شماره ۵۴۹ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۶ ارديبهشت
صفحه را ببند
شک

هیزم شکن صبح از خواب برخاست و متوجه شد تبرش ناپدید شده. شک کرد که شاید همسایه‌اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. او طی این مدت متوجه شد همسایه‌اش در دزدی مهارت دارد، چون مثل یک دزد راه می‌رود و مثل دزدی که می‌خواهد چیزی را پنهان کند پچ‌پچ می‌کند. آن قدر از شک خود مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را زیر میز پیدا کرد. زنش آن را جابه‌جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت. این بار احساس کرد که او مثل یک آدم شریف راه می‌رود، حرف می‌زند و رفتار می‌کند.

 


تعداد بازدید :  287