زهرا رامهران کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
اتفاقات و جریانات بین سالهای کودتای 28 مرداد 1332 تا 1340 عمیقترین اثرات را بر جامعه باقی میگذارند به نحوی که میتوان اقرار کرد طبقات مختلف جامعه به یکدستی میرسند و حتی برخی روشنفکران نیز در ابعادی با دیگر اقشار همرنگ میشوند. بهترین شیوه برای دریافتی ژرف از این نکته و تصاویر اجتماعی برگرفته از واقعیات اجتماعی دوران، استفاده از قدیمیترین اسلوب، یعنی ادبیات، رخ مینماید که به گفته «رنه ولک» و «اوستین وارن» متداولترین شیوه یافتن روابط جامعه و ادبیات است که در جوف آن، نظر بر ایدئولوژی و نگرش نویسنده نیز اهمیت مییابد؛ زیرا در این دوره در شناخت رابطه دو عنصر جامعه و ادبیات هم واکنش شخص نویسنده به دور از نگاشتههای خود و هم پاسخ نگاشتههای او به اوضاع اجتماعی تجسم یافته، مطرح میشود.
در این زمان؛ کودتای 28 مرداد، خشونت حکومتی و تثبیت قدرت و قوی شدن نیروی نظامی مسلحانه، نظام مقتدرانه و زورمدارانه و عدم فرهنگ سیاسی مشارکتی و در نتیجه شخصیگرایی حکومتی، مبارزه علیه هر اعتراض و همبستگی اجتماعی و وحدت فکری مردم، بحران اقتصادی، تسلط آمریکا چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ سیاسی بر ایران، دوگانگیها در اتخاذ تصمیمات سیاسی، ماجراهای نفتی و ... واکنشهای آحاد جامعه را پدید میآورد. واکنشهای نویسنده بهعنوان شخصی اجتماعی به چندین صورت بروز مییابد: 1) ادبیات گریز: با زیرمقولههایی چون افسانهپردازی (افسانههای تمثیلی)، اسطورهپردازی، عرفانگرایی در مضامین و مفاهیم یا ساخت تمثیلهای عرفانی؛
2)ادبیات پوچی/ پوچنما؛ 3)ادبیاتوهمی/ سوررئالیسم؛ 4)ادبیات پلیدشهری/ بیمارگونه؛ 5)ناتورالیسم؛ 6)پورنوگرافی/ ادبیات هرزهنگار؛ 7) اگزیستانسیالیست؛ 8)طنز پردازی، با
دو زیرمقوله طنز تلخ و سیاه، طنز شاد.
حال در این نوشته به جهت عیانسازی بیشتر انحصارا به ادبیاتگریز پرداخته میشود و دیگر موارد در جستار آتی بررسی میشود:
اینکه چرا عنوان ادبیاتگریز انتخاب شده، برمیگردد به مضامین و مفاهیمی که در زیرمقولههای آن گنجانده شده است و به بیانی کلیتر برمیگردد به گریز جامعه بیمار شده از سیاستهای نظام و گاها محتوای سیاسی. نویسنده روشنفکر جامعهای که در خفقان حاکم تمامی آرزوها و امیدهایش را بر فنا دیده است و زمان کنونی خود را سرشار از نومیدی و یأس میبیند، مفری و ملاذی نمییابد جز پناه بردن به افسانهها؛ لذا پناهنده ایدهآلهای گذشته میشود و زمان حال را به گذشته میبرد تا تسکین آلام وارده بر قلبها و آرمانهای منکسر و مخاطب خود باشد. در افسانهپردازیها گاه به تمامی قصدهای افسانهای دیده میشود. سرگرمی نمونهای از آن است که به لحاظ روانی میتواند حتی به مدت کوتاهی جامعه را از دردهای تجربه شده دور سازد و التیامی باشد بر زخمهای وارده سیاسی و اجتماعی. دیگری، قصد اخلاقی افسانهها است. نمونه آن «چشمه و دریا»ی به آذین است که جمعگرایی را اشاعه میدهد. درواقع در بطن این افسانه تعلیمی آنچه که در جامعه حذف شده ترویج میشود که بیتردید برگرفته از فرهنگ سیاسیای است که در شکلگیری فرهنگ عمومی نقش عمده دارد و آن چیزی نیست جز فردگرایی که سابقهای بس طولانی در فرهنگ ایرانی دارد. این امر، اخذ شده از حکومت غیردموکراتیک و شخصیگرایی سیاسی حکومتی است. وقتی شاه قدرت را شخصی کرده، از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک حکومت نکند علاوهبر اقتدار مردسالارانه، روایی فردگرایی و در نتیجه عدم یگانگی و جمعگرایی را موجب میشود که به دوشکل نمود مییابد: عدم یگانگی حکومت و مردم و عدم وحدت مردمی؛ لذا در این شرایط بیمسئولیتی و منفعت طلبی در جامعه رواج مییابد. پس بیدلیل نیست که در این افسانه به یکی از دیرینهترین و در عین حال به روزترین مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخته میشود. در این آثار افسانهای گاه دوگانگیهایی دیده میشود؛ برای مثال در افسانههای نادر ابراهیمی گاه یأس و شکست ناشی از کودتا (در «بدنام») دیده میشود، اما در اثری دیگر از قوت اراده و امید (در «دیو باد») سخن میرود. میتوان گفت این دوگانگیها نیز اقتباسی از اتخاذ تصمیمات سیاسی دوران است. با دقت بر نظام سیاسی محمدرضاشاه رویههای متناقض و دوگانگیهایی دیده میشود که بیگمان مردم جامعه را دچار خود کرده، به دروایی آنها منجر میشود که بازتاب آن در نثر داستانی مشهود است. از دیگر مضامین نمود یافته در افسانهها، تقدیرگرایی است که البته این باور ریشه در سرنوشتگرایی کهن ایرانی و جامعه سنتی آن دارد؛ اما اگر دقیقتر به آن نگریسته شود میتوان مفروض بر واکنش در برابر اعمال نفوذ و قدرتی دانست که احساس ناتوانی جامعه را برمیانگیزد. جامعهای که درنهایت چارهای جز پذیرش و روحیه تسلیم در برابر آن ندارد. حال اینچنین احساس و تسلیم را مقایسه کنید با دولتی که در این برهه زمانی بنا بر تحلیل آبراهامیان به تثبیت قدرت میپردازد[1] و بیگمان تقدیرگرایی را موجب میشود. از دیگر مضامین افسانهها که نمایانکننده محیط اجتماعی است، بیان شرارتهای اجتماعی است و دیگر، بیگانگی و مرگ اندیشی که حاصل یأس و ناتوانی است.
با عباراتی که تقریر شد و با دقت نظر بر این آثار، به خوبی لمس میشود که نویسنده افسانه گاه قصد گذار از امروز به گذشته را دارد و تنها به تسلا میاندیشد؛ اما گاه این افسانهها از خصلت آرام بخشی خود خارج شده، حکایت اجتماعیات دوران و بازنمودی دقیق از بیهودگی زندگی و زمانه میشوند. آثار بهرام صادقی چون «هفت گیسوی خونین» و «داستان برای کودکان» از این دست است. درکل واکنش پرداخت افسانهها در برابر اوضاع این زمان به دو شکل دیده میشود: بردن امروز به گذشته به جهت برقراری رضایتمندی روحی با گرایش به افتخارات کهن، آوردن گذشته به امروز جهت بازنمایی جنبههای عبث و دروغین زندگی.
از زیر مقوله دیگر ادبیات گریز، اسطورهپردازی است. با نظر به علت پیدایش اسطوره که همان تجلی تمنیات و آمال دست نیافته بشری است علت گرایش به اسطوره در دورانی که جامعه به لحاظ روحی و هویتی در بحران و در وضعیتی محدودکننده و شاهد ویرانی وجودی و درونی خود است، نمایان میشود؛ لذا اسطوره خارج از فحوای سیاسی به این موارد میپردازد. از آن رو است که رولان بارت معتقد است «در جامعه بورژوایی، اسطوره یعنی گفتاری تهی شده از سیاست»[2]. حال نکته این جاست که اگرچه در این دوره اسطورههایی از این دست ساخته میشود اما تماما متاثر از سیاست است که یا در بیان اجتماعیات یا با عملکرد اجتماعی خارج از بیان آن در اثر، نگاشته میشود. برای واضحترشدن مطلب به «یکلیا و تنهایی او»ی تقی مدرسی اشاره میشود که با نقبی به گذشته به مانند خصلت درونی ژانر مورد بحث به مسائل همیشگی بشر چون عشق میپردازد اما درواقع به دنبال ارزشهای انسانی جاودانه و در کل خلودی است که در دوران سیاست زده این برهه مرگ آن به چشم میآید. ویژگی دیگری که در آن توجه را به خود معطوف میدارد، استفاده از نثر شبه کلاسیک است. حال این پرسش به ذهن متبادر میشود که آیا این انتخاب نگارشی، نشانی از گریز از زمان حاضر و محکوم کردن و
چه بسا تحقیر آن نیست؟ شاید بتوان آن را ادای دین به اسلاف یا ادعای غرورآمیز اصالت نیز برشمرد که درواقع عملکرد اجتماعی خارج از فحوای متن است؛ و اما نمونهای دیگر «ملکوت» بهرام صادقی است که نتیجه وضع اجتماعی و سیاسی دوران است و در کلیتی اسطورهای خارج از اسطورههای تحریر یافته، سرشار از مرگ اندیشی و پوچی و بیهودگی زیست و بازتاب مرگ جامعه ایرانیای است که گویی در سرشت مرگبار خود محکوم به مرگ به دست عاملان آن بوده است. در توضیح بیشتر آنکه «دکتر حاتم»، شخصیت داستانی آن، به گونهای نماینده فردگرایان حکومتی است که به تنهایی مأمور قتل همگان بوده، شهر را مبدل به گورستانی میکند که درواقع نشانی است از گورستان نمادین جامعه آن روزگار. جامعهای که پیش از مرگ بیرونی به مرگ درونی رسیده است.
از دیگر راههای گریز، پرداختن به مضامین و مفاهیم عرفانی و تمثیلهای عرفانی است. دراینباره در جستارهای پیشین اشارت رفت. درونگرایی جامعه ایرانی در برابر اختناق، امر تازهای نیست. عرفانگرایی و پرداختن به درون پس از حمله دهشتناک مغول در ایران به اوج میرسد که واکنش عارفان به دور از سیاست آن روزگار است و در این زمان به تکرار در نثر داستانی دیده میشود، مانند «آتشهای نهفته» سعید نفیسی. در این آثار چون گذشته به عشق، مرگ و بیارزشی دنیا پرداخته میشود (مانند «لوحه» جعفر شریعتمداری). با این مضامین تصویری از جامعه آن روزگار پیش روی قرار میگیرد؛ تصویری از ارزشهایی که جستوجو میشود و بیهودگی و پوچیای که رخ مینماید.
اما پوچی و بیهودگی به انحای دیگر نیز نمودار میشود که درحقیقت نوع دیگری از واکنش نویسندگان است که به همراه دیگر واکنشهای نام برده شده در سطور پیشین، در جستار آتی بدان پرداخته میشود.
پینوشت:
[1] برای مطالعه بیشتر ر.ک، یراوند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، از ص524-515
[2] به نقل از حسن میرعابدینی، صدسال داستاننویسی ایران، ج 1 و 2، ص 344
*در گزینش آثار تمرکز بر صدسال داستاننویسی حسن میرعابدینی بوده است؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک، ج1و2، از ص 401-275