| حسین شیرازی |
چند سال پیش در قالب عمره دانشجویی، توفیق زیارت خانه خدا را پیدا کردم. سفر خوبی بود و بچهها سرحال و همراه با یک روحانی کاروان خوب، خاطره خوشی رقم خورد. فعلا این بُعد ماجرا منظور نبشته حاضر نیست؛ پس به کنار. چیزی که برای من تحیرآور بود، حجم خریدی بود که در بازار توسط ایرانیها انجام میشد. فضای خرید دقیقا از در هتل با حضور فعال دستفروشان عزیز آغاز میشد و بازارهای بین راه را در برگرفته و میرسید به درب مسجدالنبی(ص). خدا را شکر که اجازه نمیدادند دستفروشان داخل هتل یا داخل مسجد شوند، و اِلا آنجا هم از دستشان در امان نبودیم. در مکه هم اوضاع تقریبا مشابه بود. پایت را که از مسجد بیرون میگذاشتی، کل معنویتت را به چند تا جنس بنجل پرزرق و برق میفروختی و ذهنت را درگیر میکردی تا خود هتل و مردم چه استقبالی میکردند! بهخصوص ایرانیها. حتی دانشجویان روشنفکر! هر کدام با خرید ساکهای اضافه، سعی در خاموش کردن آتش ولع خویش داشتند. هر چند بنده حقیر از این فضا به شدت ناراحت بودم اما حتی خودم هم تحتتأثیر همین جو به خرید پرداختم. انگار که نمیشد خودت را از فضا بکشی بیرون. وقتی هر روز هماتاقیهایت با کولهباری از اجناس جورواجور میآمدند، ناخودآگاه قلقلک میشدی. البته خرید من شاید یک دهم بقیه هم نمیشد اما همین مقدار هم واقعا زیادی و از سر نابخردی بود. وقتی برگشتم به ایران، پارچهای را که برای دوخت شلوار خریده بودم، بردم خیاطی و خیاط با همان نگاه اول پرسید این را از مکه خریدی؟ گفتم بله. گفت این جنس پارچه ارزش دوخت ندارد! پیش خودم فکر کردم که ما بازارهای بنجل فروشِ آنها را آباد میکنیم و آنها با ما چطور برخورد میکنند! بگذریم. این بخش اول عرایضم. بخش دوم هم برمیگردد به شخص مدیر کاروانمان. در مدینه که بودیم ایشان به بچهها گفتند که اگر میخواهید پارچه بخرید، دست نگه دارید. من با تجارب زیادم در سفرهای عمره میدانم کجا بهتر است و یک روز شما را میبرم آنجا تا هرچه خواستید بخرید. کلی از آن فروشگاه موعود تعریف کرد و بچهها و ازجمله من هم با وجود اعتماد ذاتی به مدیر کاروان عمره که از روی طبع خوشانگارانه جوانی است، نهتنها حرف او را پذیرفتیم، بلکه از او تشکر هم کردیم که اینقدر به فکر ماست. خلاصه یک روز همگی جمع شدیم و به اتفاق مدیر کاروان رفتیم به همان مغازه مورد نظر. مغازهای بود بزرگ و دیگر همین. هیچ مزیتی نسبت به فروشگاههای دیگر نداشت. نه جنسهایش متنوعتر بود و نه قیمتهایش مناسبتر و نه اینکه حاضر بود تخفیف بدهد اما بچهها که از اول سفر خودشان را نگه داشته بودند و هنوز به خرید پارچه اقدام نکرده بودند، چونان تشنهای که در گرمای سوزان حجاز در حال هلاک شدن است و به یک باره به منبع آبی گوارا و خنک میرسد، در یک چشم به هم زدن، آن مغازه را تهی کردند. 2 روز بعد که پای درد دل یک مغازهدار دیگر نشستم – مستحضر هستید که تمامی مغازهداران آن دیار مثل بلبل فارسی حرف میزنند و حتی با لهجه مثلا اصفهانی! – گفت فلان فروشگاه – یعنی همان که ما ازش جنس خریدیم- با ۲۰۰ تا مدیر کاروان رفیق است. مشتری را مدیر کاروان میبرد آنجا و فروشنده هم کیسه مدیر کاروان را پر میکند و چه نیکو معاملهای است!! مردم را سر کار بگذاری و جیب خودت را پر کنی! شاید بهره دانشجویانی که تنها یک بار به عمره مشرف میشوند، بیش از مدیر کاروانی باشد که با سفرهای متعدد تنها، راه سوءاستفاده کردن از اعتماد مردم را یاد گرفته است.