شماره ۵۴۶ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۲ ارديبهشت
صفحه را ببند
جامعه توانمند، شهروند توانمند دارد

امیرحسین جلالی روانپزشک

اگر بخواهیم جامعه توانمند را از منظر شخص توانمند و از نظر هیجانات و مسائل روانی او بررسی کنیم؛ شخص توانمند کسی است که بتواند خود را از نظر هیجانی و روانی مدیریت و تنظیم کند. هیجانی‌شدن و دچار نوسان هیجانی‌شدن از ویژگی‌های روانی ما است و طبعا اگر در جامعه‌ای هم این مساله را رصد کنیم این امکان که در اثر رخدادی اجتماعی یا اتفاقی طبیعی اشخاص یک جامعه هیجانی شوند، وجود دارد اما تفاوت افراد و جوامع در برخورد با مسائل در این است که افراد جامعه و درمجموع جامعه چقدر از سیستم مکانیزم تفکر استفاده می‌کنند و تا چه حد سیستم مکانیزم تفکر در آن جامعه قدرتمند هستند، البته باید این موضوع را هم در نظر گرفت که افراد جامعه تا چه حد از مکانیزم تنظیم هیجانات استفاده می‌کنند. هرقدر مکانیزم تفکر در جامعه‌ای پیچیده‌تر و سازمان‌یافته‌تر باشد و از آن طرف هم مکانیزم تنظیم هیجانات پخته‌تر باشد، طبعا، هم شخص توانمندتر است و هم جامعه توانمندتری را شاهد خواهیم بود. برای این‌که فرد و جامعه‌ای از نظر کنترل هیجانات و مسائل روانی قدرتمند باشد، باید آموزش‌های لازم را ابتدا در خانواده و سپس در دوران تحصیل که متولی‌اش آموزش و پرورش است، ببیند. درواقع واحد خانواده و آموزش و پرورش نقش اصلی آموختن تفکر، آموختن تفکر نقاد، پیچیده‌کردن فرآیند فکر کردن و تنظیم هیجانات را برعهده دارند. به عبارتی ساده، فرد توسط نهادهایی مانند خانواده و آموزش و پرورش ساخته می‌شود، درحقیقت پایه یک جامعه توانمند، نهاد خانواده و آموزش و پرورشی است که در آن اشخاصی از نظر هیجانی غیروابسته و مستقل و از نظر روند تفکر، برخوردار از تفکر نقاد و منتقدانه بار بیاورد. این نقش در خانواده برعهده پدر و مادر و بزرگترهایی است که در تربیت فرد دخالت دارند اما در مدرسه و در دوران تحصیل این نقش به عهده یک دبیر یا تنها مختص به یک دوره از تحصیل نیست بلکه این نقش در تمام دوران تحصیل برعهده تمام دبیران و مسئولان مدارس است. درواقع می‌توان گفت تمام معلمان به‌طور عام این نقش را بازی می‌کنند. اساسا روند تفکر و روند تنظیم هیجانی امری است که باید هنگام رفتارهای روزمره دو به دو آموخته شوند به‌عنوان مثال، وقتی مادری یک رفتار هیجانی مشخصی را درمورد یک مسأله از خود بروز می‌دهد (مانند هیجانی که در آسیب‌دیدگی فرزندش بروز می‌دهد) ناخواسته آن رفتار را به کودکش آموزش می‌دهد یا زمانی که معلمی هنگام درس دادن درباره یک موضوع اجتماعی زمینه را طوری فراهم می‌آورد که دانش‌آموزان آزادانه عقاید و افکار خود را بیان کنند یا به دانش‌آموز این اجازه را می‌دهد افکار متفاوتی داشته باشد و آن را بیان کند، درواقع الگو و مدلی را به فرد ارایه می‌دهد.
به عبارتی، باید یک فضا و زمینه دایمی در خانواده و جامعه وجود داشته باشد. یعنی به این صورت نیست که بگوییم درس تفکر نقاد یا درس کنترل مناسب هیجانات را به دروس اضافه کنیم تا بتوانیم در آینده افراد و جامعه توانمند داشته باشیم. روند تربیتی چه در جامعه، چه در خانواده و چه در مدارس باید در این جهت باشد تا بتوان جامعه‌ای توانمند را برای آن جامعه در آینده متصور بود. متاسفانه کشورمان با این نوع از جامعه فاصله دارد و این فاصله آسیب‌هایی را هم به جامعه تحمیل کرده است.
جامعه‌ای که نتواند خوب فکر کند و نتواند به خوبی هیجانات خود را تنظیم و کنترل کند، درواقع متلاطم است و درگیر هیجانات. این جامعه نمی‌تواند چشم‌اندازی برای آینده داشته باشد، تصمیم‌گیری‌ها در این جامعه روزمره است و طبعا نمی‌تواند روند داشته باشد. درحقیقت ما هر روز و هر هفته مشخص می‌کنیم که قرار است چه کاری انجام دهیم، در نتیجه در چنین جامعه‌ای، نظام برنامه‌ریزی دچار تغییر و تحول است؛ دولتی می‌آید و می‌رود یا شخصی به مسئولیتی می‌رسد و می‌رود و با هر آمدن و رفتنی همه‌چیز دچار تغییر و تحول می‌شود.


تعداد بازدید :  239