محمود پاکنیت بازیگر
آرزو، رویا یا مفاهیمی شبیه این، گاهی زندگی آدمی را با امید همراه میسازد. آرزو که داشته باشیم به احتمال زیاد، امیدوارتر خواهیم بود. آرزو اما گاهی مورد تمسخر اجتماع قرار میگیرد طوری که آدمهای آرزومند، رویایی خوانده میشوند. حالا در این سن، شاید آرزو برای من و امثال من خیلی امید به همراه نداشته باشد. از ما گذشته است. با این حال آرزو و رویایی در ذهنم هست که میتواند به فعل بدل شود. میتواند با اندکی آگاهی، جامه واقعیت به تن کند. آرزو و رویایی که ایران را آباد میخواهد. آبادتر از آنچه هست. اما این آبادی در گرو تربیت نسلی است که فردای ایران را در دست خواهد داشت.
صرفنظر از شعارها، واقعیت امر این است که آینده ایران در دست جوانان امروز است. جوانانی که وقتی آنها را ببینید، بهنظر سرگردان و حیران میآیند. جوانانی که بیش از هر چیز در این مقطع نیاز به کار دارند. این آرزوی محالی نیست که بخواهیم جوانان آینده ما نسلی آگاه، باسواد و فعال باشند. کشور ما امروز در مرحلهای است که باید نسل جوان خود را بهرسمیت بشناسد، به آنها اعتماد کند و بخشی از فعالیتها را به آنها واسپارد. جوانان امروز ما ناامیدند. نگاهشان به آینده، نگاهی از سرشوق نیست. آنها به چشم خود نمیبینند که بتوانند زندگیای مستقل از حواشی بیرون، تشکیل دهند. عامل اصلی این وضع، بیکاری است. بیکاری آسیبهای فراوانی به این نسل وارد کرده است. این آرزو هست که مسئولان ما برنامهای مناسب برای ساماندهی به این وضع در دست داشته باشند. آنها به یقین بر وضعی که جوانان ایران دچار آن هستند، آگاهند اما شاید به دلیل فشارهایی که از ناحیه اقتصاد یا هر بخش دیگر وجود دارد، دستشان بسته است. آرزو دارم جوانانی آگاه در آینده داشته باشیم. اینکه آنها چه شغلی خواهند داشت، اهمیت ندارد. جامعه امروز و فردای ما به کارگر هم نیازمند است، به کفاش و خیاط؛ به نانوا. اما هرچه که هستند یا میخواهند باشند، باید آگاه باشند. نانوا باید آگاه باشد نانی که در اختیار مردم میگذارد، قُوت مردم است. او باید با عشق نان تولید کند و در اختیار مردم قرار دهد. اگر ما عاشق مردم باشیم و کارمان را با عشق انجام دهیم، صداقت هم به دنبال آن خواهد آمد. مردم ما، مردم خوب و مهربانی هستند. اما ما مردمی احساسی هستیم. این احساسی بودن در رفتارهای روزانه ما دیده میشود؛ در نوع ارتباط ما با اقوام و خویشان و بستگانمان. نشانههای این احساسی بودن را همه مردم میدانند و نیازی به ذکر مجدد آن نیست اما همین احساسی بودن ما را گاهی دچار دردسر میکند و آسیبهایی را متوجه جامعه ایرانی کرده است. یکی از پیامدهای این احساسیبودن، دوری از رفتار عقلایی است که بیشتر در عملنکردن ما به قانون نمود پیدا میکند. یک نمونه این موضوعات بستن کمربند هنگام رانندگی است که اگر جریمههای سنگین برای آن در نظر گرفته نمیشد، محال بود کسی آن را رعایت کند. یکی از رانندگانی که ما را سر کار میبرد، میگفت: برای ما افت دارد کمربند ببندیم، ما 30سال کمربند نبستیم و این را مردم دیدهاند، حالا چطور جلوی چشم آنها کمربند ببندیم؟ این، نمونه رفتار احساسی است که ما را از عمل به قانون دور میکند درحالیکه در دیگر نقاط دنیا اینطور نیست و شهروندان به دور از رفتار احساسی عمل به قانون را سرلوحه کارهای خود قرار میدهند. آرزو دارم قانونگرایی هم در ایران رایج شود.