زهرا رامهران کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
تحولات سیاسی و اجتماعی پس از کودتا، سرخوردگی و یأس آحاد جامعه و روشنفکران را در پی داشت. از مهمترین اثرات این سرخوردگی و ناامیدی، بروز احساس پوچی و بیهودگی همگانی بود که در آثار داستانی روشنفکران نویسنده به گونه ادبیات پوچنما ظاهر گشت. بد نیست گفته شود که ادبیات پوچی به ژانری «اطلاق میشود که به نحوی بر پوچی، بیهودگی، بیمعنایی و بی هدفی شرایط هستی و زندگی انسان تأکید دارد [... آن] حاصل دگرگونیهای عظیمی بود که از دگرگونیهای اجتماعی، اقتصادی و فلسفی [نشأت میگرفت... با ظهور اگزیستانسیالیست، مبین آن شد] که انسان موجودی تنهاست و به طرزی خفتبار در جهانی بیگانه و تنها، رها شده است. جهان هستی فاقد هرگونه ارزش، حقیقت یا معنای انسانی است، زندگی انسان گذری است که از هیچ آغاز میشود و به هیچ میانجامد و انسان موجودی غمزده و بیهدف است.[...] انسان، در جهانی که به یکباره از فریبها و امیدها تهی شده، خود را بیگانه مییابد. زندگی او تبعیدی ناگزیر است[...] انسانی که از تمام ریشههای مذهبی و معنوی و عالی بریده، از دست رفته است. کردار چنین انسانی هم لزوما بیمفهوم، بیهدف و بیثمر است»[3]. این مؤلفهها در آثار سوررئال و اگزیستانسیالیستی هم دیده میشود. برخی از آثار بهرام صادقی در این دوران نماینده این ژانر است که همانگونه که ذکر شد حاصل دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی است. برای نمونه میتوان از «کلاف سر در گم» یاد کرد. همانطور که از نام اثر هویداست در بیان درماندگی آدمی در شناخت هویت خویش است. بیهدفی، بیآرمانی و یأس را در «سنگر و قمقمههای خالی» میتوان دید و بیسرانجامی و نامعلومی را در «نمایش دو پرده». اندوه، اسارت، ناکامی، تنهایی و بیگانگی آدمها و پوچی از مضامینی است که در
«در بسته» ناصر نیرمحمدی دیده میشود و به تمامی تصویر جامعه دوران خود در واقعیت است. یکی از پیامدهای پوچگرایی که در جامعه هم تبلور مییابد، منفعتطلبی فردی و روحیه فردگرایی است که «بیهودگی» احمد محمود بهترین نمونه است که در آن نظام خویشاوندی به گسست عاطفی میرسد و آیا این چیزی جز نمایش ابتذال و سقوط ارزشها در جامعه نیست؟ کاملا مبرهن است که به دلیل رسیدن به پوچی مطلق، مرگ گرایی نیز رواج مییابد که بیتردید صفت دورانی است که بر آن یأس مستولی شده و امیدی به بهبودی نیست و آیندهای نیز تصور نمیشود؛ لذا گاها مرگ نجاتبخش و بهترین گزینه برای رهایی از زندگی رنجبار تلقی میشود. مرگ اندیشی آنچنان گسترهای مییابد که حتی علاوهبر ادبیات پوچی و بیمارگونه در اسطوره هم وارد میشود. («ملکوت» بهرام صادقی)
در درون ادبیات پوچی این دوران، ادبیات پلید شهری نیز جای میگیرد که گاهی منفک کردن آنها از هم دشوار میکند. در این آثار «خصایل خوب بشری به طرزی انحطاط یافته مطرح میشود[...] نویسنده تمایلات تهدیدکننده و ویرانگری را که پس پدیدههای به ظاهر سالم سیاسی، اجتماعی و صنعتی نهفته است، به مقیاسی وسیع و درحقیقت اعتراضآمیز تصویر میکندتا تأثیرات مخرب اینگونه پدیدهها را بر جامعه انسانی و خصایل بشری نشان دهد.[...] داستانهای[سوررئال] غلامحسین ساعدی عموما از این کیفیت برخوردارند»[4]. از مضامین آثار او که نمای واقعی جامعه است و ادبیات پوچی را نیز در دل دارد، به موارد زیر اشاره میشود تا تصویری ملموستر از دوران تاریخی مورد بحث به دست دهد: پوسیدگی و مرگ؛ آدمهای تکبعدی؛ شکست و تسلیم - که پیشتر علت بروز آن ذکر شد؛- سرنوشت محتوم و روابط بیرحمانه و ذلتبار آدمها و بیریشگی در «استعفانامه»؛ ترسیم جامعه بیمار، عدم درک آدمها از یکدیگر و عدمپیوستگی - که علت آن نیز پیشتر ذکر شد،- سرگردانی، تصویر جهان پر از فریب و پوچی، خودکشی، روشنفکر بیهدف، هدفهای پوچ در «دو برادر»؛ تنهایی و سرخوردگی اجتماعی و انسان مطرود در «شبان فریبک»؛ حرص مال، فقر، درماندگی مادی و روانی، حفظ منافع فردی، شرایط نامطلوب اجتماعی زنان در «گدا»؛ پرداختن به طبقه اجتماعیای که در این زمان به دلیل فاصله طبقاتی ایجاد شده در مشکلات فراوانی غوطهور است و درواقع تصویر روشنی از مشکلات جامعه شهری است، یعنی زندگی کارمندان دون پایه، بیپناه، محافظهکار و دربند دلخوشیهای توخالی با روحیه تسلیم در برابر هجوم شرایط ضدبشری و بیبهره از امنیت اجتماعی که در زندگی محقر و یکنواخت خود به جنون و مرگ میرسند[5]. علاوهبر مرگ در چند مورد از آثار این برهه، جنون شخصیتها مطرح میشود که به لحاظ روانشناسی اجتماعی درخور توجه است. از نکاتی که ادبیات بیمارگونه را به خوبی نمایان میسازد ذکر صفات رذیله و درواقع نمایش شهری است که در آن ارزشها به ضد ارزش بدل شده است. این ضد ارزشها در آثار رئالیستی/ رئالیست اجتماعی، ناتورالیستی، سوررئالیستی، اگزیستانسیالیستی و حتی رمانتیسم اجتماعی نیز دیده میشود که درواقع نمایش آرمانشهر وارونه و وضع وارونهای است که در آن آرمانهای بشری به ضد آرمان تبدیل شدهاند[6]. در آثار بیمارگونه این دوران شخصیتهایی دیده میشوند که به دلیل شکست آمال و اهداف خود و محدودیتهای اجتماعی و فقر و ... به ضد ارزشهایی چون بنگ، افیون، الکل و مظاهر مادی پناهنده میشوند. یعنی گریزی جز آن نمییابند که این واکنشگریزی نهتنها در شخصیت داستانها، بل درمیان روشنفکران نویسنده نیز دیده میشود، مانند شاپور آرین نژاد که به دلیل افتادن در دام اعتیاد جان خود را از دست میدهد. پس بازتابی روشن از جامعه بیمار به دست میدهند. حال، آیا این چیزی غیر از همرنگ شدن جماعت و یکدستی آن است که در سطور ابتدایی این نوشتار بدان اشاره شد؟ علت این همرنگی چیست؟ شاید بتوان گفت که یکی از عوامل آن تأثیر نفوذ نظام سیاسی بر فرهنگ مردم است و تحمیل شرایط غیردموکراتیک، غیرقانونی و غیرانسانی که مانع تعاملات دوسویه حکومت و دولت میشود و درنهایت جامعه بیمار را شکل میدهد.
یکی دیگر از نشانههای ادبیات بیمارگونه که منجر به تبلور پورنوگرافی یا به شکلی سادهتر ادبیات هرزه نگار (به لحاظ معنایی واژه مدنظر است) میشود، بیان تمایلات بیمارگونه جنسی در آثار این دوره است که گاه در آثار ناتورالیستی هم دیده میشود و بنابر جبر موجود در آن، علت بسیاری از مسائل، جبر غریزه جنسی مطرح میشود؛ مانند «نکبت» نیرمحمدی. تمایلات جنسی یکی دیگر از راههای گریز شخصیتهای داستانی و روشنفکران این دوره انحطاط است که از نقطه نظر نگاه به زنان حایزاهمیت است. آحاد جامعه و روشنفکر این زمان در راستای همرنگی به جهت دلزدگی و تسکین آلام به آزادی جنسی و هوسهای تنانه روی میآورند؛ تا آنجا که به عشقهای ممنوع هم میگرایند، مانند «مهمان» فرسی که به عشق مردی به زن شوهردار میپردازد. برخلاف دهه پیش، زن به شکل فاحشه و حتی وقیح تصویر میشود. در کل در این دوره به دلیل کامجوییهای جسمانی، زن به تمامی سیمایی جسمانی مییابد و در برهنگی معنا و تجسم میشود. در مقابل، تجسم مردان نیز در این میان درخور توجه است. در برابر چنین زنی که وقاحت از صفات او بیان میشود، مرد باید چگونه ترسیم شود؟ مردانی متجاوزگر و اسیر غرایز. این خصایل را مقایسه کنید با مردانی که در دهههای پیشین اگرچه اغواگر زنان نشان داده میشدند، اما درنهایت خواهان زنان پاک و وفاداری آنها بودهاند؛ ولی این بار مردانی تصویر میشوند که در کافهها و فاحشهخانهها به سر میبرند و سرشار از خشونت و تجاوزند. برای مستند کردن این ادعا شاید اشاره به داستانهای علیاصغر حاج سیدجوادی بیمورد نباشد. در آثار او زندگی بدکارهها، عشقهای ممنوع، قتلها و خودکشیها، داستانهای جنسی - جنایی، زنان وقیح و مردان تجاوزکار، بیماران جنسی - روانی ترسیم میشود؛ البته در ضمن آن کنایهای به اوضاع زمان هم زده میشود مثلا در داستان «پشت دیوار» کیوسک روزنامه فروشی به یک فاحشهخانه تبدیل میشود و آن «کنایهای نیشدار از تفاوت دو دوره اجتماعی؛ قبل و بعد از کودتا» است[7]. این آثار علاوهبر مطالب مذکور دربردارنده عقدههای روانی و حتی ناکامیهای جنسی هستند که درنهایت چیزی نیست جز بیان خشونت انسان علیه خود. خودی که از انجام اعمال خردمندانه غافل شده و درواقع خواهان صلح با درون خود نیست و این آیا همان از خودبیگانگی انسان و بیاصالتی نیست؟ و آیا حاکی از گمگشتگی نسلی معلق نیست که نه به خود پیشین میاندیشد و نه آیندهای را پیش روی میبیند؟ جامعه زنان و مردان را چه میشود که به چنین خلائی میرسند؟ و نویسنده به چه ادراکی میرسد که با نظر به سرشت این ژانر ادبی، به جنسیت و نفس انسان اهانت کرده، علاوهبر خشونت به نفی خود و در کل نفی انسان میپردازد؟ در پس خلق این آثار هرزهنگار دو واکنش نهفته است: الف) واکنش خود نویسنده در انتخاب ژانر که درواقع پاسخ او به اوضاع زمانه است؛ ب) واکنش خواننده که درواقع پاسخ خواننده به متن است و آن هیجان مقطعی مخاطب در جستوجوی گریز از واقعیات رنجبار زندگی است. زیرا یکی از کارکردهای این ژانر ایجاد تحریکات جنسی است که در درون خود به لحاظ ادبی تجلی کارکرد انواع ادبی مبنیبر برانگیختگی است که در برانگیختن هیجانات خواننده و ارضای مقطعی کام نیافتگی جنسی ظاهر میشود.
با توجه به زاویه نگاه به زن این پرسش نیز به ذهن خطور میکند که آیا این تصاویر، ترسیم کامل زن آن دوران است؟ یا همچنان زنده بودن سنتها به نظر چنین نیست و «آشکارا باطل است اگر بگوییم نویسنده، بهطور جامع و کامل، کل زندگی - یا حتی کل زندگی دوره معینی - را بیان میکند»[8]؛ اما در کنار بیشتر آثار که واقعیت زن جامعه را چنین توصیف میکنند نمونهای را میرعابدینی معرفی میکند که فارغ از نگاههای بیمارگونه، توصیف زن ایرانی آن زمان است. شخصیت آهو خانم در «شوهر آهوخانم» محمدعلی افغانی که زن ایرانی را با تمام خواریها و بیحقوقیها نشان میدهد. او زنی سنتی است. در مقابل او زن متجددی تصویر میشود که راه شکستن سنتها را به غلط طی میکند. این اثر به لحاظ تقابل سنت و تجدد، سنت و اسارتهای موجود در آن و گذار از آن، بیان خانواده مردسالار و در کل تجسم خانواده در آن زمان درخور اهمیت است؛ زیرا بازنمودی از اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم است.
از دیگر واکنشهای نویسندگان این دوره، طنزپردازی است و بیشتر با هدف و مقاصدی مبنیبر «اصلاح شرایط موجود» و رساندن آن به «شرایط مطلوب» نمودار میشود [9]. به بیان دیگر در آن«معمولا مقاصد اصلاحطلبانه و اجتماعی مطرح است. [...] طنز وسیله است نه هدف»[10]. وسیلهای برای انتقاد از وضع جامعه با ظاهری که خنده را برمیانگیزد و باطنی که به تفکر وامیدارد و آن نمود طنز تلخ و سیاهی است که در آثار بهرام صادقی دیده میشود. در آن خندهای که رخ میدهد فیالواقع خندهای از سر درد است نه خندهای از سر شوخ طبعی و شادی. خندهای است گریهآور که در آن انتقادی نهفته است به جهت بیداری و تعلیم. اما طنز دیگری هم در این دوره دیده میشود؛ طنز صریح و روشن که جنبه سرگرمی دارد و به لحاظ گریز از شرایط موجود میتوان آن را در ذیل ادبیات گریز نهاد.
حال که از انتقاد سخن رفت اشاره به انتقادات نویسندگان مبنیبر نفوذ فرهنگ آمریکا در ایران ضرورت مییابد. شاهد آن «مدیر مدرسه» آلاحمد است که نمایش نفوذ فرهنگ آمریکاییان در میان اقشار تحصیلکرده معلمان و پزشکان است که درواقع به بازتاب دیپلماسی آمریکا در برابر ایران برمیگردد. میدانیم که آمریکا ابتدا به قصد فرهنگی و ایجاد روابط فرهنگی وارد ایران شد، اما این عمل درواقع در راستای اصول سیاست خارجی آن کشور قرار داشت. گفتنی است در بررسی روابط فرهنگی به دو دیدگاه باید نگریست: در دیدگاه اول، «به عنوان علاقههای شخصی، علمی و اجتماعی میان افراد مقیم در یک کشور با کشورهای دیگر بدون کمترین ملاحظه سیاسی و گاه بدون کنترل از جانب دستگاه دیپلماسی آن کشور» مطرح است که البته آمیختگی فرهنگی دوسویه را نیز نباید از نظر دور داشت؛ در دیدگاه دوم، بهعنوان «بخشی از دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی یک کشور» مورد بحث است. «ریچارد کاتم»، دیپلماسی آمریکایی را در برابر ایران، پدافندی معرفی میکند که در 3 استراتژی خلاصه میشود: 1) استراتژی هنجاری، به معنی به خدمت گرفتن هنجارهایی است که تمام یا بخشی از جمعیت یک کشور بدان علاقهمندند؛ 2)استراتژی سودگرایانه، به معنی توسل به مردم از طریق پیشنهاد ارضای نیازهای آنان به مادیات یا قدرت؛ 3) استراتژی زورمدارانه، یعنی استفاده از زور یا تهدید به محرومیت به منظور کنترل افراد با بخشهایی از جمعیت. این موارد با آرمان کنترل و ثبات و با تکیه بر مبانی فرهنگی جامعه و نوع برخورد با نخبگان قدیم و جدید صورت میگیرد[11]. حال بیتردید پیامد این دیپلماسی پدافندی - بهویژه نوع اول و دوم آن در برهه مورد بررسی - چون دیگر جریانات سیاسی در نثر داستانی بازنمود مییابد و روشنفکر زمانه را در درک بورژوازی وابسته به انتقاد و یأس میکشاند.
سخن آخر اینکه انحطاط این دوره، نسلی رو به تباهی ساخت تا آنجا که به ابتذال ارزشهای انسانی و بیهویتی و پوچی محض منجر شد؛ لذا ادبیاتی سیاه رخ نمود که بازنمودی راستین از روزگار سیاه جامعه است.
پی نوشت:
[3]سیما داد، فرهنگ اصطلاحات ادبی، ص20 و 21
[4]همان، ص 20
[5]ر.ک، حسن میرعابدینی، صدسال داستاننویسی ایران، ج 1و2، از ص329-325
[6]فرزاد قائمی، ادبیات پلید شهری و داستان معاصر فارسی، دانشگاه آزاد مشهد، ادبیات فارسی، ش 13
[7]حسن میرعابدینی، همان، صص372و373
[8]رنه ولک و اوستین وارن، نظریه ادبیات، ص 100
[9] محمود اکرامیفر، مردمشناسی ارتباطات خودمانی، صص 58 و 59
[10]سیروس شمیسا، انواع ادبی، صص 240 و 235
[11] ر.ک، کوروش فتحی و احمد رشیدپور، روابط فرهنگی ایران و ایالات متحده آمریکا...، تاریخ روابط خارجی، ش 29، از ص 236-197
*در گزینش آثار تمرکز بر صدسال داستاننویسی حسن میرعابدینی بوده است؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک، ج1و2، از ص401-275.