فرزانه رسانه کارشناس ارشد روانشناسی
آن روزها، روزهای بدی بودند. بسیار خسته، غمگین، گیج و دلسرد بودم. با خود فکر میکردم من هم روزی تلافی خواهم کرد. موضوع از این قرار بود که یکی از اساتید دانشگاه که بسیار باجذبه به نظر میرسید، همیشه نمرههایمان را کمتر از آن چیزی که فکر میکردیم میداد. هیچکس جرأت اعتراضکردن به نمرههای این استاد را نداشت و همه باید به نمراتشان قانع میبودند، چون در صورت اعتراض، ممکن بود خشم او دامنگیر آنها شود.
من که با تلاش بسیار سعی داشتم همیشه بهترین نمرات را بگیرم، درس آن استاد برایم معضلی شده بود. در حقیقت تلاش کردن یا تلاش نکردن برای درس او بیفایده بود. چون نمرات همه یکسان و فقط در حد قبولی بود. آن روزها با همه مشکلات و دردسرهایی که داشت سپری شد و من به جایگاه استادی رسیدم. اوایل کار تصمیم داشتم بهترین شیوه تدریس را اجرا کنم و دانشجویانم را افرادی خلاق، بااراده و جویای علم پرورش دهم، بسیار انگیزه داشتم اما بعد از مشاهده اینکه متاسفانه اغلب دانشجویان درس و دانشگاه را فقط برای تفریح یا مقاصد دیگری دنبال میکردند، بسیار دلسرد شدم، تصمیم گرفتم رویهام را عوض کرده و در قبال مطالب بسیار و باارزشی که در اختیار دانشجویان میگذاشتم، نمرات را با دقت زیاد و در جهت به حداقل رساندن آنها اعمال میکردم. مدتی این روش را ادامه دادم تا اینکه یک روز پس از اتمام کلاس، دانشجویی نزد من آمد و با نگاهی خسته و نالان به من گفت: این حق من نبود. من برای ورود به دانشگاه، خوب درس خواندنم و با کسب بهترین نمرات، بسیار تلاش کردم اما در درس شما کمترین نمره را گرفتم که میدانم حقم نیست. بالاخره روزی نوبت من هم میرسد استاد، من عقدهایبودن را از شما یاد گرفتم، من هم روزی تلافی خواهم کرد و رفت. مدتی در کلاس با خود تنها بودم. یاد گذشته و خاطرهام با آن استاد قدیمی افتادم. احساس آن دانشجو را کاملا درک میکردم. انگار او گذشته من بود، با این تفاوت که من جرأت به زبانآوردن این عبارات را به استادم نداشتم و او این جسارت را به خرج داد. آن دانشجو درست تشخیص داده بود. من عقدهای بودم. در حقیقت با به وجود آمدن ناراحتیهایی که در گذشته برایم پیش آمده بود، جایی در ذهن من مغشوش بود که احساسات و انرژی روانی مرا به خود مشغول داشته بود. احساسی که جرأت خروج در گذشته را پیدا نکرده بود، پس از سالها متراکم و جمعشدن در ذهن من، حالا به شکل یک عقده بروز یافته بود و آن ایجاد کردن همان حال بدی که خودم تجربه کرده بودم برای دیگران بود. داستانی که ذکر کردم، خاطره یکی از اساتید دوران تحصیلم بود. ایشان در ادامه گریزی داشتند بر تعریف عقده و اینکه منظور عموم از واژه عقدهایبودن چیست. درواقع عقدهها همان احساسهای بیاننشدهای هستند که به روی هم انباشته شده و به شکل یک گره روانی در زمینهای خاص شکل میگیرند و آنوقت است که رفتارهای فرد در آن زمینه خاص حاکی از نوعی احساس خشم و ناراحتی است که اکنون به شکل پرخاشگرانه در ارتباط با دیگران
ظهور مییابد. ما روزانه در ارتباطهایمان با دیگران عقدههایمان را نشان میدهیم، به نحوی که در اکثر آنها خود از این موضوع آگاه نیستیم. شاید بتوان اینگونه بیان کرد که بیشتر خشونتها و پرخاشگریهایی که افراد نسبت به دیگران دارند نشانه همین عقدهها یا احساسات بیان نشده در گذشته است. قابل ذکر است که پرخاشگری انواعی دارد و میتواند کلامی و غیرکلامی باشد. فروشندهای که جنس دست دومی را به جای جنس نو و آکبند میفروشد، نوعی پرخاشگری انجام داده است. صاحبخانهای که کرایه خانه را ناعادلانه بالا میبرد، پارچهفروشی که اجناس بیکیفیت را به جای پارچههای درجه یک و اعلا جا میزند و ... همگی به نوعی پرخاشگری انجام دادهاند که میتواند ناشی از عقدههای روانی آنها در گذشته باشد. برای هر فردی اولین جایگاه و مکانی که در آن اجازه بیان احساس به او داده میشود، خانواده است و اولین افرادی که کودک به آنها ابراز احساسات میکند، والدین هستند. در حقیقت افراد نحوه صحیح بیان احساسات یا حبسکردن آن را در خودشان از خانواده یاد میگیرند. خانوادهای که ابراز احساسات محبتآمیز و مثبت در آن بیارزش تلقی میشود، ممکن است بهصورت ناخواسته این موضوع را در اعضای خود نهادینه سازد که اگر نمیتوانید احساسات مثبت خود را ابراز کنید، خب احساس منفی را که میتوانید. یعنی بدین سبب، وجود و ابراز احساسات پرخاشگرانه تقویت شده و ارزش
تلقی میشود. متأسفانه ابراز احساسات مثبت در خانوادههای ما ایرانیان در این چند سال اخیر به نحوی، نادرست شمرده میشود. مادری میگفت آخر اگر به بچهها روی خوش نشان دهیم، پررو میشوند! با این طرز فکر نادرست خودمان ریشه عقدهایبودن را در فرزندانمان قوت میبخشیم و به آنها یاد میدهیم که احساسات خوب و بیان آنها دردسرساز و احساسات منفی و برونریزی آنها ایمن است! یا حداقل پذیرفته شدهتر است و به همراه القای این فکر و باورها به فرزندانمان، خود، بذر
انواع اختلالات را در آنها بارور ساخته و آنها را برای رفتار نابهنجار داشتن در جامعه پرورش دادهایم.