایی دارم که تن به ساختار داستانها نمیدهند. قصههایی دارم که دور از بند و قالب هستند و میخواهند با آدمها بیواسطهتر روبهرو شوند. من هم گرفتار آن لحظه شدهام حتما. آن لحظه که وادارم میکند با شما صادق باشم.
بهقولی میخواهم به شما بگویم که ببینید چه پیراهن خوبی خریدم یا از جویی بگویم که باری و بارهایی در زادگاهم شهرکرد دیدهام و همیشه شوق دیدن دوبارهاش را دارم. نه اهل حرفهای
پر طمطراق هستم و نه سن و سالم به آن جور بحثها قد میدهد. در این ستون از دیدهها و شنیدهها و آن چیزها که برایم رخ دادهاند یا ندادهاند و دوست داشتهام رخ بدهند، خواهم گفت. از کارم، از ادبیات، از آدمها، از شهرها و خانهها و چه و چه... خواهم گفت. یکجورهایی آش در هم جوش است. مزهاش چه خواهد شد، راستش مطمئن نیستم باب میل همه باشد، منتهی هرچه نداشته باشد سرخوشی را حتما دارد. تلاشی است برای جدا شدن از روزمرگی و ملال کشنده، ملالی که همهچیز را از معنا تهی میکند.
از سرخوردگیها، عشقها و نفرتها، از باران و برف و تابستان خواهم نوشت. میخواهم چیزی از قلم نیفتد و روزی که حس کنم دیگر حرفی برای گفتن، حرفی که در قالب ستونی در روزنامه جا بگیرد، ندارم؛ نوشتن این ستون را تمام میکنم. امیدوارم دیر روزگاری باشد.
لحن طنز و بیحاشیه بودن نوشتهها را بیش از هر چیزی در این ستون مدنظرم خواهم داشت. از جزییات صرفنظر نخواهم کرد. رخدادهایی معمول و غیرمعمول اجتماعی که درش زیست میکنم را جدی خواهم گرفت و با صدای بلند خوشحالیام را از اینکه این امکان فراهم شده تا با مخاطبانم رودر رو صحبت کنم، اعلام میکنم. از روزنامه محترم شهروند هم بهخاطر فراهمکردن این امکان کمال تشکر را دارم. تا ببینم جلوتر چه پیش میآید.
باقی بقایتان