مصطفی اقلیما رئیس انجمن مددکاری اجتماعی
یکی از بزرگترین موانع توسعهیافتگی اجتماعی، تنگناهای اقتصادی است؛ به بیان دیگر، افراد در جوامع درحالتوسعه مثل ایران، برای گذران زندگی مجبورند، دو یا چند شغل داشته باشند. پس نمیتوانند تمام انرژی و توانمندیهای فکری خود را برای انجام یک کار متمرکز کنند. طبیعی است که این افراد در شغلی که انجام میدهند، خلاق نیستند. در کشورهای توسعهیافته، مردم بهدلیل اینکه درآمد یک شغل تخصصی برای گذران زندگی و هزینههای دیگرشان کافی است، خلاقیت به خرج میدهند و از ایدهها و طرح و برنامههای نو برای ارتقایشغلی و توسعهشغلی خود استفاده میکنند. اگر این خلاقیت را در غالب کارمندان و کارکنان دولتی کشور خودمان بسنجیم، میبینیم که متاسفانه میزان حقوق و درآمد افراد نسبت به هزینههای زندگی و تورم، کمتر شده است و آنها روز به روز فقیرتر شدهاند. 20سال پیش کسی که کارمند بود، بهترین زندگیها را داشت و میتوانست با درآمد شغلش برای تفریح و مسافرت خانوادهاش هم برنامهریزی کند. آن زمان هیچ فشاری بر زندگیها نبود و کمتر کسی سراغ شغل دوم میرفت. بنابراین آرامش بر زندگیها حاکم بود؛ مردم اعصابی آرامتر و روحیهای شادتر داشتند. اما امروز وضع چگونه است؟ اکثر مردان شغل دوم یا حتی سوم هم دارند و باز هم نمیتوانند جوابگوی مخارج زندگیشان باشند. جامعه شهری امروز ما پر از آدمهای خسته و عصبی و کمحوصله است که خودشان هم نمیفهمند روزهایشان چگونه میگذرد.
بهجرأت میتوان گفت، درآمد کارمندان دولت در مقایسه با سالهای نهچندان دور چیزی حدود هزار برابر کمتر شده است. از اول انقلاب تا امروز 30درصد تورم داشتیم و 10 تا 12درصد حقوق کارمندان را افزایش دادهایم. در دهه 50 کارمندی که لیسانس داشت، ماهی 3هزار تومان حقوق میگرفت، امروز کارمند دولت با لیسانس حداقل 750هزار تومان حقوق میگیرد؛ یعنی 250 برابر سه دهه پیش؛ به نظر خیلی زیاد میآید. حالا قیمت ارزانترین کالای مصرفی را در این سه دهه مقایسه کنیم؛ بنزین 5 ریالی شده 700تومان، یعنی قیمت این کالای مهم مصرفی 1400 برابر شده درحالیکه حقوق کارمند فقط 250 برابر زیاد شده است. تمام هزینهها و قیمت اقلام مصرفی هم به همین ترتیب است یعنی افزایش حقوق کارمندان در مقایسه با بالارفتن نرخ تورم خیلی کم و ناچیز است. معلمی که صبح تا ظهر در مدرسه درس میدهد، عصر تا شب باید در آژانس کار کند؛ این معلم چگونه میتواند در حرفه اصلیاش خلاقیت داشته باشد. در هر حرفهای، دوشغله بودن افراد ایجاد شده و تقریبا یک چیز عادی شده است. در حرفه خبرنگاران هم همینطور است، خبرنگاری که در کنار شغل ثابتش برای درآمد بیشتر با چند نشریه دیگر هم کار میکند و فقط دنبال این است که یک چیزی آماده کند و تحویل دهد، آیا میتواند در کارش خلاقیت داشته باشد؟ همه این مشکلات به نبود زیرساختهای صحیح اقتصادی و اجتماعی برمیگردد.
همه حوزهها به هم مرتبط هستند؛ تا وقتی که معلم خوب در جامعه نداشته باشیم، نمیتوانیم استاد دانشگاه خوب و خلاق تربیت کنیم. ما در جامعه خود روابط و قوانین نوشته شده داریم ولی اجرای درست قانون را نداریم؛ چون شماری از تصمیمگیرندگان ما آگاهی و بینش اجتماعی کافی را ندارند. برای کسی مهم نیست که این حجم فارغالتحصیل هرسال در جامعه چه باید انجام دهند. جوان تحصیلکرده اگر بهحال خود رها شود، معتاد یا افسرده میشود. ولی چه کسی اهمیت میدهد؟ متاسفانه در جامعه امروز ما معضلات و مشکلات بسیار زیادی وجود دارد که همه میدانند و میبینند اما کسی به روی خودش نمیآورد. انگار همه عادت کردهایم چشمانمان را ببندیم. همه اشکالات به برنامهریزیها و نامتوازن بودنها برمیگردد؛ وگرنه هیچ آدمی، روانی بهدنیا نمیآید؛ هیچ آدمی دزد و قاتل بهدنیا نمیآید؛ شرایط جامعه است که افراد را بهسمت ضدهنجارها میکشاند. پس برنامهریزیها و زیرساختها باید بازتعریف شود. تصمیمگیرندگان باید به فکر کارمندی باشند که حقوقش هر سال 50 هزار تومان زیاد میشود ولی قیمت همهچیز 300-200 تومان افزایش مییابد. افزایش حقوقها باید براساس تورم باشد تا کارمند، معلم و پزشک جامعه بتوانند با خاطر آسوده روی کارشان تمرکز کنند و خلاقیت و ایدهپردازی داشته باشند.
به عقیده من برای حرفزدن از جامعه توانمند و آرام، نخست باید بدیهیترین مشکلات اجتماعی را حل کنیم.