مى الخليل دونده دو استقامت
در لبنان سالانه يك تير شليك مىشود كه بخشى از صحنه خشونت مرسوم نيست: صداى افتتاح مسابقه دو استقامت بينالمللى بيروت. مى الخليل، بنيانگذار اين مسابقه ماراتن توضيح مىدهد كه چرا معتقد بود يك رويداد دو ۴۲ کیلومتری، حتى براى يك روز در سال هم كه شده بتواند كشورى را متحد كند كه براى دهها سال بهواسطه سياست و مذهب تقسيم شده است.از لبنان ميآيم و معتقدم كه دويدن میتواند جهان را تغيير دهد. مىدونم چيزى كه الان گفتم آنقدر هم واضح نيست.
مىدونيد لبنان بهعنوان كشورى كه يكبار بهواسطه جنگداخلى (مدنى) خونين و طولانى نابود شده است. راستش، نمىدونم چرا بهش ميگن جنگمدنى چون هيچچيز مدنى دربارهاش وجود ندارد. براى سالها، اين كشور بين سياست و مذهب تقسيم شده است. بنابراين، براى يك روز در سال، ما حقيقتا متحد مىايستيم و اين همان زمانى است كه ماراتن (دو استقامت) اتفاق مىافتد.
من دونده دو استقامت بودم. دويدن مسافت طولانى نهتنها براى وضعيت سلامتيم خوب بود بلكه به من در تمدد اعصاب و روياهاى بزرگ داشتن كمك مىكرد. بنابراين هرچه مسافتهاى طولانىرو مىدويدم، روياهايم بزرگتر مىشدند، تا اينكه در صبحى سرنوشتساز و درحال تمرينكردن، با اتوبوسى تصادف كردم. تا مرگ پيش رفتم و در كما. دوسال بيمارستان بودم و براى اينكه دوباره قادر به راهرفتن باشم، تحت ٣٦ عمل جراحى قرار گرفتم.
به محض اينكه از كما خارج شدم، فهميدم كه ديگر نمىتونستم همان دوندهاى كه قبلا بودم باشم، بنابراين تصميم گرفتم. اگر ديگر خودم نمىتونم بدوم، ميخواهم مطمئن شوم كه بقيه میتوانند بدوند. بنابراين وقتى از بيمارستان بيرون آمدم، از شوهرم خواستم شروع به يادداشت برداشتن كند و چند ماه بعد، اين دو استقامت متولد شد.
سازماندهى يك دو استقامت بهعنوان واكنش به يك تصادف شايد عجيب بهنظر رسد، اما در آن لحظه، حتى در طول آسيبپذيرترين شرايطم، به رويايى بزرگ نياز داشتم. به چيزى نياز داشتم كه مرا از دردم دور كند، هدفى براى انتظار كشيدن. قصد دلسوزى براى خودم را نداشتم، همينطورى جلب دلسوزى از سوى ديگران و فكر كردم با سازماندهى چنين دو استقامتى، مىتونستم دين خود را به جامعهام بپردازم، با ساختن پلهايى بهسوى جهان بيرون و از دوندهها بخواهم كه به لبنان بيايند و زير چتر صلح بدوند. سازماندهى يك دو استقامت در لبنان قطعا شباهتى به سازماندهى آن در نيويورك ندارد. چطور مىخواهيد مفهوم دويدن را به ملتى معرفى كنيد كه مدام در آستانه جنگ قرار دارند؟ چطور از آنها كه زمانى مشغول نبرد و كشتن همديگر بودهاند، خواهيد خواست به هم ملحق شوند و در كنار هم بدوند؟ از همه مهمتر، چطور آدمها را براى دويدن مسافتى ۴۲ کیلومتری متقاعد مىكنيد، آن هم در زمانى كه آنها حتى با واژه «ماراتن» (دو استقامت) آشنا نيستند؟ پس بايد از صفر شروع مىكرديم.
براى تقريبا دو سال، به سرتاسر كشور رفتيم و حتى از روستاهاى دورافتاده ديدن كرديم. من شخصا با مردمانى از طبقات مختلف جامعه ملاقات كردم. شهردارها، سازمانهاى غيردولتى، بچههاى مدرسهاى، سياستمدارها، جنگجويان غيرنظامى، افراد مسجدى يا آدمهاى كليسا، رئيسجمهوری كشور، حتى زنان خانهدار. يك چيز ياد گرفتم: وقتى حرف و عملتان يكى باشد، مردم شما را باور مىكنند. خيلى تحتتاثير داستان شخصىام قرار گرفتند و در عوض داستانهايشان را به اشتراك گذاشتند. صداقت و شفافيت بود كه ما را يكجا جمع كرد. ما با هم با زبان مشترك حرف زديم و اين از انسانى به انسان ديگر بود. زمانى كه اعتماد ساخته شد، همه مىخواستند بخشى از دو استقامت باشند تا به دنيا رنگهاى واقعى لبنان و لبنانى را نشان دهيم و اشتياق آنها براى زندگىكردن در صلح و هارمونى.