احمدرضا دالوند
یک - حافظ که رسم عاشقی را از فرش تا عرش طی کرده بود، بارها ازخوبرویان و مهجبینانی نوشته که وعده سرخرمنشان عاشق بیچاره را همواره تا دم چشمه عشق برده و تشنه بازگردانده. البته، گویا حافظ هم از این وعدهها دل پری داشته است، آنجا که از بدقولی معشوق شکایت میکند:
گفته بودی که شوم مست و دو بوسات بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
و چون وعده از حد گذشت، حافظ زبان به انتقاد میگشاید:
گفتم: ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا: زخوبرویان این کار کمتر آید ...
اما چون زبان تند بیسرانجام است، استاد ترجیح میدهد منتکشی کند:
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
دو - آوردهاند، شخصی از یحیی برمکی حاجتی مشکل خواست و او وعده به بعد داد. یکی از حاضران بیتجربه و ناقص عقل گفت: ای خواجه گرانمایه، چون این کار میسر نمیشد چرا جواب قاطع و یکسره ندادی؟ یحیی در جواب فرمود: خوش ندارم بلی بگویم و ضامن شوم، یا نه بگویم و مردم را نومید کنم، از این جهت، انتظارشان میدهم و امیدوارشان میکنم تا خدا کارها را آسان بکند.
سه – ابوالفرج اصفهانی میگوید: محمدبن بشیر نامی والی فارس شد. شاعری پیش او آمد و شعری شیرین در مدح او خواند. محمدبن بشیر به آن شاعر گفت: احسنت، نیکو گفتی و دُرّ سُفتی. آنگاه رو به کاتب خویش آورد و گفت: او را 10هزار درهم بده. شاعر بسیار شاد شد، امیرگفت: میبینم از شادی به پرواز درآمدهای. ای کاتب صله او را 20هزار درهم کن. چون خارج شد، کاتب گفت: قربان این آدم با پولی بسیار کمتر از این خشنود میشد، چگونه این همه پول را در حق او دستور دادی؟ امیر گفت: ای ابله سادهدل، مگر میخواهی این پول را بپردازی؟ او ما را دروغی گفت و ما را شاد کرد، ما نیز دروغی گفتیم تا او شاد شود. گویند: روزی هارونالرشید از بهلول پرسید که دوستترین مردم نزد تو کیست؟ بهلول پاسخ داد: آنکس که شکم مرا سیر کند. هارون گفت: اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری؟ بهلول در جواب گفت: دوستی به نسیه نباشد.
فخرالدین گرگانی گفته است:
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیمکردار نیست