سعید اصغرزاده
مریمسادات حسینی نقدي نوشته بود به داستان «وارونگی» به نويسندگي عطیه راد. نميدانم چه شد كه مجابم كرد به خواندن كتاب. شايد اينروزها بلبشوي بازار كتاب است كه حساسم كرده. اين زد و بندهاي تعطيلي اينروزها و اينكه مردم در شبكههاي اجتماعي قرار گذاشتند بروند به انتشارات طهوري و كتاب بخرند و گل بدهند تا تصميم صاحبان انتشارات عوض شود و در فرهنگ مملكت را تخته نكنند.
از سال ۸۹ و همزمان با رکود اقتصادی بازار نشر ایران، كه کتابفروشیهای «نی» و «ویستار» جای خود را به بانک و کافیشاپ و اغذیه فروشی دادند و برخی دیگر از کتابفروشیها مانند «آبی» و «ثالث» نیز اعلام کردند که مایل به فروش فروشگاههای خود بهمنظور تأمین مخارج خود هستند، قصه بلبشوي نشر جدي شد و... اين دست آخري داستان کتابفروشی «طهوری» یکی از بزرگترین و شناختهشدهترین کتابفروشیهای تهران بهدلیل مشکلات مالی در معرض فروش و به تبع تغییر کاربری قرار گرفته است.
نميدانم چه دارد اتفاق ميافتد. انگار داستان وارونگي است، آن هم در كشور گل و بلبل. كشور فرهنگ و هنر. همان كه شعارش اين است كه هنر نزد ايرانيان است و بس! و نيست لابد. چرا وارونه شدهايم. چرا داوطلب بازگشت نيستيم. بازگشت به مطالعه و فرهنگ و شعر و موسيقي. (حالا موسيقياش را به تازيانه گرفتهاند، كتاب كه هنوز نيمهجاني در بدن دارد!)
بله. از وارونگي و نقدش ميگفتم. وارونگی داستان عشق، خیانت، پیری، راز و گذشتهای است که تا حال ادامه دارد. راوی آن، افسانه، زنی است 32 ساله، متأهل و صاحب دو دختر. او که میان افسانههای ریزو درشت مادربزرگ و مردم شهرش محصور شده است، توان جداشدن از گذشتهاش را ندارد. گذشته او آنقدر بر سر خودش و داستان سنگینی میکند که بخش عمدهای از این کتاب بهمرور آن میگذرد. «گذشتهای که هیچوقت گذشتهگذشته نشد تا برود زیر خاک و در چرخه طبیعت قرار بگیرد.» بهجز افسانه که متوجه زمان حال هست و نسبتا به اختیار خود غرق در گذشته است، ننتاجی، مادربزرگ او، به جبر پیری و آلزایمر به گذشته بازگشته و در مقطعی از زمان متوقف شده است که با امروز رمان بسیار فاصله دارد.
قصه در کاشان اتفاق میافتد. طبیعی است که انتظار داشته باشیم در چنین فضایی، سایه سنت را بر سر شخصیتها ببینیم. اصلا رمان با عروسی گرگها شروع میشود: «آسمان ناآرام است. آفتاب و باران با هم. ننتاجی میگفت بارانآفتاب یعنی گرگها عروسی دارند. ننتاجی هیچوقت نگفته بدشگون است یا شگون دارد. به آسمان نگاه میکرد و فقط میگفت گرگها عروسی دارند». از این قسم افسانههای عامیانه و به تعبیر درستتر قصههای فولکلور بهوفور در رمان میبینیم. به جز این قصهها که حی و حاضر بودن راویهایشان نشان از زندهبودنشان دارند، آداب و رسومی هم که در رمان بازگو میشود، چیز غریب و دور و نهاینجایی نیست: مادری که دوره میافتد برای پسر شاخ شمشاد آقا، بهترین دخترِ آفتابمهتاب ندیده شهر را پیدا کند و آمار کل دخترهای دمبخت شهر را دارد و مصر است از بزرگان، دختر بگیرد؛ مادربزرگی که نوه پسر را هر جور که هست، بیشتر از نوه دختر دوست دارد، ولو اینکه این دختر باشد که در روزهای افتادگی و آلزایمر او را زفت و رفت کند؛ روضه زنانهای که با جزییات تشریح میشود، از خانمجلسهایاش گرفته تا مهمانها و شیوه پذیراییشدنشان؛ آجیل مشکلگشایی که پاککردنش آداب و قصه دارد؛ مادرشوهربازی و خواهرشوهربازی؛ همه و همه اینها در وارونگی حیوحاضرند و زندگی بخش عمدهای از زنان طبقه متوسط سنتی ما را بازگو میکنند.
هرچند بالاخره وقتی خاله نگار دهان باز میکند و رازی را برملا میکند که همه کودکی افسانه را تبدیل به کابوس کرده، او خرما و مشکلگشا و آش نذری و تلخی همه روزهای گذشته را بالا میآورد. آیا این یعنی او بالاخره میتواند از گذشتهاش، از دایرهای که محصورش کرده، از سنتی که خودش هم بخشی از آن است، جدا شود؟ «آب شرشر شد و من شسته شدم. حالم بهتر شد. یا حسابی سبک و سرخوش شدهام یا واقعا زن توی آیینه سفید است. نه حتی شبیه همه دخترهای سرخ و سفیدی که رویشان به قلب مادرشان بوده. بیشتر شبیه دخترهایی که چشمبهراهند یکی بیاید و بکاردشان توی خاک نمدار تا جوانه بزنند و بشوند گل مروارید.»
بله! مرحوم طهوری پدر سیداحمدرضا طهوری نخستین کتابفروشی خود را سال ۱۳۳۲ در تهران و در خیابان ملت فعلی احداث کرد و از سال ۴۲ آن را به راسته خیابان انقلاب منتقل کرد. بهگفته طهوری، در زمان انتقال این کتابفروشی به خیابان انقلاب فعلی تنها 3 کتابفروشی «چهر»، «دانشجو» و «دهخدا» در این خیابان فعال بودند. انتشارات طهوری در بیش از 6 دهه فعالیت مستمر در بازار نشر و فروش کتاب، نشر اختصاصی آثاری همچون «هشت کتاب» سهراب سپهری و نیز بازنشر تعدادی از برترین آثار تاریخی و فرهنگی ماندگار در حوزه زبان فارسی را در کارنامه دارد.
چه خوب است كه ما هنوز آلزايمر نداريم. كسي داوطلب بشود و آستين بالا بزند. كسي نيست؟