علی بیگدلی استاد دانشگاه
وظیفه هر انسان فرهیختهای است که از خودش انتقاد کند. وظیفهای که متاسفانه در جامعه ما، بسیار غریب و ناآشناست. همه افراد در جامعه ما، از سیاستمداران گرفته تا اساتید دانشگاه و مردم عادی، همگی، طوری رفتار و عمل میکنند که انگار امکان اشتباه در آنها وجود ندارد؛ قاطعیتی در رفتار، گفتار و افکار مردم جامعه است که گاهی آدم شک میکند با انسان خطاکار مواجه است. مدیریت فرهنگی جامعه ما در مدارس، دانشگاهها و سایر مراکز آموزشی و پرورشی، به نحوی عمل کرده که امروز ما را به اینجا رسانده است. متاسفانه، دولتمردان و سیاستمداران ما نهتنها کمکی به بهبود این وضع نکردهاند، یعنی انعطافپذیری و انتقادپذیری را رواج نکردهاند، بلکه با رفتار نادرست و ناصوابشان، به آن دامن زدهاند و اوضاع را وخیمتر کردهاند. ما به خاطر مبانی فرهنگی به هیچوجه حاضر نیستیم که از مواضع و تفکراتمان عقب بنشینیم، حتی اگر دلیل کافی برای اثبات آنها نداشته باشیم و این موضوع، جامعه ما را سفت و سخت کرده است. همین عدم انتقادپذیری است که مروج خشونت در جامعه میشود. در صورتی که خود انتقادی نهتنها مخاطب من، بلکه حتی خود من را هم آرام میکند و اعتراف به جرم و اشتباه، تبدیل به حقوق میشود. غربیها در مبانی علم سیاست، معتقدند که 3 رکن اصلی برای گذار به دموکراسی اینهاست: انتقادپذیری، انعطافپذیری و جامعهپذیری؛ یعنی اگر این 3 اصل اساسی را جامعهای دارا باشد، تازه بستر حرکت به سوی دموکراسی برای آن جامعه فراهم شده است. خود غربیها تا اندازهای، به این موارد پایبند هستند. اگر به صحبت کردن مقامات عالیرتبه غربی دقت کنید، میبینید که دایما در ابتدای جملات و صحبتهایشان از ترکیبهایی مثل «من فکر میکنم...»، یا «به نظر من...» (I think- I see) استفاده میکنند که حاکی از خشوع نفس آنهاست و محتمل دانستن اینکه آنها هم ممکن است اشتباه کنند. اما متاسفانه هیچکدام از این 3 مورد در جامعه ایران وجود ندارد؛ ما انسانهای جامعهپذیری نیستیم؛ ما میل به زندگی اجتماعی و همزیستی با دیگران را نداریم. زندگی ما در خانه آغاز میشود نه در اجتماع؛ اما به قول ارسطو، جایگاه انسان، در جامعه است؛ یعنی اگر انسان در جامعه نباشد، اساسا انسان نیست. همینطور، افراد انتقادپذیر و انعطافپذیری نیز نیستیم و مدلول سخن فوق، مرداب خشونتی است که جامعه ما را در خود فرو برده است.
مادرم میگفت، «همیشه جای یک مُهر برای خودتان باقی بگذارید» و معنا و مضمون آن حرف این بود که هیچ گاه طوری اصرار نکنید که قطعا حق با شماست و همواره درصدی احتمال بدهید که حق به جانب شما نباشد و امکان اشتباه برای شما وجود دارد و مسیری را برای بازگشت و پذیرش آن اشتباه، برای خود باقی بگذارید. بعدها فهمیدم که مادرم چه سخن صحیح و بجایی را به ما توصیه میکرد.
انتقادی که میخواهم از خود بکنم مربوط به سالها پیش است. موضوعی که شاید ساده به نظر برسد اما بسیار اهمیت دارد؛ زیرا در حرفه ما که استاد هستیم و تدریس میکنیم، بسیاری از همکاران ما نمیتوانند نقدی را از سوی دیگری به خود بپذیرند، چه برسد به اینکه از خود انتقاد کنند؛ اما باید این نقدپذیری را از مدارس و دانشگاهها آغاز کنیم. پیش از سال 1353 معلم بودم اما از آن سال، من وارد فضای دانشگاه شدم و شروع به تدریس در دانشگاه کردم. روزی در دانشگاه تهران، سر کلاس «سیاست و حکومت در چین»، هنگام تدریس، یکی از دانشجوهایم برخاست و با صراحت، مضمون سخن من را رد کرد و با قاطعیت گفت که شما در این مورد اشتباه میکنید و موضوع، اینطور نیست که شما میگویید؛ من هم زیر بار نرفتم و به دفاع از خود برخاستم و این منازعه میان ما ادامه پیدا کرد و هیچیک از ما از سخنان دیگری قانع نشد و آن جلسه، تمام شد. جلسه بعدی، آن دانشجو، سند معتبری را به همراه خود آورده بود که نشان از صحت گفتهها و مدعای او داشت و حاکی از ابطال و رد سخنان من در موضوع مورد بحث ما بود. در آن حال، با اینکه به من اثبات شده بود که حق با دانشجویم است، اما تلاش میکردم که به نوعی از زیر بار سنگین آن احساس، کنار بروم اما هیچ راه فراری نداشتم؛ در صورتی که میتوانستم، در همان ابتدای کار، خیلی راحت به دانشجویم بگویم: «حق با توست؛ من در این مورد اشتباه کردم» و هم بیش از آن، خودم را نقض نکنم و هم به آن کشمکش بیرونی و درونی برای «اثبات خود به هر قیمتی» و ترس از «نقض و نقد خود»روبهروی دانشجویم، خاتمه بدهم. آنجا بود که به یاد سخن و توصیه مادرم افتادم که میگفت، همیشه جای یک مُهر را برای خود بگذارید؛ راهی برای بازگشت از مسیر اشتباه.