شماره ۵۳۵ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۰ فروردين
صفحه را ببند
بزرگداشت مردگان

|  آلبر کامو|

برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که رفیقش از آن محروم شده بود. چه کسی، آقای عزیز، چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟ آیا من خود به این کار قادرم؟ گوش کنید، من می‌خواستم قادر به آن شوم، و خواهم شد. همه ما روزی به این کار قادر خواهیم شد، و این روز رستگاری ما خواهد بود. ولی این کار آسان نیست، زیرا دوستی با فراموش کاری یا لااقل با ناتوانی توأم است. آنچه را می‌خواهد، نمی‌تواند. از این گذشته شاید آن را چنانکه باید، نمی‌خواهد، شاید ما زندگی را چنانکه باید، دوست نمی‌داریم. آیا توجه کرده‌اید که احساسات ما را تنها مرگ بیدار می‌کند؟ رفیقانی را که تازه از ما دور شده‌اند چه دوست می‌داریم، مگر نه؟ آن عده از استادان‌مان را که دهانشان پر از خاک است و دیگر سخن نمی‌گویند چه می‌ستاییم! در این صورت، بزرگداشت آنان طبیعتا در ما پا می‌گیرد، همان بزرگداشتی که شاید آنها در همه عمر از ما انتظارش را داشتند. ولی آیا می‌دانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف‌تر و بخشنده‌تریم؟ دلیلش ساده است! با آنها الزامی در کار نیست. ما را آزاد می‌گذارند، ما می‌توانیم هر وقت فرصت داشتیم، در فاصله میان یک مجلس مهمانی و یک یار مهربان، یعنی روی‌هم‌رفته در اوقات هدر رفته، بزرگداشت آنان را قرار دهیم. اگر ما را به کاری ملزم کنند فقط به یادآوری ذهنی است، و قوه حافظه ما ضعیف است. در حقیقت آنچه در رفقای خود دوست داریم مرگ تازه است، مرگ سوزناک است، تاثر خودمان و دست آخر وجود خودمان است!
برشی از کتاب «سقوط»

 


تعداد بازدید :  269