شماره ۵۴۰ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۲۶ فروردين
صفحه را ببند
گزارشی از گردهمایی پرستاران و احترام پرستاران به تاریخ پرستاری
از لحظه‌لحظه کار با بیمار لذت ببرید

افسانه رئیسی‌فر دانشجوی دکتری پرستاری دانشگاه علوم پزشکی تهران  

پنجم اسفندماه 1393 بود و در بردارنده اتفاقی جالب... روز پرستار به دو روایت؛ روز میلاد حضرت زینب(س)، بزرگ الگوی پرستاران و روز «فرشته مهربانی و دلسوزی، روز مقدس»؛ روز پرستار قبل از وقوع انقلاب اسلامی.
در حالی‌که رسانه‌ها در هفته گذشته مرتبا اخبار جشن‌های مختلف روز پرستار در سراسر کشور را پوشش می‌دادند، در گوشه‌ای از تهران و به دور از هیاهوی رسانه‌ای عده‌ای از قدیمی‌ترین پرستاران کشور به عادت هرساله به مناسبت پنجم اسفند و روز پرستار گردهم آمده بودند تا دیداری تازه کرده و یادی از غایبان کنند. جشنی که فقط افراد شرکت‌کننده از وجود آن آگاه بودند... من به واسطه یافتن مشارکت‌کنندگان مناسب برای پایان‌نامه و به‌صورت اتفاقی متوجه این جشن شدم و فرصت را برای دیدار این گنجینه‌های پرستاری غنیمت شمردم... این‌که پرستارانی متعلق به حداقل 50 تا 70 ‌سال قبل از چه طریقی همدیگر را یافته‌اند خود جای بسی تعجب داشت، در دورانی که نه تلفن ثابت خیلی رایج بود، نه شبکه‌های اجتماعی و... اما می‌دیدم که عشق و تعلق حرفه‌ای این محدودیت‌ها را از پیش‌رو برداشته و جشنی این‌چنین رقم می‌زند...
زمان: پنجم اسفند 1393، ساعت12:30 | مکان: تهران، رستوران زیتون| رمز ورود: پرستار بودن و عشق به حرفه
از نیم‌ساعت قبل خودم را به محل جشن رساندم که بتوانم لحظه‌لحظه این گردهمایی دوستانه را به‌خاطر بسپارم. ابتدا با تردید و ترس از نپذیرفتن، پیش رفتم ولی بعد از معرفی در همان برخورد اول و بدون توجه به سن من و عدم سنخیت با آن جمع، به من خوشامد گفتند و از این‌که یک نفر با اختلاف سنی فراوان و با عنوان دانشجوی دکترای پرستاری در جمع حضور دارد بسیار استقبال کردند و خوشحال‌تر شدند زمانی که فهمیدند موضوع پایان‌نامه من مرتبط با تجارب آنها و تاریخ پرستاری است. بسیار دوست داشتند که خبرنگاری در جمع‌شان حاضر می‌بود و این لحظات را ثبت می‌کرد که متاسفانه به‌رغم تلاش من میسر نشد...
هرکسی از در وارد می‌شد یک سلام بلند می‌گفت و خودش را با نام، نام مدرسه پرستاری و دوره تحصیلی معرفی می‌کرد و مورد استقبال آشنایان و همکلاسی‌ها قرار می‌گرفت. بعضی‌ها سال‌ها بود که دوستان و اساتید خود را ندیده بودند و با ورود به جمع و شناخت دوستان اشک شوق می‌ریختند و گرد یک میز جمع می‌شدند. در این میان یک میز متعلق به معلمان پرستاری دهه 1330 و1340 بود که از همه میز‌ها شلوغ‌تر بود، گویا همه حضار در مقطعی شاگرد آنها بودند، هرکسی وارد جمع می‌شد ابتدا سری به آن میز می‌زد، با گل، هدیه و شیرینی سراغ اساتید خود می‌آمدند و دقایقی را در آغوش ایشان رفع دلتنگی می‌کردند. لحظاتی بسیار زیبا و پر از حس قدرشناسی بود، اساتیدی چون خانم فولادی، خانم نیری، خانم طاهری و... که به‌رغم کهولت سن و مشکلات جسمی، خود را به جشن رسانده بودند و مشتاقانه و با لبخندی عمیق تماشاگر شاگردان خود بودند. هر کدام از شاگردان گذشته، خود را به اساتید معرفی می‌کردند و با ذکر خاطره‌ای خاص از آن دوران سعی می‌کردند خود را به اساتید بشناسانند. بسی جای تعجب داشت که اساتید حاضر بسیاری از ایشان را پس از سال‌ها بجا آورده و احوال‌شان را جویا می‌شدند...
یک ساعت بعد، تقریبا 50-45 نفر جمع شده بودند که اکثر ایشان فارغ‌التحصیل دانشکده پرستاری فعلی تهران بودند. من که برای گرفتن مصاحبه جهت تکمیل پایان‌نامه به آن‌جا رفته بودم غرق در این فضای لطیف انسانی، پایان‌نامه‌ام را به فراموشی سپرده و تصمیم گرفتم از این لحظات استفاده دیگری ببرم تا بتوانم حس و حال جمع را با دیگران به اشتراک بگذارم.
پای صحبت هر کدام که می‌نشستی با لبخندی می‌پرسید چقدر از ما کوچکتری؟ الان اوضاع پرستاری چطوره؟ چقدر جالب که پرستاری تا دکتری هم پیش رفته و... هرکدام درد دلی داشت و دغدغه‌ای؛ بعضی از فراموش شدن شکوه داشتند و بعضی از مشکلات مالی پس از بازنشستگی، بعضی‌ها هم هنوز حس معلم بودن داشتند و سراغ آموزش پرستاری را می‌گرفتند و البته خودشان هم نظراتشان را می‌گفتند، این‌که چرا پرستاران امروز بر بالین بیمار نیستند، چرا احساس مسئولیت و علاقه ندارند و... که البته جواب من دانشجو تنها یک لبخند بود چرا که خودم هم جواب این چرا‌ها را نمی‌دانستم...
برایم جالب بود با این‌که سال‌های زیادی از پرستاری آنها گذشته است اما هنوز هم بحث‌هایشان در مورد اوضاع پرستاری است، در میان تک‌تک جملاتشان احساس عشق و تعلق به پرستاری نهفته بود... برخی از ایشان دوست داشتند پیامشان را به نسل جدید پرستاری برسانم.
یکی از ایشان می‌گفت «بسیار خوشحالم که بعد از سال‌ها دوستان و اساتیدم را دیدم، اصلا به عشق خانم فولادی خودم را به این‌جا رساندم، خانم فولادی از سختگیر‌ترین معلم‌های ما بود ولی همه او را دوست داشتیم...» یکی دیگر از ایشان که همراه با دخترش در جشن حاضر شده بود می‌گفت «به بچه‌های من بگید وجدان‌کاری داشته باشن، توی پرستاری با هر دستی که بدن با همون دست توی زندگیشون پس می‌گیرن، تو زندگیشون منعکس می‌شه...» دو نفر از دانشجویان دوره 16 (دهه 1330) همین دانشکده می‌گفتن «بچه‌ها باید ارزشمندی پرستاری رو درک کنند، از لحظه‌لحظه کار با بیمار لذت ببرند، باید توی کار و زندگی صادق، سالم و مهربان باشن...» خانم طاهری که معلم بسیاری از حضار بود تأکید می‌کند که «بچه‌ها نباید پرستاری‌رو دوست داشته باشن، باید عاشق پرستاری باشن... من اگر بمیرم و دوباره زنده شوم باز هم پرستار خواهم شد، با عشقی مضاعف...» یکی دیگر می‌گفت که «همه متقاضیان ورود به پرستاری باید مصاحبه ورودی داشته باشن، باید بدونن کجا می‌خوان بیان، بدونن پرستاری چیه تا دیگه ادعا نکنن پرستاری باید بشه مهندس بالینی!»
صحبت‌ها زیاد بود و مجال نوشتن اندک... بعد از حدود دو ساعت برخی قصد رفتن می‌کنند، بعضی‌ها هم هنوز از دوستانشان دل نمی‌کنند، شماره‌ها رد و بدل می‌شود و قرار بعدی فیکس... همدیگر را در آغوش گرفته و برای هم آرزوی سلامتی می‌کنند... گپ‌وگفت‌های صمیمی‌تر تا حدود ساعت 3:30 دقیقه طول کشید و همه رستوران را ترک کردند. اما من هنوز در گوشه‌ای از رستوران نشسته بودم و با خود می‌اندیشیدم که چه موقع وقت آن می‌رسد که از این سرمایه‌ها برای تصمیم‌گیری‌های پرستاری استفاده کنیم؟ چرا تاریخی به این ارزشمندی رو به فراموشی است؟ چرا از عشق و تجربه این افراد برای بهبود اوضاع حرفه استفاده نمی‌کنیم؟ چرا این افراد در جشن‌ها و یادمان‌های پرستاری ما جایی ندارند؟ چرا در جشن روز پرستار ما فلان مسئول و فلان بازیگر و... حضور دارد و امثال خانم فولادی و... را دانشجویان پرستاری ما نمی‌شناسند؟ حال که این همه نشست‌های علمی و صنفی پرستاری برای حل مشکلات آموزش، بالین و مدیریت تغییری محسوسی ایجاد نکرده است، آیا وقت آن نیست که به سراغ افرادی که کوله باری از تجربه دارند رفته و حل مسأله کرد؟ و در آخر؛ این همه شکایت از بی‌انگیزگی دانشجویان، این همه شکایت از بی‌علاقگی، این همه شکایت از عدم تعلق حرفه‌ای و در مقابل، این همه گنج حرفه‌ای برای غلبه‌بر این مشکلات!

مجربان فراموش شده

چه‌موقع وقت آن می‌رسد که از این سرمایه‌ها برای تصمیم‌گیری‌های پرستاری استفاده کنیم؟ چرا تاریخی به این ارزشمندی‌رو به فراموشی است؟ چرا از عشق و تجربه این افراد برای بهبود اوضاع حرفه استفاده نمی‌کنیم؟ چرا این افراد در جشن‌ها و یادمان‌های پرستاری ما جایی ندارند؟ چرا در جشن روز پرستار ما فلان مسئول و فلان بازیگر و... حضور دارد و امثال خانم فولادی و... را دانشجویان پرستاری ما نمی‌شناسند؟ حال که این همه نشست‌های علمی و صنفی پرستاری برای حل مشکلات آموزش، بالین و مدیریت تغییر محسوسی ایجاد نکرده است، آیا وقت آن نیست که به سراغ افرادی که کوله‌باری از تجربه دارند رفته و حل مسأله کرد؟

 


تعداد بازدید :  313