شماره ۵۳۶ | ۱۳۹۴ شنبه ۲۲ فروردين
صفحه را ببند
زخم‌های رنگین‌کمانی شین‌آباد!
محمدرضا نیک‌نژاد آموزگار

 

 

در میدان بهارستان دخترکان قد و نیم قد با تن‌پوش‌هایی رنگارنگ، بر ورودی خیابان صفی
‌علی‌شاه ایستاده و هر یک دست به دست مردی سپرده بودند. خوش‌رنگی تن‌پوش‌هایشان نگاهم را خیره کرد. کمی که نزدیک‌تر شدم، دیدم رهگذران بیش از اندازه معمول به آنها چشم می‌دوزند. به دختران که رسیدم پتکی سخت سرم را به گیجی کشاند. ‌ای وای دختران شین‌آبادی!؟ از کنارشان گذشتم و آن سو‌تر ایستادم. دو دل بودم که پیش بروم یا نه! به سوی خیابان صفی‌علی شاه به راه افتادند و من نیز با چند گام فاصله. به دودلی‌ام چیره شدم و از یکی از آنها پرسیدم «شما شین‌آبادی هستید؟» گفت آری. آمیخته‌ای از اندوه و هیجان تنم را لرزاند. چرا که درباره آتش‌سوزی دبستانشان نوشته و بار‌ها در گفت‌وگو‌هایم از آنها سخن رفته بود. باورم نمی‌شد که چنین ناگهانی با آنها برخورده باشم. چهره‌های چروکیده و انگشتان به هم چسبیده! خبر از ۳‌سال درد و سوزشی می‌داد که سال‌های‌سال دخترکان شین‌آبادی را در چنبره خویش خواهد آزرد. در میانه گفت‌وگو با مرد جوان، «عسرین» دست در دست برادر گوش می‌داد. چشمان سیاهش، معصومانه لبانم را دنبال می‌کرد. شاید در پی اشاره‌ای برای یاری یا راهی برای پشتیبانی و یا... نمی‌دانم! هر چه بود کنجکاوانه بود و نافذ. اکنون آنها در پایه ششم هستند اما آمد و شد به تهران برای جراحی‌های پیاپی، افزون بر خستگی، فرصتی برای درس و مشق برایشان باقی نمی‌گذارد. البته اگر انگیزه‌ای باقی مانده باشد! زیرا همین درس و مشق و مدرسه در آذرماه ۹۱ در پی کمبود امکانات گرمایشی،
 ۲۹ دانش‌آموز پایه چهارم را دچار سوختگی کرد. ۲ تن جان باخته و نزدیک به ۱۰ تن چنان سوختند که نیازمند جراحی‌های پی در پی. عسرین ۱۲ساله بیش از ۲۰! عمل جراحی را تاب آورده بود و این برای دخترکی ریزنقش و کم سن و‌سال بسیار دشوار است. دخترکان خرامان و پُرسان به سوی سازمان برنامه و بودجه پیش می‌رفتند و من نیز در کنار عسرین و برادرش به دنبالشان. از وزارتخانه آموزش و پرورش می‌آمدند و دلگیر از این‌که پس از ۲ ساعت انتظار نتوانسته بودند وزیر را ببینند. گرچه‌‌‌ همان روز از نهاد ریاست جمهوری، زمانی برای دیدار با رئیس‌جمهوری و یا معاونش گرفته بودند. آموزش و پرورش همه هزینه‌های جراحی‌ها را پذیرفته و همچنان بر سر پیمان است. اما دیه‌ها در پیچ و خم قانون گیر افتاده و برخی خانواده‌ها کمتر از مقدار تعیین شده را دریافت کرده‌اند و البته هیچ‌کدام راضی نیستند. تاکنون از مستمری هم خبری نیست. از مرد جوان خواهش کردم شماره همراهش را داشته باشم. دخترک سیاه چشم با زبان شیرین کردی از برادر خواست که شماره مرا بگیرد. در لابه‌لای گفت‌وگو پرسیدم دبستان چه سرنوشتی پیدا کرد؟ گفت دبستان همچنان پا بر جا، بخاری‌های نفتی همچنان برپا، گاز شهری در آستانه در مدرسه پا در هوا و دانش‌آموزان در برابر آتش‌سوزی بی‌پناه! درحالی‌که از دخترکان شین‌آبادی دور می‌شدم رنگین‌کمان جنبانی را دیدم که گرچه زیبا می‌نمود اما دردی در آن نهفته بود که هیچ‌کس جز خودشان آن را حس نمی‌کند! سهراب می‌گفت «گاه زخمی که به پا داشته‌ام زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است» اما گویا زخم دردناک شین‌آباد نتوانسته چیزی را بیاموزاند! زیرا هنوز هم ده‌ها‌هزار دانش‌آموز در خطر بخاری‌های نفتی و کمبود امکانات آموزشی‌اند.


تعداد بازدید :  183