| یوهانا اشنلر | ترجمه: پریا لطیفیخواه |
داستینهافمن هیچ وقت اهل جر و بحث و جار و جنجال نبوده و نیست. چه در فیلمهایش، جایی که میتواند ترسناک و مهیب باشد و چه در یک برنامه میزگرد با هشت روزنامهنگار؛ همانطور که سپتامبر گذشته در مراسم اکران فیلم تازهاش «گروه کر پسرها» در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو این مسأله را ثابت کرد.
هافمن در فیلم «گروه کر پسرها» نقش رهبر گروه کر یک آکادمی موسیقی نخبگان را ایفا میکند. او مسئولیت آموزش پسربچهها در درخشانترین و زودگذرترین لحظات زندگیشان که صداهایشان بیشتر به نوای دلانگیز چنگ فرشتگان میماند را برعهده دارد. اما ناگهان در یک روز هورمونهای نوجوانی کار خود را میکند و تمام آن نواهای بهشتی از بین میرود.
شش دهه زندگی حرفهای هافمن فراموشنشدنی است- دو جایزه اسکار، بازیهای به یادماندنی؛ از فیلمهای «کابوی نیمهشب» و «ملاقات با خانواده فاکرز» گرفته تا «فارغ التحصیل» و «مرگ دستفروش». حتی شکستهایش هم بیشتر به حماسه شبیه بودهاند تا شکست (مثل فیلم «ایشتار» محصول 1987). در 77 سالگی، اگرچه گرد خاکستری روی موهایش نشسته است اما همچنان خندهرو و سرحال مینماید و شوخ طبعی شیطنتآمیزش را همچنان با خود دارد. «آن زمان که من کارم را شروع کردم، اگر عکسی از کسی درحال انجام کارهای غیراخلاقی چاپ میشد- دیگر فاتحه زندگی حرفهایش خوانده بود. اما حالا همان عکس میتواند آدم را به یک ستاره تبدیل کند.» درحالیکه این را به خبرنگاران میگفت؛ چشمانش با انفجاری از خطوط خنده، موج انداخت.
بهنظر میرسید که میکوشد خیلی با احتیاط از خودش بهعنوان یک اسطوره زنده صحبت کند: «قسم میخورم، اصلا متوجهاش نبودم. تنها چیزی که میدانستم آن بود که هرچه بیشتر در این شغل فعالیت کنی، خیلی سختتر میتوانی از شرش خلاص شوی.»
با این اوصاف؛ اگر ما بهعنوان خبرنگار بخواهیم در مورد مسائل مربوط به فیلم «گروه کر پسران» و موضوعهایی مثل استعداد، آموزش و هنر از هافمن سوالاتی بپرسیم؛ اما او دلش بخواهد که درباره روابط ناراحتکننده بین بازیگران و کارگردانان صحبت کند؛ خودتان حدس بزنید درنهایت چهکسی موفق میشود حرفش را به کرسی بنشاند؟
یک بار زک هلم، نویسنده و کارگردان فیلم «آقای ماگوریوم» به من گفت: «اگر تفاهم و اعتماد در بین نباشد، داستین میتواند آدمی تهدیدآمیز و حتی ترسناک شود. اگر حدس بزنید که یک بازیگر تا این اندازه میتواند خشن بشود، شاید با خودتان بگویید که نمیشود با چنین آدمی کار کرد. اما اگر میخواهید واقعا با یک بازیگر همکاری صمیمانه و صادقانه داشته باشید، آدمی بهتر از هافمن نمیشناسم.»
فرانسوا ژیرار، کارگردان کانادایی متولد کبک (که علاوه بر «گروه کر پسران» فیلمهای «سیودو فیلم کوتاه درباره گلن گولد» و «ویلن قرمز» را در کارنامه دارد) با این حرف موافق است. او در یک مصاحبه جداگانه درباره هافمن گفت: «داستین یک بازیگر وسواسی است. هم من و هم او دلمان میخواست که یک بار دیگر این فیلم را از نو میساختیم و بعد آن را روانه بازار میکردیم اما زمان برای ساختن این فیلم کم بود، فقط 27 روز، میبینید درواقع هیچ زمانی برای انجام کارهای پرزرق و برق و لوکس نداشتیم. این فیلم یک پروژه سراسر تنشزا بود؛ اما دوستی ما محکم و پابرجا ماند.» میخندد: «درواقع، برای من، بزرگترین موفقیت و دستاورد این فیلم، همکاری با داستین بود.»
وسواس و دقت نظر هافمن در تمام مدت تدوین فیلم «گروه کر پسران» هم ادامه داشت. جرارد در ادامه حرفهایش گفت: «داستین بیشتر از 20 نسخه مختلف را با دقت تمام دید و در تمام این مدت یادداشتبرداری میکرد و مرتب به من زنگ میزد- «این صحنه، واقعا مطمئنی؟»- بعد از کلی کلنجار دوباره تدوینگر را خبر و دوباره همان صحنه را بازسازی میکردیم. دو روز تمام پروژه را متوقف میکردیم و دوباره داستین به من زنگ میزد. اما من تمام این وسواسهایش را عاشقانه دوست دارم. چون به نظر من نشاندهنده تعهد و دلسوزی او نسبت به فیلم است.»
هافمن هم به روشنی اذعان داشت که همکاری با جرارد بسیار لذتبخش و دوستداشتنی بوده است و بهراحتی گفت که نمیتواند با آن دسته کارگردانها که روحیه همکاری بالایی ندارند، کار کند. او معتقد است: «بعضی از کارگردانها قبل از زمان مقتضی، از کارشان رضایت حاصل میکنند و از ادامه کار و بهتر کردن آن دست میکشند.» و ادامه میدهد: «آنها احساس خطر میکنند اگر یک بازیگر درباره فیلمشان نظر بدهد. آنها اصرار دارند که صحنهها را به همان ترتیبی که در ذهنشان دارند، پشت هم بچینند و برای این کار حاضر هستند حتی برخی صحنههای ناب را قربانی کنند. آنها با یکسری فکر و ایده ثابت در ذهنشان کار ساختن فیلم را شروع میکنند و حاضر نیستند به آنچه در لحظه رخ میدهد و گاهی بسیار هم زیبا و اصیل است، تن بدهند. آنها هرگز به بازیگران اجازه نمیدهند تا پلیبکهایی که از بازیشان گرفته شده را ببینند و درباره آنها نظر بدهند. باید با این دسته از کارگردانها دایم کلنجار بروی و دایم به آنها بقبولانی که «بابا! من هم منظورم همانی است که خودت میگویی»... این کارگردانها بیشتر ترجیح میدهند که با بازیگران و عوامل فیلمشان همکاری نکنند و با شکست مواجه شوند تا اینکه روحیه همکاری داشته باشند و موفق شوند.»
هافمن در ادامه برای مخالفت با روش چنین کارگردانهایی میگوید که بازیگران میتوانند به همدیگر در بهتر شدن روند فیلم کمک کنند. «مثلا تو به یک بازیگر دیگر میگویی که «فکر کنم اینجا رو خیلی خوب بازی نکردم» و آن بازیگر مثلا در جواب تو میگوید «وقتی داشتیم بازی میکردیم، خیلی خوب بودی، اما وقتی کارگردان خواست که انرژی بیشتری بگذاری همه چیز خراب شد.» میدانید به نظرم اینطوری مثل فیلمهای قدیمی است که در زندان میگفتند: «انگار گندهتر از دهانت حرف میزنی!»
هافمن از «شر همه این مسائل خلاص شد» وقتی که اولین فیلم بلند خود را به نام «کوارتت» در سال 2012 کارگردانی کرد. (فیلم درباره یک آسایشگاه سالمندان مخصوص آهنگسازان و نوازندگان بازنشسته است که در بینشان یک اسطوره موسیقی با بازی مگی اسمیت هم زندگی میکند.) او درباره این فیلم میگوید که احساس فوقالعادهای بود. «بهم هشدار داده بودند که کار کردن با اسمیت کار سختی است. حق داشتند چون درست وسط یکی از صحنهها بود که یک دفعه خیلی ساده دست از کار کشید و مثل مردهها بیحرکت ایستاد و گفت، نمیدونم این صحنه درباره چیه و به چه درد میخوره؟» اما هافمن به جای اینکه در مقابل اسمیت جبهه بگیرد و با او جر و بحث کند، وقفهای در کار ایجاد کرد و با او درباره صحنه حرف زد و درنهایت مشکل را حل کرد. هافمن میگوید: «بهنظرم بازی باید همینطوری باشد. باید ساده و بیدغدغه باشد.»
البته درباره او تصورات اشتباه نکنید، تجربیات خوبی هم با برخی کارگردانها داشته است. مایک نیکولز همکاری خیلی خوبی در فیلم «فارغالتحصیل» با او داشت. هافمن میگوید: «سهسال روی فیلمنامه کار کرده بودند. یک ماه تمرین داشتیم، از هیچ شروع کردیم فقط یک استودیوی صدا داشتیم با یک نوار، مثل همان کاری که معمولا در نمایش انجام میشود. بعدش صد روز فیلمبرداری داشتیم، زمانیکه برای ساختن پنج فیلم نیاز است. دایم صحنهها را با هم مرور میکردیم.»
در فیلم «تمام مردان رئیسجمهور»، هافمن و هم بازیاش رابرت ردفورد احساس کردند که تمام صحنههای مربوط به زندگی خصوصی شخصیتی که ایفا میکردند باید از فیلمنامه حذف شود تا به این ترتیب «مخاطب فقط ما را بهعنوان خبرنگار بشناسد، همینوبس» و به همین دلیل نظرشان را به آلن پاکولا انتقال دادند و او هم با روی باز از نظرشان استقبال کرد. هافمن همکاری با بری لوینسون در فیلمهای «مرد بارانی»، «اسلیپرز» و «سگ را بجنبان» را بسیار دوست داشت. استیون اسپیلبرگ هم از نظر هافمن در فیلم «هوک» بینهایت «بخشنده» بود.
اگرچه هافمن هرگز تجربه همکاری با وودیآلن را نداشته است اما همیشه او و کارهایش را تحسین میکند و اینکه به بازیگرانش اجازه میدهد فیالبداهه کار کنند. هافمن درباره آلن میگوید: «فقط از بازیگرانش میخواهد که تمام تلاششان را بکنند تا کار خیلی واقعی بهنظر برسد و اصلا کاری ندارد که آنها چه میکنند یا چه میگویند. من هم اینطور کار کردن را خیلی دوست دارم.» (البته یک بار با او برای بازی در یکی از فیلمهای آلن تماس گرفته شد. «درست زمانیکه باید میگفتم آره، گفتم نه!» ما بهعنوان مصاحبهگر طی زمان مصاحبه مرتب سعی میکردیم هافمن را به سمت موضوعهای دیگر سوق بدهیم و درباره چیزهای دیگری به جز رابطه بین کارگردانها و بازیگران صحبت کنیم، اما او اصلا با ما کنار نمیآمد. به ما گفت که همیشه آرزو داشته یک موسیقیدان یا آهنگساز بزرگ شود. «اگر همین الان خدا به شانههای من بزند و بگوید: «دیگه بازیگری و کار در دنیای سینما کافیست و حالا میتوانی یک پیانیست خوب سبک جاز بشوی» بیتردید و بلافاصله قبول میکنم. چون من موسیقی را بیشتر از هر چیز دیگر دوست دارم.» او قسم میخورد که «پیر شدن، خوبیهای زیادی دارد. اینکه بیشتر از دیگران عمر کرده باشی و تجربهات هم بیشتر باشد، حتی اگر نتوانی به دیگران کمک کنی همین که عاقلانهتر تصمیم میگیری خوب است.» کمی مکث میکند و سپس با چهرهای خشک و بیحالت ادامه میدهد «بهنظر میرسد خیلی حرفهایم را باور ندارید.»
اما تقریبا در تمام جوابهایی که به پرسشهای تکتک ما میداد بخشی به رابطه بین کارگردانها و بازیگران مربوط میشد. البته این کاملا خواسته هافمن بود و او جلسه مصاحبه را به همان سمت و سویی هدایت میکرد که خودش دلش میخواست. او درنهایت جمعبندی کرد: «در هنر واژهای به نام «عالی و بینقص» وجود ندارد. پیکاسو حتی بعد از اینکه تابلوهایش تمام میشدند و آنها را به دیوار نصب میکرد، تازه کلی تغییرات به آن میداد و چیزهایی به آن اضافه میکرد. به نظرم کار هنری هیچوقت تمام نمیشود و همیشه تلاش میکنی آنچه را واقعی بهنظر نمیرسد، از کارت حذف کنی.» و اگر شما هافمن باشید هرگز به کسی اجازه نمیدهید غیر از آنچه خودتان دلتان میخواهد، به شما چیزی بگوید یا پرسشی بپرسد.
منبع: گلوباند میل
گروه کر پسران Boychoir
نویسنده فیلمنامه: بن ریپلی، کارگردان: فرانسوا ژیرار، موسیقی: برایان بیرن، زمان نمایش: 103 دقیقه، محصول 2014 ایالتمتحده آمریکا، زبان: انگلیسی، تاریخ اولین نمایش: 5 سپتامبر 2014 (14 شهریور 93) در جشنواره فیلم تورنتو، تاریخ اکران عمومی: 3 آوریل 2015 (14 فروردین 94)
بازیگران: داستینهافمن، جاش لوکاس، کتی بیتس، دبرا وینگر، گرت ویرینگ، ادی ایزارد و کوین مکهیل
خلاصه داستان: استت (گرت ویرینگ) پسری مسألهدار و خشمگین است که در شهری کوچک در تگزاس زندگی میکند. وقتی مادر استت 11 ساله در تصادف رانندگی فوت میکند، پدرش (جاش لوکاس) او را به مدرسهای شبانهروزی در نیوجرسی میفرستد که یک گروه کر پسرهای کمسنوسال متخصص اجرای آثار موسیقی دوران باروک دارد. رهبر گروه کر، آقای کارول (داستینهافمن) که در این پسر استعداد منحصر بهفردی تشخیص میدهد، مشکلات خود را با رقیبش (ادی ایزارد) و مدیر مدرسه (کتی بیتس) حلوفصل میکند. آقای کارول که میداند این پسربچهها فقط مدت کوتاهی فرصت دارند تا پیش از رسیدن به بلوغ و دورگه شدن صدایشان، توانایی خود را در اجرای سوپرانو به نمایش بگذارند، سعی دارد استت را به کشف روح و خلاقیتهای نهفتهاش وادارد و این مسأله به نبردی پنهان میان دو اراده دامن میزند.