حامد داراب| گستره نقد ادبی در کشوری همچون آلمان، تفسیرها و تاویلهای مختلفی از آثار گونتر گراس داشته است. تفسیرهایی که اغلب به دلیل سیاسی بودن آثار گراس، همواره رویکردهای نقد سیاسی را پیش گرفتهاند. در این میان اما نگرش منتقدان شناخته شدهای همچون، «رایش رانیسکی» که نوشتارهایش در نقد آثار ادبی، پیوسته پیشرو بوده است، درباره گراس، نگرش مثبتی نبوده است. رانیسکی این راستگرای آشوبنده و دشمن قسمخورده «هاینریش بل» که تا همین یک دهه پیش سرجهاز برنامههای ادبی شبکه دوم تلویزیون آلمان بود، آثار گراس را برخلاف برداشت عموم؛ «بیگانه با واقعیتهای جامعه آلمان» ارزیابی میکرد. حال آنکه «آکادمی نوبل سوئد» هنگام اعلام نام گراس در سال 1999 بهعنوان برنده جایزه نول ادبیات، داستانهای او را «چهره فراموش شده تاریخ» خواند.
با این همه در آلمان، منتقدان ادبی، درباره آثار گراس، چندین نظر کلی دارند که این نقطه نظرها، از نگاه نقد ساختاری، طی سالیان دراز، تغییر چندانی نداشتهاند. نخست گروه کمشماری از منتقدان ادبیات آلمان هستند که معتقدند؛ با درنظر گرفتن استثناهایی، هر چه او نوشته است درنهایت ماندگار خواهد بود. با این حال درمیان این موافقان مشروط او نیز باورهایی چند محوری وجود دارد. باورهایی که عدهای را بر آن داشته که بنویسند، اگر نگوییم که «طبل حلبی. 1959» او برترین رمان آلمانی از پس جنگ دوم جهانی است، سومین اثرش یعنی «سالهای سگی. 1963» را باید برترین رمانش از پس جنگ دوم جهانی نامید. این افراد اما بر این عقیدهاند که گراس، بعد از این کتاب تا زمان نشر «قرن من. 1999» و پس از آن، اثر درخشان دیگری نیافرید. حال آنکه او در فاصله میانی این دو کتاب یعنی طی 36سال و تا زمان مرگش در 2015 یعنی 16 سال، چندین اثر دیگر را منتشر کرده بود. در این میان اما داوری دیگری نیز وجود دارد؛ که فراتر از داوری نخست رفته و معتقد است حتی «قرن من» نیز کتاب قابل بحثی نیست، داوری گروهی که گراس را از پس «طبل حلبی»اش، فراموش شده میخواهد.
اما نکتهای که تأمل بر تفسیرهای گوناگون منتقدان آلمانی از آثار گراس را الزامآور میکند، این است، که چنین تفاسیری به روشنی نشان میدهد، که آلمانها مانند دیگر منتقدان ادبی جهان، بهخصوص منتقدان «پاریس ریویو»، «لوموند» یا «نیویورکر» به آثار گراس نگاهی ادبیاتی نداشته و مایلند با تفسیرهای سیاسی ظریف و دقیق، آثار گراس را به قیاس بگذارند. طرفه آنکه کارنامه کاری او در تمام این سالها، از حضور پررنگ و اظهارنظرهایش در پی اتفاقها، بحرانها و جنبشهای سیاسی آلمان و جهان و البته سابقه حضورش در ارتش «اس. اس» و اصرار خود او بر اینکه «صدای نسلی از آلمانها است در زمان سلطه نازیسم»؛ به آتش تفسیر سیاسی از او و آثارش دامن زده است.
از این منظر تفسیرهای سیاسی از گراس بهشدت قابل دفاع است. این نویسنده آشوبنده؛ نوجوان عضو در بخش مسلح «حزب نازی» موسوم به «اس.اس»؛ جوان غیرمسلح موافق «حزب سوسیالیست کارگران آلمان» (جامعه اندیشه نازی)، و مرد 53 ساله پشت کرده به گذشته خود، که از 1980 تا آخر عمر عضو حزب «سوسیال دموکرات» ماند و از آن دفاع کرد.
اما او را باید از میان آثارش شناخت، آثاری که اگر چه نسیانی خاموشاند از صدای آلمانهایی که با کلمههای گراس، چشم در چشم گذشته مهیب و هولناک خود میدوزند اما در لایههای پنهان آن میل به ستیز دیرینه با یهودیت موج میزند. گراس حتی در واکنشهای شتابزده خود به وضعیتهای سیاسی مدرن جهان، نمیتواند این میل را پنهان نگه دارد. تا آنجا که در سال 2012 اسراییل را «هم دست با جنایتی غیرقابل بخشش» خطاب میکند.
با این همه او حتی در «سالهای سگی» که تلاش میکند رابطه عشق و نفرت و پیوند خونی نازیها و یهودیان را نمایان سازد، گویی چون سربازی در ارتش «اس. اس» نمیتواند در این رابطه اقتدار پنهان نازیها را نادیده بگیرد؛ اگر چه در بخشهایی از مفاهیم «سالهای سگی» به یک باره نوعی کشش یا علاقهای دوسویه در میان نازیسم و یهودیت که عمیقتر از بروز ظاهری نفرت و ویرانگری است، ایجاد میشود.
به هر روی آنچه گراس، در گستره درونمایه شناختی و مفهومی اثری چون «سالهای سگی» و آثار خود در سهگانه معروفش «طبل حلبی، موش و گربه، سالهای سگی» دارد؛ تفسیری است که نمونه آن را در خوانش «هانا آرنت» این فیلسوف هولناک و تاریخنگار آلمانی، مطالعه کردهایم. تفسیری از «صهیونیسم» که این باور تاریخی را نمایان میسازد که نازیهای برجستهای چون «هیتلر» و «هایدریش» خود از تخم و ترکه یهودیانند. گراس اما در «طبل حلبی» نیز این میل ذاتی خود را به فراموشی نسپرده است. تا آنجا که روانپریشیها و آرمانگراییهای رویایی «اسکار» شخصیت اول این اثر، بیشتر از آنکه روایتی قائم به ذات باشد، فصلهای نخستین نوشتار بلند «نبرد من» اثر هیتلر را به یاد میآورد، زمانی که در «قلعه لندربرگ» زندانی بوده است و از آرمانهای بلند خود که بیشتر نوعی توهم را به دست میدهد، سخن میگوید.
گراس اگر چه در روایتهای شهری خود در این اثر، به نوعی نقد صریح اشکال و استدلال ایدئولوگ ناسیونال سوسیالیسم را پی گرفته اما، گویی با مجزا کردن «اسکار» به وسیله طنز، شوخی، پرخاش و توهم کلامیاش، شخصیت اصلی خود را از جامعه تمییز داده است و انگار این جامعه است که «اسکار» و توهمات او را احاطه کرده و به این وسیله او را وادار به پذیرفتن نوعی ایدئولوگ میکند و میخواهد او را (در رویا) در مقام یک ناجی به تعریف برساند. خاصه آنکه وقایع دوران «اسکار»، در زمان هیتلر میگذرد و به اعتبار برخی تعابیر، «اسکار» با آن وضع ناقصالخلقه، روانپریشی و توهم، خود نمادی از جامعه آلمانی دوران هیتلر است. با این حال به وضوح میبینیم که گراس در بخشهای گوناگونی از این شخصیت خود دفاع میکند؛ «اسکار» اگرچه از حیث آناتومی کوچک میماند اما از حیث اندیشه و تفکر دست برتر را نسبت به همروزگاران خود دارد.
در پایان باید نوشت که گونتر گراس، اگر چه به قول جان آپدایک: «بهخاطر ایجاد مخلوطی از سیاست و نقد اجتماعی در آثارش، ارزش کاری خود را کاسته»؛ اما بهعنوان یک سند معتبر از دوره سیاه تاریخ معاصر بشر، قابل ستایش است، ظرفیتهای آثار او، از محدود شدن به انسانی بومی فراتر میرود و در نهایت؛ انسان معاصر جهان را سوژه خود میکند. او تنها شخصی است، در میان نویسندگان معاصر جهان که نهتنها به تیغ برنده بودن شعر و رمان اعتقاد دارد و ادبیات را نوعی «مبارزه با ستم» تلقی میکند، بلکه جایگاه وسیعی به ادبیات انتقادی سیاسی - اجتماعی میدهد، اگر چه نمیتواند میل به برتری نازیسمی را در لایههای پنهانی آثارش مخفی کند. گراس تنها نویسنده معاصر است که از مبارزه حرف میزند و آن را نیز عملی میکند، او مستقیم اسراییل را خطاب کرده و میگوید که «اسراییل صلح جهانی را به خطر انداخته». با این همه صدای رسای گراس در این جمله کوتاه؛ اگر امروز درک نشود؛ با آیندگان دور ستایش خواهد شد، جملهای که اگرچه در لایههای ظاهری خود، بهزعم برخی باز هم میل برتری طلبی نژادی گراس را نهان دارد؛ اما در باطن آن حقیقتی نهفته است. حقیقتی که تنها نویسندهای چون گراس جرأت و جسارت بیان آن را در جامعه مدرن اروپا داشت.