یحیی یثربی استاد فلسفه اسلامی
تعریف توسعه ذهنی یا به تعبیر عامیانهتر آن، باسواد بودن افراد در شرایط مختلف زندگی اجتماعی و سیاسی فرق میکند.
زمانی خواندن و نوشتن، یک حرفه نبود و مسئولان و مدیران به دنبال کسب سواد عالیه و دانشگاهی و آکادمیک نمیرفتند. زیرا زندگی به قدری ساده بود که فرد میتوانست با همان هوش خدادادی تمام مشکلات زندگیاش را حل کند. زندگی ساده دامداری یا کشاورزی و همچنین روابط اجتماعی یکسانی در سراسر کره زمین برقرار بود. بنابراین اگر کورش به اروپا رفته بود، توانایی این را داشت که آنجا را اداره کند و البته اسکندر هم میتوانست ایران را اداره کند! در زمانهای گذشته سواد را مانند کار کارگری میدانستند. حتی ابنسینا در بحث سیاست میگوید؛ «کسانی باید جامعه را هدایت کنند که از هوش بالایی برخوردار هستند و افراد باسواد هم باید مشاور آنها باشند». شرایط اینگونه بود و افراد باهوش در صدر امور اجرایی یک جامعه سوار بودند. اما زمان گذشت و دنیای جدید به دست ابناء بشر شکل گرفت؛ دنیایی که از قرن 17 آغاز شد. این دنیای جدید به قدری پیچیده بود که دیگر فرد نمیتوانست تنها با اتکا به هوش موروثیاش آن را اداره کند. در دنیای جدید، تخصص حرف اول را میزند؛ اما در کشورهای سنتی هنوز هوش به جای تخصص پاسخگوی دنیایشان است. کشورهایی که در مسیر توسعه گام برداشتند این علم و آگاهی را داشتند که هوش را به تخصص اولویت ندهند؛ چرا که معیار، تنها تخصص است. به این معنی، سواد در دنیای گذشته زینتی بود و هوش افراد در سرنوشت آنها موثر بود. اما در دنیای جدید سواد نقش مهمی را در مناسبات اجتماعی پیدا کرده و توسعه ذهنی مطرح شده است. توسعه ذهنی همان چیزی است که باعث میشود افراد سر یک میز بنشینند و به مذاکره بپردازند. از سوی دیگر به دلیل همین توسعهنیافتگی است که یک عده سلاح در دست میگیرند و بیدلیل، انسانها را قتل عام میکنند.
نیاز به آموزش همواره مطرح بوده است و این نیاز را با تیراژ کتابها میسنجند. در کشورهای اروپایی تیراژ کتاب زیاد است؛ زیرا افراد خودشان را نیازمند آموزش میبینند؛ اما درکشورهای توسعه نیافته چنین نیست. کسانی که بتوانند چرخه زندگی را به درستی به حرکت در بیاورند متخصص قلمداد میشوند. در کشوری مانند آلمان به فردی که تخصصی در کشاورزی ندارد هرگز پیشنهاد وزارت کشاورزی نمیشود. تا جایی که از گذشته به خاطر دارم، در روستایی که ما در آن ساکن بودیم، باسواد به کسی گفته میشد که میتوانست یک نامه، یا یک دعا را بنویسد یا بخواند.
بنده چهار سال ریاست دانشگاه کردستان را قبول کردم و در سمینارهایی که شرکت میکردم، بسیاری بر این عقیده بودند که ارتباط میان دانشگاه و جامعه قطع شده است. یعنی دانشگاه برای خودش حرف میزند و جامعه هم اصول و حرف خود را دنبال میکند. این میتواند یکی از دلایل توسعه نیافتگی باشد؛ یعنی ما هنوز به تخصص ایمان نیاوردهایم. در زمان دولت سازندگی طرحی را در دست اجرا داشتیم که طی آن، صنعت و صنایع باید با دانشگاه ارتباط میداشتند و با همراهی اهالی دانشگاه، کارهای پژوهشی انجام دهند؛ اما این امر تحقق پیدا نکرد. مادامی که صنعت ما وابسته است و مستقل نشده و همچنین تا زمانی که مدیریت، سلیقهای است، دانشگاه در جامعه جایگاهی نخواهد داشت. ما هنوز به تخصص پایبند نیستیم. نگاه به کارنامه برخی مدیران حاکی از آن است که تخصصشان نسبت به شغلی که دارند بیارتباط است. در کشور ما فقدان تخصصگرایی در مشاغل مختلف بسیار مشهود است. در زمان ریاستجمهوری یکی از آقایان خواندم که از مشاوران ایشان سوال شد که آیا شما در اداره امور با آقای رئیسجمهوری مشورت میکنید؟ و ایشان گفت خیر؛ آقای رئیسجمهوری خودشان به همه امور آگاه هستند و احتیاجی به کمک ما ندارند. همین مسأله نشاندهنده فقدان اعتماد به متخصص و تخصصگرایی در جامعه است. تنها یک دلیل دارد اینکه وقتی در هزاران مسألهای که تخصصی در آنها نداریم اظهارنظر میکنیم و آن این است که بهگونهای رفتار کنیم تا در ذهن شخص مقابل بهعنوان کسی که ناآگاه است قلمداد نشویم. همین مسأله و این نگاه است که باعث میشود تا سطح مباحث تخصصی تنزل پیدا کند و این موضوع، نشاندهنده این است که ما هنوز به تخصصگرایی سر تعظیم فرود نیاوردهایم.
مدیریتهای سلیقهای نیز همین روال را دنبال میکنند. اگر روزی از من بهعنوان وزیر کشاورزی دعوت به همکاری شود، بستر فرهنگی ما بهگونهای است که هرگز نه نخواهم گفت؛ اما من نمیتوانم این شغل را بپذیرم؛
چرا که تخصصی در این زمینه ندارم. مدتهاست که مسئولان میگویند تهران گنجایش این جمعیت و امکانات رفاهی لازم را برای این مردم ندارد و باید پایتخت را به شهر دیگری منتقل کنیم. فعلا که اتفاقی نیفتاده اما همچنان ساختوسازها و امکان مهاجرت دیگران از شهرهای دیگر به تهران فراهم است؛ چرا که امکانات اولیه توسعه در شهرهای دیگر فراهم نشده است. میگویند منابع آبی ما رو به کاهش است و باید آب جیرهبندی شود؛ اما آیا این موضوع احتیاج به توجه و تبلیغ از سوی رسانهها ندارد؟ چرا جلوی انبوهسازی را نمیگیرند که بعد دچار کمبود آب نشویم؟ هرچه ساختوساز بیشتر باشد، قطعا مصرفکننده هم بیشتر خواهد شد. بدون هیچ ملاحظه یا نظمی، هر روز مجوز ساختوساز ساختمانها و برجهای تجاری و مسکونی را میدهند. تخصص به مهندسی نظم ایمان دارد. آیا ما تا به حال به فکر منابع طبیعی و محیطزیستمان بودهایم؟ یا بیتفاوت از کنار آنها رد شدهایم؟ اگر چنین باشد، ما تخصصگرا نبودهایم؛ سلیقهای کار میکنیم و به تخصص ایمان نداریم و در این شرایط، هرچه کار کنیم، باز هم فایدهای به دنبال نخواهد داشت؛ زیرا در دنیا کاری رو به جلو حرکت میکند و پیش میرود که بحث علمی عقبه آن باشد. سواد در امروز از سالهای قبل کاملا متفاوت شده است. در دنیای جدید، علم، ثانیه به ثانیه تولید میشود؛ زیرا در کشورهای اروپایی، مردم به میزان زیادی مطالعه میکنند؛ در صورتی که ما این کار را انجام نمیدهیم. چراکه ما همهچیز را میدانیم! حال این پرسش پیش میآید که چرا سواد و تحصیلات ما سازنده نیست و در زندگی ما هیچ جایگاهی ندارد؟ پاسخ به این سوال تا حد زیادی مشخص است؛ چراکه ما در جامعهای زندگی میکنیم که مهندسی نشده است. مدرکگرایی در جامعه ما رشد کرده و فرد دانشآموخته با مدرک تحصیلی خود تن به هر شغلی در حوزه غیرتخصصی خود میدهد. بسیاری از مردم فقط به دنبال مدرک هستند و بعد هر کاری که برایشان مهیا شود، در همان کار غیرمرتبط با تخصصشان به فعالیت میپردازند. جامعه ما به این معنی بینظم شده و سواد و تخصص جایگاه خود را در این جامعه گم کرده است. مشکل ما مدیریت علمی روز دنیا است که ما آن را در کشورمان نداریم. ما در دنیای جدیدی زندگی میکنیم و چه بخواهیم و چه نخواهیم المانها و مولفههای دنیای جدید سراسر تغییر کرده است و ناخودآگاه در جامعه ما نیز جا خواهد افتاد و همچنین فرهنگ دنیای جدید نیز به جامعه ما نفوذ میکند. در این شرایط اگر ما مانند کشورهای توسعهیافته عمل نکنیم و عقب بمانیم دقیقا مانند این است که زیر خروارها آوار گیر کرده باشیم و حتی قدرت کوچکترین تقلایی نیز نداشته باشیم. ما باید به اقتضای روزگارمان تحول و تکامل در علوم انسانی و اقتصادمان ایجاد کنیم تا جامعه را به پیش ببریم؛ در غیراینصورت هرچقدر هزینه کنیم، باز هم نتیجهای نخواهیم گرفت. باید قبول کنیم که دنیای هوش محور زمانش به پایان رسیده است. ما امروز در دنیایی زندگی میکنیم که تخصص محور است. ما حتی نمیتوانیم تفکر و اندیشیدن را به درستی آموزش دهیم. یعنی نمیخواهیم که دانشجو، خود، یک پژوهشگر باشد و در جستوجوی علم بر بیاید. میخواهیم حرف و نظریه دانشمندان را به او القا کنیم. حالا آن دانشمند میتواند کانت باشد یا ابن سینا یا هرکس دیگری؛
فرقی نمیکند.