احمدرضا دالوند
در مطالعات جدید «میان رشتهای*»، اخیرا کلمه جدیدی تحت عنوان «نقد بوم شناسانه» * (اکوکریتیسم) مطرح شده که دیدگاه نوینی را میان«رشته محیط زیست» و «رشته ادبیات» مورد توجه قرار میدهد. ولی، این موضوع به گونهای طرح میشود که ابتدا بهساکن گمان میرود، نکند با پدیده تازه از راه رسیدهای از آن سوی آبها مواجهایم و باید خود را برای درک و هضم این پدیده خارجی در فرهنگ خودی آماده سازیم. با این توضیح مختصر، بیدرنگ از سعدی بزرگ یاد میکنیم که سروده است: «تسبیح گوی او نه بنی آدمند و بس / هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد.»
با این همه شاید بهتر باشد «نظامی گنجهای» را بزرگترین شاعر و اندیشمند حامی محیطزیست بدانیم. وی اشعاری دارد که بهعنوان نافذترین شعار برای فرهنگسازی در حفظ و تجلیل از محیطزیست میتواند اشاعه یابد. نظامی در «خسرو و شیرین» در مورد بریدن و افکندن درختان به این باور کهن ایرانیان درقالب شعری زیبا اشاره میکند:
«از آن جنبش که در نشو نبات است / درختان را و مرغان را حیات است / درخت افکن بود کم زندگانی / به درویشی کشد نخجیربانی.»
وحشی بافقی نیز همصدا با نظامی سروده است:
«ما درخت افکن نهایم آنها گروهی دیگرند / با وجود صد تبر یک شاخ بی بر نشکنیم».
درخت افکندن و تبر بر ریشه درختان زدن در میان نیاکان ما تهمتی بوده است ناروا. سعدی چه با ژرفبینی سروده است:
«یکی در بیابان سگی تشنه یافت / برون از رمق در حیاتش نیافت / کله دلو کرد آن پسندیده کیش / چو حبل اندر آن بست دستار خویش / به خدمت میان بست و بازو گشاد / سگ ناتوان را دمی آب داد / خبر داد پیغمبر از حال مرد / که داور گناهان او عفو کرد.»
در تاریخ هزار ساله شعر فارسی بهویژه در سبک خراسانی، طبیعت جایگاهی دارد که هیچ سلطانی و هیچ حاکمی هرگز نداشته است. در شعر برخی از شاعران سبک خراسانی، مثل منوچهری، با نام گلها و پرندگانی روبهرو میشویم که امروزه برای ما آشنا نیستند. درحالیکه ادبیات کلاسیک فارسی به «ادبیات گل و بلبل» مشهور است (سبک ادبی خراسانی، شیوه شاعران خراسان و ماوراءالنهر بوده است. مضمون بیشتر اشعار سبک خراسانی، وصف طبیعت و شرح فتوحات پادشاهان و گاه پند و اندرز بوده است.
در شعر نو نیمایی نیز به وضوح «طبیعت» از عناصر اصلی تصویرپردازی است و شاعرانی چون نیما در این زمینه خوش درخشیدهاند. برای نمونه، سهراب سپهری سروده است: «و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد / و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون/ و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت / و اگر خنج* نبود، لطمه میخورد به قانون درخت / و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت... » اگر هزار سال نظم و نثر فارسی را بکاویم، غنیترین دستاوردهای میانرشتهای بومشناسانه را از ذهن و زبان بزرگان ادب فارسی به جهان امروز تقدیم خواهیم کرد.
نمیتوان به چنین موضوعی پرداخت و یادی از گلچین گیلانی و شعر «باز باران با ترانه» نکرد، که همه ما در کتابهای درسی به یاد میآوریم: باز باران با ترانه / با گهرهای فراوان/ میخورد بر بام خانه/ یادم آرد روز باران/ گردش یک روز دیرین / خوب و شیرین/ توی جنگلهای گیلان / کودکی 10 ساله بودم/ شاد و خرم / نرم و نازک / چست و چابک با دو پای کودکانه/ میدویدم همچو آهو/ میپریدم از سر جو/ دور میگشتم ز خانه / میشنیدم از پرنده / از لب باد وزنده / داستانهای نهانی / رازهای زندگانی / پیش چشم مرد فردا / زندگانی خواه تیره، خواه روشن / هست زیبا / هست زیبا...
میانرشتهای«اشاره به حوزههای نوین در دانش دارد که بیش از یک زمینه محض را مورد مطالعه قرار میدهد.*»
Ecocriticism*