شماره ۵۵۳ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۱۰ ارديبهشت
صفحه را ببند
شهر ارابه

|  سيدمرتضي توكلي  |  

حرکت تند و بي‌وقفه شهر، بهترین مسکن برای درد فکر کردن به خیلی چیزهاست. تعدد آدم‌ها و حاشیه‌های حضور هر کدام‌شان، این همه ماشین، تراکم رسانه‌ها و خیلی چیزهای دیگر موجب می‌شود تا سر بچرخانی، مرگ پشت آخرین نفس ایستاده باشد، ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی. کاش شب‌ها تلویزیون خودمان در پربیننده‌ترین ساعت، یک برنامه داشت که استودیویش بالای جو ایران بود. نمای پشت مجری شبیه عکس‌های خوش آب و رنگ گوگل از پوسته پر چراغ زمین بود و یکی نشسته بود و گزارش واقعی می‌داد، امروز آدم‌ها به تفکیک شهرها چقدر به خودشان فکر کرده‌اند. به زندگی و هستی‌شان. به این‌که چرا به دنیا آمده‌اند. گزارش می‌داد طی ساعات گذشته در هر استان اعصاب چه کسی راحت‌تر بوده. آدم‌ها کجا نفس راحت کشیده‌اند. چه کسی خوشبختی این را داشته پایش را در آب روان و خنکی بگذارد و پلک‌هایش را ببندد؟ استان آخر و شهر زیرین معلوم که می‌شد، شاید جوان‌های کوچ کرده از دو، سه شهرستان که خطی‌های پاسداران - سر همت را قبضه کرده‌اند و خیلی‌های دیگر، یاد درخت‌های مظلوم باغ پدرشان می‌افتادند و برای خوشه‌های گندم بر باد رفته بغض می‌کردند. تهران، تهران عزیز و کهنه، امروز مستی‌اش بي‌اندازه است. رنگ و رنج سرمایه‌داری در صورت و پنهانش چنان ریشه دوانده که جز ابنیه تاریخی محدود و خانه‌های متروک درحال تخریب، چیزی از هویت در جیبش ندارد. تهران امروز ناچار است، اگر دست خودش بود شاید دوست می‌داشت با دیوارهایش، تپه‌هایش و رودهای کوچکش، علایم بیشتری برای رفتن به سمت زندگی واقعی داشته باشد. زندگی در شهری که مخلص‌ترین ارابه سرمایه‌داری شده، فکرهای خوب (به قول امروزی‌ها: مثبت)اش کم است. اگر هم فکری به تو بدهد، از ریشه گرفتاری‌ها روییده؛ گرفتاری رساندن صبح به شب در میان مردمانی که عموما بیشتر از نیازشان می‌خواهند، گرفتاری رساندن شب به صبح در میان خیابان‌هایی که سال‌هاست خودشان مسیرشان را گم کرده‌اند.

 


تعداد بازدید :  269