مسعود سیناییفر| اساسا ماجرای شکلگیری رمان و داستان اجتماعی در صد سال گذشته داستاننویسی ایران، ماجرای تاثیرگذار و ماجراجویانهای نیست. ادبیات و حوزههای معرفتی دیگری که از ابتدای قرن بیستم و بعد از انقلاب مشروطه در ایران شکل گرفت و تأثیرات عمده و اجتماعیای که این اتفاق، در شرایط اجتماعی و تاریخی گذاشت از سنخ و گونهای که در غرب شاهدش بودیم، نبوده و نیست. ایران و تاریخ ایران در ابتدای قرن بیستم، تقریبا مستعمره دو قدرت بزرگ آن زمان، یعنی روسیه تزاری و انگلستان بود و اساسا، در بزنگاههای تاریخ و ماجراهای مدرنیته در غرب، شرکت نداشته است و تمام دستاوردهای غرب برای ما بیشتر از سنخ واردات بودند. اعم از ورود کالا و نه تکنولوژی، ورود افکار تولید شده در غرب بدون تفکر انتقادی، که بعدا، استفاده از صنایع مونتاژ بدون فرهنگ درست استفاده از آنها، تأثیر دامنهداری را در ایران گذاشت که شرایط به وجود آمده از این واردات غربی میتوانست در دست نویسندگان، خوراک خوبی برای تولید رمان اجتماعی شود که چنین نشد اما در اصل ورود داستاننویسی به ایران، مانند دیگر حوزههای معرفتی و تکنولوژیک، ابتر و بدون تفکر سیستماتیک بود و فلسفهای پشتش قرار نداشت؛ و در ادامه، تفکر انتقادی و نظریات ادبی در کنارش شکل نگرفت که بتوان جریانهای ادبی و نحلهها و مکاتب ادبی ایجاد کند.
هستیشناسی غالب آن زمان (ابتدای قرن بیستم) ادبیات داستانی ایران، در ادامه منطقی سنت ادبی ایران، (از لحاظ ماهوی) دو شکل و ماجرا داشت: هستیشناسی شاعرانه خیامی، با توجه به بازیهای زبانی در فرم شعر عروضی و حتی داستانسرایی منظوم و شکل رمانتیک ایرانی تحتتأثیر نحلههای وارداتی غربی.
به همین دلیل، وقتی به تبارشناسی داستان و رمان ایرانی در صد سال گذشته دقت کنیم، دو گرایش عمده به علاوه یک گرایش ابتر دیگر (که میتوانست راهگشای رمان فارسی شود) در ادبیات داستانی ایران حکمفرما شد و امروز تقریبا در رمان و داستان ایرانی ادامه دارد. «غیر از کوششهای اولیه که در دوران مشروطه اتفاق افتاد و شکل گرفت؛ روشنفکران این دوره تحولی که نقش مؤثری در زمینهسازی و شکلگیری مشروطیت دارند، متاثر از خواستهای عصر روشنگری اروپا، میخواهند نظم و قانون، جانشین استبداد و قلدری شود و علم و معرفت به جای جهل و تیرهاندیشی بنشیند؛ و روابط اجتماعی، به روابط اجتماعی بورژوایی تغییر کند. اینها مهمترین خصلتهای ادبیات مشروطه و از عمدهترین هدفهای ادبیات ایران تا سالهای 1340 شمسیاند. (میرعابدینی، 1377: 25تا26، ج 1)
اما با توجه به این گرایشات فکری و اجتماعی، این نوع تفکر، از برونرفت یک تفکر انتقادی بیرون نیامده است که نتایجش تولید فکر و اندیشه و به تبع آن، تولید رمان و داستان به مانند غرب باشد، زیرا در اوج فعالیتهای مشروطه، ما با آثار بزرگ رمان و داستان در حوزه اجتماعی در غرب مواجهایم و غربیان به دستاوردهای بزرگی در رماننویسی دست پیدا کردهاند، زیرا تفکر انتقادی بسیار منظمی در حوزههای تفکر فلسفی و جامعهشناسی در غرب شکل گرفته و قوی به پیش میتازد؛ که دستاوردهای آن در زندگی غربی، جاری و ناگسستنی است اما در ایران بیشتر، این کوششهای فردی است که منجر به تولید آثار منفرد و متاثر از غرب شده است و با هوش سرشار آغاز گرانی مثل هدایت و چوبک، ایرانی شده و عرضه میشود اما این تلاشها با دو سد بزرگ روبهرو شد و گسستهای فراوانی در رشدش صورت گرفت: 1- ادبیات سنتی منظوم شاعرانه با تفکر سنتی نهادهای ادبی آن 2- استبداد سیاسی و فکری جامعه ایرانی
اما اعتقاد دارم، در ادامه سیر سنت تفکر شاعرانه ایرانی، این نگاه نیز در ادبیات داستانی غالب شد و نگذاشت شکل رئالیستی رمان و داستان و تفکر انتقادی آن شکل بگیرد. شاهد مثال: گرایش دو بزرگ ادبیات داستانی ایران، یعنی صادق هدایت و صادق چوبکاند که گفتمان یکیشان، سیطره جدیای بر ادبیات ایران، به خاطر نزدیکیاش به تفکر سنتی شاعرانه (در محتوا و نه شکل) و گرایش ذهن گرایش دارد؛ اما دیگری، آگاهانه، ادبیات عینگرایی را به ادبیات ایران پیشنهاد داد اما با توسعه ادبیات ذهنگرا، نتوانست خودش نیز مقاومت کند و به سمت ادبیات ذهنگرا در اواخر کارهایش میل پیدا کرد.
صادق هدایت، تا الان، بزرگترین داستاننویس ایرانی است که گفتمان او و پیشنهادش به ادبیات ایران، توسعه زیادی پیدا کرد. چون او با هوش سرشارش، تفکر سنتی شعر در ایران را ادامه داد و فرم غالب داستان کوتاه را که نزدیکی زیادی از لحاظ ماهوی به شعر دارد (و حتی در داستان بلند) را بر ادبیات ایران ناخواسته حکمفرما کرد. به تجربههای بعد از او که نگاه میکنیم، داستاننویسی ایران، به سمت گرایشی ذهنگرا و فرمال در بیان پیش رفت و بیشتر به ادبیات درونگرای فردی میل پیدا کرد تا ادبیات اجتماعی و حتی تجربههای نویسندگان رئالیسم سوسیالیستی نیز، منجر به ادبیات قوی اجتماعیای نشد؛ و آن تجربهها نتوانست به سنت رمان و داستان اجتماعی فراگیری تبدیل شود.
از آن طرف، نگاه رمانتیک نویسندگان پاورقینویس ایرانی هم بود که سعی میکردند فضای اجتماعی ایران ابتدای قرن و حتی بعدتر را در داستانهایشان بازتاب دهند که نمونههایش از سال 1300 شمسی شروع شد اما به علت نبود تفکر جامعهشناسانه و انتقادی صحیح و نبود صناعت و روایت درست در بیان، به نوع درستی تبدیل نشدند و منجر به سانتیمانتالنویسیهای مفرط شد که تا به حال ادامه دارد که تعجب میکنم جناب میرعابدینی، این کوششهای اولیه را، که فاقد دید قوی جامعهشناسانه هستند، در رده رمان اجتماعی قرار میدهند.
(میر عابدینی، 1377: 53 ص)
اما گفتمان دیگری که با جدی انگاشتنش میتوانست به توسعه رمان اجتماعی منجر شود را باید در داستانهای صادق چوبک دنبال کرد. صادق چوبک، با تأسی از ادبیات آمریکای همعصر خودش، بهخصوص و تحتتأثیر ادبیات ناتورال فرانسوی، توانست نمونههای خوب داستان و رمان اجتماعی را پایهریزی کند اما چون حرکتش را جدی نگرفت و از آن مانیفستی صادر نکرد و خودش هم تحتتأثیر فضای نقد روشنفکرانه آن زمان قرار گرفت که تفکر غالبش گرایش درونگرا و البته بعدا رئالیسم سوسیالیستی بود، خود نیز به آن دام افتاد و اگر منتقدان کمسواد آن دوران، به غلط داستانهایش را ناتورالیستی قلمداد نمیکردند و اجازه میدادند روند ادبیات رئالیستی نهادینه شود (کما اینکه در ادامه، صورت درست آن در ادبیات اقلیم جنوب به ادبیات اجتماعی قوی و درستی تبدیل شد اما در رمان صورت کمتری پیدا کرد) میتوانستیم رمان اجتماعی قویای پیدا کنیم. این گسست در کار چوبک و بعدها گسستهایی که بر اثر شکست انقلاب مشروطه، شکست جنبش 28مرداد 1342 و بعدها تثبیت دوباره استبداد؛ ایجاد شد، نگذاشت رمان اجتماعی قویای در ایران صورت گیرد. بیدلیل نیست منتقد هوشمندی چون براهنی، در دهه 40 به اهمیت چوبک در داستاننویسی اذعان میکند؛ و در بین آن همه داستاننویس به چوبک میپردازد، زیرا او (براهنی) مبلغ درست رماننویسی در نقدهایش است. امیدواریم در مقالی دیگر، به آن بپردازیم.