احمدرضا دالوند
درباره اهمیت لهجه، همین بس که لهجه و گویش محلی یکی از میراثهای ماندگار در فرهنگ هر جامعه، قوم و ملت محسوب میشود. و ازجمله حقوق غیرقابل انکار شهروندی است. میراثی ناملموس که به صورت فیزیکی قابل رؤیت نیست تا مانند بلوط زاگرس یا دریاچه ارومیه و تالاب هامون و... تخریبشان را با چشم ببینیم. برخی از سریالهای بيمحتوایی که عمدتا خنده در متن آنها نشان از جلف بودن دارد، ازجمله سریال «درحاشیه»، از همان ابتدا، محور خوشمزگیهایش را بر آن بنا نهاده است، چیزی جز بکارگیری نوعی لهجه بيسروته که ترکیبی از چند گویش را با مسخرگی درهم میآمیزند، در چنته ندارند. همچنین با واژهسازیهای مخرب و دست انداختن مردمان نواحی و روستاییان و شهرستانیها بر لبه تیغ حرکت میکنند. هر لهجه بومی، ثروتی فراتر از نقوش قالی و گلیم، و پشتوانه زبانی اکتشافناشدهای است که با چنین تولیداتی شاهد اضمحلال آن هستیم. نگاهی به فرهنگ لغات فارسی بیندازید. بيشمار واژگان میبینید که در مقابل آنها حرف «ع» به معنای ریشه عربی واژه، و یا حرف «ف» به معنای ریشه فرانسوی واژه است. درحالیکه بيشمار واژگان در لهجههای متروک مانده این سرزمین وجود داشته که غافلانه از ذهن و زبان ما کنار گذاشته شدهاند، و آنچه هست نیز مورد یورش اینچنینی قرار میگیرد. در این میان لطمه به حتی یک «کلمه» اگر رخ دهد، صدمهای غیرقابل برگشت است. زبان مثل درخت نیست که در صورت خشک شدن، بشود دوباره آن را کاشت و پس از مدتی ثمر دهد. زبان از درازنای تاریخ و فرهنگ عبور نکرده که با بيمبالاتی مورد تمسخر و لودگی قرار بگیرد. مصداق چنین فاجعهای را بارها دیدهایم، هنگامی که از یک شهرستانی میپرسند کجایی هستی؟ اغلب، پاسخ واضح و سرراست نمیدهد و در نوعی گمگشتگی بيتقصیر، با پرهیز از پاسخ، نوعی بیست سوالی غمانگیز راه میاندازد و سوال را با سوال پاسخ میدهد، و یا در غیر این صورت، با هیجان و غیرت غیرعادی و غیرضرور، به شهر و دیارش به شدت افتخار میکند.
شرم از دهاتی بودن یا شهرستانی بودن از کجا ریشه میگیرد؟ اتفاقاً طرح جامعهشناسانه این معضل در پرداخت سناریو برای نمایشهای تلویزیونی، از هر کتاب و همایش و کنگرهای کارسازتر است. شاید دلایل زیادی در چیستی این شرم و این گمگشتگی دخیل باشد، اما بيتردید ساخت سریالهایی که تمسخر لهجهها محور و چاشنی آنهاست، حتماً یکی از آن دلایل متعدد است. در چنین نگاهی است که باید در کنارتولید طنز تا سرحد خلاقیت، و تسری خنده تا عمق جان مخاطبان، ظرایف بسیاری را نیز در نظر گرفت. لذا وقتی طرح و ایده و خلاقیت درکار نباشد، آنگاه، به تعبیری، خواننده شدن و بازیگری و کارگردانی کاری ندارد که! یک دوربین را در اتاقی میکاری، چند نفری جلوی دوربین شروع به لیچارگویی میکنند و هرجا هم تپق زدند بهعنوان دسر، بعد از اتمام هر قسمت، هی تکرارش میکنی. رسانه ملی هم ظاهراً فرض را بر این قرار داده که ای ملت، اینها همان کسانی هستند که نه در شبکه خانگی و با صرف هزینه و خرید سی.دی، بلکه مجانی هرشب از برایتان خنده و نشاط میاره...
بیتوجه به این رویکرد خطرناک که همه شخصیتهای کم سواد، مسخره، و عقب افتاده این سریالها عمدتا در نقش شهرستانیها یا روستاییها ظاهر میشوند، و با لهجه حرف میزنند، اما موضوع وقتی بیشتر زننده به نظر میرسد که این معنا القا شود که افراد باسواد، مرتب و خوش لباس و با فرهنگ، به لهجه پایتخت حرف میزنند، و این مسأله را القا میکنند که لهجه تهرانی لهجه معیار است، و با این ناشیگریهاست که ندانسته به حقوق شهروندی تعدی میکنند.